بازگشت

در شهادت شجاعان از اصحاب امام


و بايد دانست كه همه ايشان از شجاعان نامدار بودند. اگر چه در بعضي شجاعت به ظهور نرسيده. مانند اين كه بعضي را جنگ نكرده كشتند. مانند اين كه اميرالمؤمنان را در محراب عبادت به يك ضربت كشتند و اين منافات با شجاعت او ندارد. مجملا؛ كلام در اين فصل در چند امر است:


امر اول: در شهادت حر بن يزيد رياحي است - رضوان الله عليه.

بنابر روايت ملهوف:

پيش ايستاد عمر بن سعد - لعنة الله تعالي - و تيري به جانب لشكر امام زمان انداخت و گفت كه شهادت دهيد براي من نزد امير كه من اول كسي بودم كه تير انداخت. در آن وقت تيرهاي قوم، مانند باران آمد. پس خليفه ي خدا و پاره ي جگر پيغمبر مصطفي به اصحاب خود فرمود كه برخيزيد خدا شما را رحمت كند، به جانب مرگ كه از او ناچار است. پس اين تيرها فرستاده شدگان قوم مي باشند به سوي شما. پس ساعتي از نهار مقاتله نمودند و بر يكديگر حمله كردند تا اين كه جماعتي از لشكر امام حسين به درجه ي رفيعه ي شهادت رسيدند. پس آن جناب به دست يداللهي ريش مباكش را گرفت و فرمود: سخت شد غضب خدا بر قوم نصاري، در زماني كه خدا را ثالث ثلثه دانستند. و سخت شد غضب خدا بر مجوس در زماني كه عبادت كردند شمس و قمر را، نه خدا را. و سخت شد غضب خدا بر قومي كه متفق الكلمه شدند بر قتل پسر پيغمبر خودشان. آگاه باشيد، قسم به خدا، كه اجابت نمي كنم ايشان را به چيزي از آنچه اراده دارند تا اين كه ملاقات كنم و حال اين كه به خون خود خضاب شده باشم. پس صدا زد كه آيا فريادرسي نيست كه به فرياد ما برسد براي رضاي خدا؟ آيا دفع كننده اي نيست كه دفع بلا از حرم رسول خدا كند؟ [1] .

بنابر مقتل ابي مخنف:

ندا كرد: وا محمداه، وا ابا القاسماه، وا جداه، وا علياه وا حسناه، وا جعفراه، وا حزناه! پس از آن ندا كرد كه اي قوم! آيا كسي نيست كه به ما پناه دهد؟ آيا ياري


كننده اي نيست كه ما را ياري كند؟ آيا طالب بهشتي نيست كه ياري كند ما را؟ آيا ترسنده اي از عذاب خدا نيست كه دفع شر از ما نمايد؟ پس گريست گريستن شديدي. و فرمود:



انا ابن علي الطهر من الهاشم

كفاني بهذا مفخر حين الفخر



منم پسر علي پاك از آل هاشم. كفايت مي كند مرا همين فخر در زماني كه فخر كنم.



و فاطمة امي و جدي محمد

و عمي هو الطيار في الخلد جعفر



و فاطمه ي زهرا مادر من است و جدم محمد است و عمويم پرواز كننده ي در بهشت، جعفر است.



بنا ظهر الاسلام بعد خموده

و نحن سراج الله في الارض نزهر



به ما ظاهر شد اسلام بعد از پنهان شدنش و ما چراغ خدائيم كه در زمين مي درخشيم.



و شيعتنا في الخلق اكرم شيعة

و مبغضنا يوم القيمة يخسر



و شيعه ي ما در ميان مردمان گرامي ترين گروه مي باشند و دشمن ما در روز قيامت زيان مي كند.

پس چون اين كلام سعادت فرجام به گوش حر بن يزيد رياحي رسيد [2] .

بنابر روايت ارشاد:

چون حر ديد كه قوم بر قتال حسين جازم شدند، به عمر گفت: آيا عمر! آيا مقاتله مي كني اين مرد را؟ عمر گفت: بلي، قسم به خدا، جنگ سختي كه آسان ترين او اين باشد كه سرها از بدن جدا و دست ها بريده شود. حر گفت: چرا در اين سخني كه از شما خواهش مي كند رضا نمي شويد؟ عمر گفت: كه اگر كار در دست من بودي راضي مي شدم. و ليكن امير تو از آن امتناع دارد. پس


حر از مردمان كناره گرفت و به گوشه [اي] ايستاد. و با او مردي بود از قوم او، كه او را قرة بن قيس مي گفتند. حر گفت: اي قرة! آيا امروز اسب خود را آب دادي؟ گفت: نه. حر گفت: آيا اراده نداري كه اسب خود را آب دهي؟ قرة مي گويد: قسم به خدا گمان كردم كه او مي خواهد از جنگ كناره جويد و ناخوش دارد كه اين من او را به آن حال ببينم، پس گفتم كه من اسب را آب نمي دهم. حر گفت كه من مي روم كه اسب را آب دهم. پس از آن مكان كناره گرفت. پس، قسم به خدا كه اگر مرا بر خيال خود مطلع مي كرد، من هم همراه او به جانب حسين مي رفتم! [3] .

مؤلف گويد كه: اين مرد را چه قدر گمراهي فرو گرفته كه چنين سخني دروغ گفته! اگر او را اين خيال بود صحرا وسيع بود، مي خواست او هم برود و حاجت به آن نبود كه به همراه حر برود.

بنابر روايت ابي مخنف:

حر به پسرعم خود، قرة بن قيس، گفت كه اي پسر عم! آيا نمي بيني كه حسين طلب پناه مي كند و كسي او را پناه نمي دهد! و طلب فريادرسي مي كند و كسي به فرياد او نمي رسد؟! آيا مي آئي كه به نزد او رويم؟ و پيش روي او جهاد كنيم و روح ما را فداي او كنيم؟ شايد به شهادت فايز شويم! و در روز قيامت در زمره ي او باشيم. قرة گفت: مرا به اين حاجتي نيست. پس حر به جانب پسرش روي آورده و گفت: اي پسرك من! مرا صبري بر آتش و غضب خداوند جبار نيست و مباد محمد خصم من در روز قيامت. اي پسرك من! بيا برويم به جانب حسين - عليه السلام - مجاهده كنيم در پيش روي او. پس شايد كه خدا ما را با شهداء بنويسد پس رستگار شويم به شهادت. پس پسرش گفت كه من


مخالف تو نيستم در هر چه مرا به آن امر كني [4] .

بنابر روايت ارشاد:

پس حر شروع كرد كه كم كم نزديك به جانب حسين مي شد. پس مهاجر بن اوس به او گفت كه اي پسر يزيد! چه اراده داري؟ آيا اراده داري كه بر لشكر حسين حمله كني؟ پس حر را لرزه در اندام افتاد. پس مهاجر به او گفت كه كار تو را به مرا به شك انداخت. قسم به خدا در هيچ مكاني تو را به اين حالت نديدم و اگر از من سؤال مي كردند از شجاع ترين اهل كوفه، هر آينه از تو تجاوز نمي كردم پس اين چه حالتي است كه از تو مشاهده مي كنم. پس حر به او گفت كه قسم به خدا كه من خود را مخير در ميان بهشت و دوزخ مي بينم. پس قسم به خدا كه اختيار نمي كنم بر بهشت چيزي را، اگر چه پاره شوم و سوزانده شوم [5] .

بنابر روايت ملهوف:

تازيانه بر اسب خود زد در حالتي كه قاصد به جانب امام حسين بود. و دست خود را بر سر خود گذاشت - چنان كه طريقه ي گناهكاران عرب در آن زمان چنان بود - و مي گفت: خداوندا! به سوي تو بازگشت كردم. پس توبه مرا بپذير كه دل دوستان تو را به درد آوردم و اولاد پيغمبر تو را ترسانيدم. [6] .

بنابر روايت ابي مخنف:

پس حر مي بوسيد در پيش روي حسين زمين را. پس حسين گفت: اي شيخ! سر خود را بلند كن. پس حر سر خود را بلند ساخت [7] .


بنابر روايت ارشاد:

حر گفت: فداي تو شوم! اي پسر پيغمبر! منم صاحب تو كه نگذاشتم كه تو برگردي. و به همراه تو آمدم و در اين مكان تو را حبس كردم، و گمان نداشتم كه قوم رد مي كنند آن خواهشي را كه مي كردي. و ندانستم كه به اين روز تو را مي نشانند. قسم به خدا، اگر مي دانستم كه ايشان كار تو را به اين جا مي رسانند مرتكب نمي شدم آن چه را كه مرتكب شده بودم! - يعني اگر مي دانستم كه با تو جنگ مي كنند سر راه، بر تو نمي گرفتم تو را به اينجا نمي آوردم - و من توبه كننده ام به سوي خدا از آنچه كردم. پس آيا براي اين كار، توبه [اي] از براي من مي بيني؟ پس حضرت امام حسين - عليه السلام - فرمود: بلي، خدا توبه ي تو را قبول مي كند. پس نازل شو از اسب. حر عرض كرد كه پس من سوار باشم براي تو بهتر است از پياده بودن من. ساعتي در روي اسب با ايشان مقاتله مي كنم و آخر كار از اسب خواهم در گرديد [8] .

بنابر روايت ابن نما:

حر عرض كرد كه چون ابن زياد مرا به سوي تو روانه ساخت از قصر بيرون شدم. پس ندائي شنيدم از پشت سر خودم كه: مژده باد تو را، اي حر، به خوبي! پس برگشتم و نگاه كردم، هيچ كس را نديدم. پس گفتم قسم به خدا كه اين مژده نيست و حال اين كه من به جنگ حسين مي روم و هنوز قصد نداشتم كه متابعت تو كنم. پس امام حسين فرمود كه: هر آينه به مزد و خوبي رسيدي [9] .

بنابر روايت ملهوف:


حر گفت: چون من اول كسي بودم كه بر تو خروج كردم. پس مرا اذن بده كه من اول كسي باشم كه در پيش روي تو كشته شوم؛ شايد بوده باشم از كساني كه در روز قيامت با جد تو مصافحه [10] مي كنند. [11] .

علامه ي مجلسي فرموده كه:

قول حر كه گفت: اول كشته شده باشم، مراد اول كشته شدگان از مبارزين است و الا پس جماعتي بودند كه در حمله ي اولي كشته شده بودند. پس اول كسي كه به مبارزت رفت، حر بود [12] .

بنابر روايت ابي مخنف:

حر به جانب پسرش رو آورد و گفت: اي پسرك من! حمله كن بر دشمنان خدا و دشمنان رسول خدا. پس آن پسر حمله آرود و آن قدر جهاد نمود كه بيست و چهار نفر را روانه ي سفر ساخت. پس از آن كشته شد. پس چون پدرش به او نظر نمود خوشحال شد، خوشحال شدن سختي. و گفت: حمد مر خداي را كه شهيد شد فرزند من در پيش روي حسين! و گفت: اي آقاي من! به حق جدت رسول خدا كه مرا اذن ده تا به مبارزت اين قوم بروم. پس من اول كسي بودم كه خروج كرد بر تو، دوست دارم كه كشته شوم در پيش روي تو. پس حسين گفت كه به مبارزت برو و بگو: لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم. پس به مبارزت رفت و جولان داد اسب خود را، و ميان دو لشكر خود را شناسانيد [13] .

بنابر روايت ارشاد:


پس حر در پيش روي حسين ايستاد و گفت: اي اهل كوفه! مادران شما به عزاي شما بنشينند، كه خوانديد اين بنده ي صالح را كه چون به نزد شما آيد اطاعت او كنيد. و گمان داشتيد كه جان خود را بر او نثار كنيد. پس از آن با او خدعه كرديد تا او را بكشيد، و نفسهاي خود را محافظت نموديد. و سينه و حلق او را گرفتيد و احاطه كرديد به او از هر جانب، تا منع كنيد او را از توجه به سوي بلاد خدا كه وسعت دارنده است. پس مثل اسير شد در دست شما كه نمي تواند نفعي به خود رساند و نه ضرري از خود دفع نمايد. و منع نموديد او را و زنان و كودكان و اهل او را از آب فرات جاري كه از آن يهود و نصاري و مجوس مي خورند و در او خوكهاي صحرا غوطه مي زنند و همچنين سگان بيابان. پس تشنگي ايشان را انداخته. بد عملي كرديد با محمد و ذريه ي او. خدا در روز تشنگي شما را سيراب نكند [14] .

و به روايت امالي صدوق:

حر مي گفت: اضرب في اعناقكم بالسيف عن خير من حل بلاد الخيف؛ مي زنم در گردنهاي شما به شمشير، از بهترين كسي كه در بلاد خيف بوده. پس هيجده نفر را به جهنم فرستاد [15] .

بنابر روايت ابي مخنف:

حمله كرد بر قوم: و هميشه مقاتله مي كرد تا اين كه پنجاه مرد را بر زمين انداخت. عمر ابتر گفت: او را تيرباران كنيد. پس آنقدر تير بر او زدند كه اعضاي او مانند اعضاي خارپشت شد و بر او حمله كردند [16] .


بنابر روايت بحار:

چون حر به حسين ملحق شد مردي از تميم كه او را يزيد بن سفيان مي گفتند، گفت كه: اگر حر را بيابم، نيزه بر او زنم. پس چون حر در ميان مقاتله بود و بر گوش و ابروهاي اسب او ضربت رسيده بود و خون مي ريخت، حصين گفت: اي يزيد! اين است آن حر كه تو آرزوي او را مي كردي. گفت: بله. پس يزيد به نزد او رفت كه حر در همان لحظه او را كشت و چهل سواره و پياده را به خاك انداخت تا اسب او را پي كردند. [17] .

بنابر روايت ارشاد:

لشكر بر سر او ريختند. پس شريك شد در قتلش ايوب بن مسرح و مردي ديگر از سواران كوفه [18] .

و بنابر روايت امالي صدوق:

حسين بر سر حر آمد و حال اين كه از رگهاي او خون جاري بود. و فرمود به به اي حر! تو آزادي، همچنان كه آزاد ناميده شدي در دنيا و در آخرت [19] .

بنابر روايت ملهوف:

حر را به نزد حسين آوردند. پس آن جناب خاك از روي او پاك كرد و مي گفت: تو آزادي، همچنان كه مادرت تو را حر ناميد، آزادي در دنيا و در آخرت [20] .

پس بعضي از اصحاب بر حر اين مرثيه را گفتند. و به روايتي علي بن الحسين اين


مرثيه را گفته. و بنابر مشهور، امام حسين اين مرثيه را گفت:



لنعم الحر حر بني رياح

صبور عند مختلف الرماح



هر آينه خوب است حر آن حري كه از قبيله بني رياح است صبركننده است در نزد آمد و شد نيزه ها.



و نعم الحر اذ نادي حسين

فجاد بنفسه عند الصياح



و خوب است حر در زماني كه حسين ندا كرد پس جود كرد به نفس خود در نزد او از حسين [21] .

و در كتب مقاتل «حسينا» به نصب مذكور است [22] و بايد سهو باشد، زيرا كه او فاعل نادي است. و بقيه اين مرثيه را در كتاب مواعظ ذكر كردم.

امر دوم: در شهادت عبدالله بن عمير است. و او از مشاهير شجاعان زمان بود.

بنابر روايت ارشاد اين كه:

بعد از تير انداختن عمر بن سعد، بناي مبارزت گذاشتند. پس يسار ملعون، مولاي زياد بن ابي سفيان، به ميدان آمد. پس عبدالله بن عمير به مبارزت او رفت. يسار گفت كه تو كيستي؟ پس عبدالله نسب خود را بيان كرد. يسار گفت: من تو را نمي شناسم. بايد به مبارزت من زهير بن قين يا حبيب بن مظاهر آيد. عبدالله گفت: اي پسر زن زناكار! تو را احتراز از مبارزت مردمان است. پس بر او پيچيد و خواست بر او ضربتي زند كه سالم، مولاي عبيدالله بن زياد، بر عبدالله حمله آورد. پس اصحاب حسين فرياد كردند كه اي عبدالله! اين غلام ديگر بر تو تاخت، غافل مباش. پس او مطلع نشد تا اين كه سالم به او رسيد و ضربتي به عبدالله وارد آورد. عبدالله دست مباركش را سپر كرد. پس انگشتان


دست چپ عبدالله بريده شد. پس عبدالله بر او حمله كرد و سالم را به درك فرستاد و يسار را نيز به درك فرستاد. پس برگشت و حال اين كه هر دو را كشته بود [23] .

مؤلف اين كتاب اكليل گويد كه هر چه در كتب مقاتل فحض كردم، عاقبت كار عبدالله بن عمير را نفهميدم، و كسي متعرض نشد كه آيا او شهيد شد يا نه! بلكه بيش از همين قدر كه گفته شد زيادتر ذكر نكرده اند.معلوم است كه او شهيد شد ليكن گويا كه در جنگ مغلوبه كشته شد؛ چنان كه بعضي در جنگ مغلوبه كشته شدند. شهادت ايشان را ذكر نكرده اند.

امر سوم و چهارم: در شهادت عمرو بن خالد ازدي است.

بنابر روايت بحار:

عمرو بن خالد ازدي به ميدان آمد و مي فرمود:



اليك يا نفس الي الرحمن

فابشري بالروح و الريحان



لازم است بر تو، اي نفس، كه ميل كني به سوي خدا! پس مژده باد تو را به راحت و ريحان جنت!

بعد از اشعار چند، چندان كارزار كرد كه تا شربت شهادت نوشيد [24] .

بنابر روايت مناقب:

پسر عمرو خالد رجز خواند و آنقدر كارزار كرد تا شربت شهادت چشيد و به پدر بزرگوارش، عمرو، در بهشت ملحق گرديد [25] .


امر پنجم: در شهادت سعد بن حنظله ي تميمي است.

بنابر روايت مناقب:

پس از آن سعد بن حنظله تميمي مبارزت كرد و رجز خواند و حمله كرد و كارزاري سخت كرد تا به درجه ي شهادت رسيد. [26] .

امر ششم: بنابر روايت مناقب:

بعد از آن عمير بن عبدالله مذحجي به مبارزت [پرداخت] و رجز خواند و قتال نمود تا اين كه مسلم ضبابي پليد و عبدالله بجلي ملعون عنيد او را شهيد كردند. [27] .

امر هفتم و هشتم: در شهادت شجاع روزگار زهير بن قين بجلي است.

بنابر روايت ابي مخنف:

بعد از شهادت حبيب بن مظاهر، انكسار و شكستگي در حال امام حسين ظاهر شد. پس [امام] فرمود: [انا لله و انا اليه راجعون] [28] پس زهير بن قين عرض كرد كه پدر و مادرم فداي تو باد، اي پسر پيغمبر! اين چه شكستگي است كه در شما ملاحظه مي كنم؟! آيا ما بر حق نيستيم؟ حضرت امام حسين فرمود: بلي، قسم به خداي خلق، به درستي كه من علم يقين دارم كه من و شما بر حق و هدايتي هستيم كه به آن خدا و پيغمبر راضي هستند. زهير عرض كرد كه پس تو را چيست كه براي ما راضي به كشته شدن نيستي تا اين كه به بهشت رويم و به نعمتهاي آن برسيم، اي آقاي من! و به سوي پروردگار غفور رحيم رويم. آيا اذن مي دهي براي من به جنگ؟ آن جناب فرمود: به مبارزت برو!


خداي تعالي جزاي كار تو را دهد و مقام تو را بلند كند. پس زهير بن قين به مبارزت رفت و رجزي خواند. پس بر لشكر حمله كرد و بيست نفر از ايشان را كشت و برگشت و عرض كرد: اي آقاي من! به درستي كه من ترسيدم كه فوت شود مرا اين نماز با تو. پس به من نماز كن [29] .

بنابر روايت بحار:

آن جناب به زهير بن قين و سعيد بن عبدالله حنفي گفت كه پيش روي من بايستيد تا نماز ظهر را بگذارم. پس اين دو نفر در پيش روي ايستادند با نصف از اصحاب آن جناب، تا به ايشان نماز خوف گذارد. و روايت شد كه سعيد بن عبدالله حنفي در پيش روي حسين ايستاد و خود را نشانه ي تير نمود، و او را تيرباران كردند. هر زماني كه حسين به جانب راست و چپ ميل مي كرد، سعيد در پيش روي او مي ايستاد. پس آن قدر تير به او انداخته شد تا اين كه به زمين ساقط شد و مي گفت: خدايا! لعنت كن ايشان را، لعن عاد و ثمود! پروردگارا! به پيغمبر خود سلام برسان، و برسان او را، آنچه را كه به من رسيد از درد جراحت. پس من اراده كردم ياري ذريه ي پيغمبر تو را. پس از آن فوت شد. پس ديدند كه به او سيزده تير زده بودند، سواي ضرب شمشير و زخم نيزه. تا اينجا كلام بحار بود. [30] .

مؤلف كتاب اكليل مي گويد: كه عجب از صاحب بحار كه اين كلام كه ذكر شد، ذكر فرمود، و پس از يك صفحه بار ديگر فرموده كه:

بعد از شهادت زهير بن قين، سعيد بن عبدالله حنفي مبارزت نمود و رجزي خواند و آنقدر مقاتله كرد تا اين كه به درجه ي شهادت رسيد [31] .


و اين تكوير و خبط است.

بنابر روايت ملهوف:

امر كرد حسين، زهير بن قين و سعيد بن عبدالله حنفي را، كه در پيش روي من بايستيد با نصفي از اصحاب باقي ماندگان تا نماز ظهر را گذارم. پس با ايشان نماز خوف گذارد. پس تيري به جانب امام حسين آمد. سعيد بن عبدالله پيش ايستاد و آن تير را به نفس خود خريد و خود را نشانه ي آن ساخت و قدم از قدم برنداشت تا اين كه بر زمين افتاد [32] .

و ابن نما گويد كه:

بعضي گفته اند كه آقاي ما حسين و اصحابش فرادي نماز را به ايماء و اشاره اداء نمودند. [33] .

بنابر روايت ابي مخنف:

چون امام حسين از نماز ظهر فارغ شد، تحريص كرد اصحابش را بر قتال و فرمود: اي مكرمين! اين بهشت است كه درهاي آن گشوده و نهرهاي آن به هم پيوسته و ميوه هاي آن رسيده، و اين پيغمبر است و شهدائي كه با او كشته شدند در راه خدا، توقع از قدوم شما مي كشند و به هم ديگر به شما مژده مي دهند. پس حمايت كنيد از دين خدا و دين پيغمبر خدا و دفع كنيد از حرم رسول الله و حرم ذريه ي او. پس آن جناب صدا زد به زنان خود كه بيرون آئيد. پس بيرون آمدند و حال اين كه موهاي خود را باز كرده بودند و گريبانهاي خود را دريده بودند، گريه مي كردند و مي گفتند كه اي گروه مسلمانان و گروه موحدان! خدا را ياد كنيد. خدا را ياد كنيد در ذريه ي پيغمبر شما، بر ايشان غيرت بورزيد و


حمايت از ايشان كنيد. پس حضرت امام حسين - عليه السلام - فرياد زد: اي امت تنزيل و اي حفظه ي قرآن! حمايت كنيد از اين حريم و سستي نكنيد از ايشان! پس چون اصحاب، كلام آن جناب را شنيدند، گريستند، گريستن شديدي. پس عرض كردند: اي فرزند پيغمبر خدا! جانهاي ما فداي جاي تو و خونهاي ما حافظ خون تو باد. قسم به خدا كه نمي رسد به سوي تو و نه به سوي ايشان بدي، و حال اين كه در بدنهاي ما رگي بجهد. پس امام حسين فرمود كه خدا شما را جزاي خير دهد از ما و مژده باد شما را به بهشت، و قدوم بر جدم، محمد مصطفي و پدرم، علي مرتضي و مادرم فاطمه ي زهرا و برادرم، حسن و جعفر طيار و شهدائي كه كشته شدند با جدم پيغمبر و پدرم علي مرتضي و همه ي ايشان به سوي شما مشتاق مي باشند. پس چون زهير بن قين اين سخن را شنيد، به جانب لشكر به مبارزت رفت و رجزي خواند. [34] .

بنابر روايت محمد بن ابي طالب:

آنقدر قتال كرد تا صد و بيست مرد را بر خاك هلاك انداخت. پس كثير بن عبدالله شعبي و مهاجر بن اوس تميمي با او در آويختند و آن بزرگوار را شهيد كردند. چون آن بزرگوار بر خاك افتاد، حسين فرمود كه: خدا تو را [از رحمت خود] دور نكند، اي زهير! و لعنت كند كشنده تو را، مثل لعنت آن كساني كه به ميمون و خوكان مسخ شده اند [35] .

امر نهم: بنابر روايت بحار:

عبدالرحمن بن عبدالله اليزني به مبارزت مبادرت كرد و مي گفت:



انا ابن عبدالله من آل يزن

ديني علي دين حسين و حسن



منم پسر عبدالله از آل يزن. دين من بر طبق دين حسين و حسن است.




اضربكم ضرب الفتي من اليمن

أرجوا بذاك الفوز عند المؤتمن



مي زنم شما را زدن جواني از اهل يمن؛ اميد دارم به جنگ رستگار شدن را در نزد خداي مؤتمن [36] .

پس بر لشكر عمر حمله ور شد. پس آنقدر جهاد كرد تا شهيد گرديد [37] .

امر دهم: بنابر روايت ملهوف:

عمرو بن قرطه ي انصاري بيرون آمد و از امام حسين دستوري خواست. پس به او رخصت داد. پس قتال كرد مانند قتال مشتاقين به سوي جزآء. و مبالغه كرد در خدمت پادشاه آسمان تا جمعي كثير را از گروه ابن زياد به دار البوار فرستاد. و جمع كرد ميان جهاد و سداد. و به جانب حسين هر تيري كه مي آمد به جان خود مي خريد. و هيچ شمشيري به جانب حسين نمي آمد، مگر اين كه عمرو آن را به دل خود جا مي داد. پس گفت: اي پسر پيغمبر خدا! آيا وفا كردم؟ آن جناب فرمود: بلي. تو در پيش روي من در بهشت خواهي رفت. پس پيغمبر خدا را از من سلام برسان. پس آنقدر جهاد كرد تا كشته شد [38] .

امر يازدهم: بنابر روايت لهوف:

عبدالله بن خالد صايدي به مبارزت رفت و عرف كرد: اي ابو عبدالله! فداي تو شوم، مي خواهم كه به اصحاب خود ملحق شوم و كراهت دارم اين كه از تو جدا شوم، پس ببينم كه تو تنهائي از اهل خود كشته شده [اي]. پس حسين فرمود كه: برو كه ما به تو ملحق شونده ايم در ساعت ديگر. پس پيش رفت و قتال كرد تا اين كه كشته شد [39] .


امر دوازدهم: بنابر روايت ملهوف:

حنظلة بن سعد شامي آمد و در پيش روي امام حسين ايستاده و او را از تيرها محافظت مي كرد و شمشيرها و نيزه ها كه به جانب امام حسين مي آمد به جان مي خريد. پس لشكر را موعظه كرد [40] .

بنابر روايت مناقب:

آن جناب فرمود: بس است، زيرا كه اينها مستوجب عذاب شدند. حنظلة عرض كرد كه راست گفتي! فدايت شوم؛ آيا پس نمي رويم به سوي پروردگار ما پس ملحق شويم به برادران ما؟ آن جناب فرمود كه برو به سوي آن چه بهتر است براي تو از دنيا و آنچه در دنيا است، و به سوي ملكي كه كهنه نمي شود.پس حنظله گفت: سلام بر تو باد! اي پسر پيغمبر خدا! صلوات بفرستد خدا بر تو و بر اهل بيت تو، و جمع كند ميان ما و شما در بهشت. حضرت امام حسين گفت: آمين! آمين! [41] .

بنابر روايت لهوف:

پس حنظله پيش رفت و كشتار بسيار كرد و صبر بر اهوال كارزار كرد تا اين كه كشته شد [42] .

امر سيزدهم: از جمله ي شجاعان نامدار و عباد روزگار، سويد بن عمرو بن ابي المطاع بود.

بنابر روايت لهوف:


مرد بزرگوار كثير الصلوة بود. پس به ميدان آمد و قتال كرد مانند شير درنده و مبالغه نمود به صبر بر شدايد كارزار، تا اين كه در ميان كشتگان افتاد و حال اين كه جراحات بسيار بر بدنش رسيده بود و از زيادتي جراحات سنگين شده بود. پس بيحال افتاده بود و به او حركتي نبود تا اين كه شنيد كه لشكر مي گويند حسين كشته شد پس كاردي از ميان موزه ي خود بدر آورد و به آن جهاد كرد تا اين كه شهيد شد [43] .

امر چهاردهم: بنابر روايت مناقب:

يحيي بن سليم مازني بيرون آمد و رجز خواند. پس از آن، حمله كرد پس جهاد كرد تا به اعلي درجه ي شهادت رسيد و به خون خود غلطيد - رضي الله عنه [44] .

امر پانزدهم: بنابر روايت مناقب:

قرة بن أبي قرة غفاري روي به ميدان كارزار نهاد و رجزخوانان حمله بر لشكر عمر كرد و آنقدر جهاد كرد كه به درجه ي رفيعه ي شهادت رسيد [45] .

امر شانزدهم و هيفدهم و هيجدهم: بنابر روايت مناقب:

مالك بن انس مالكي رجز خواند و مقاتله كرد تا اين كه شهيد شد [46] .

بنابر روايت ابن نما:

اسم او انس بن حارث كاهلي [بود] [47] .


پس از آن بنابر روايت مناقب:

عمرو بن مطاع جعفي به مبارزت آمد و رجز خواند پس حمله كرد و قتال كرد تا اين كه به درجه ي شهادت رسيد [48] .

بنابر روايت بحار:

پس از آن حجاج بن مسروق كه مؤذن حسين - عليه السلام - بود به ميدان آمد و رجز خواند. پس از آن حمله كرد و آنقدر جهاد كرد تا اين كه كشته شد [49] .

امر نوزدهم: بنابر روايت ابي مخنف:

ابراهيم بن حصين روي به ميدان كارزار نهاد و رجز خواند و حمله ور بر لشكر مخالف شد و هفتاد نفر را به آتش جهنم فرستاد پس از آن كشته شد [50] .

امر بيستم: بنابر روايت ابي مخنف:

معلي بن معلي به مبارزت آمد، و او از معايف شجاعان نامدار بود، و معروف به شدت و صولت [51] و مقاتله بود. رجز خواند، پس بر لشكر حمله آورد. بيست و چهار نفر را بر خاك هلاك انداخت. پس او را اسير كردند و نزد پسر سعد باز داشتند. پس امر كرد كه گردن او را زدند [52] .

امر بيست و يكم و بيست و دوم: بنابر روايت ابي مخنف:

طرماح بن عدي به ميدان آمد و قتال سخت با لشكر عمر بن سعد كرد. پس از آن او را به درجه ي شهادت رسانيدند. [53] .


پس از آن، معلي بن حنظله ي غفاري به مبارزت آمد و آنقدر كشتار كرد تا اين كه نيزه ي او شكست. پس شمشير خود را از غلاف كشيد و آنقدر مجاهده نمود كه بازويش از كار ماند و از ايشان بسيار كشت. پس اسب او به سر در آمد [54] و او را بر خاك انداخت. لشكر دور او را گرفتند و از ضرب شمشير و طعن نيزه او را كشتند [55] .

امر بيست و سوم و بيست و چهارم و بيست و پنجم: بنابر روايت ابي مخنف:

مالك بن داود به ميدان آمد و رجز خواند؛ و آنقدر جهاد كرد تا اين كه پانزده نفر را به نيران فرستاد. پس از آن كشته شد [56] .

بنابر روايت مناقب:

جنادة بن حرث انصاري به ميدان شتافت و رجز خواند و حمله كرد و آقدر مقاتله كرد تا شهيد گرديد. پس از آن، عمرو بن جناده آمد و رجز طولاني خواند و پس از آن قتال كرد تا اين كه به درجه ي رفيعه ي شهادت فايز گرديد [57] .

امر بيست و ششم: عابس بن شبيب شاكري از مبارزان آزموده و از شجاعان معروفين كوفه بود و او آن كسي بود كه زره را از بر [58] دور كرد و جهاد كرد و او آن كسي بود كه كسي به مبارزت آن سرور جرأت ننمود. ابومخنف گويد كه:

آن بزرگوار به نزد امام حسين آمد و سلام كرد كه اي ابا عبدالله! آگاه باش؛ قسم به خدا كه شام نمي كند نزديكي و نه دوري بر روي زمين كه گرامي تر باشد بر


من، و نه دوست تر به سوي من از تو؛ و اگر قدرت مي داشتم كه دفع ظلم و قتل از تو كنم به چيزي كه گرامي تر از جان و خون من باشد، هر آينه به جا مي آوردم. سلام باد بر تو! اي ابا عبدالله! شهادت مي دهم كه من بر هدايت تو و هدايت پدر تو مي باشم. پس با شمشير به جانب لشكر روان شد. ربيع بن تميم گويد كه من چون ديدم كه عابس مي آيد، او را شناختم و مشاهده كرده بودم او را در جنگها، و او شجاع ترين مردمان بود. پس گفتم:ايها الناس! اين شير شيران است، اين پسر شبيب است. بيرون نرود به سوي او احدي از شما. پس عابس شروع كرد به ندا كردن؟ ألا رجل؟ ألا رجل؟ آيا مردي نيست كه به مبارزت آيد؟ ابن سعد حرامزاده گفت: او را سنگ باران كنيد. پس از هر جانب شروع كردند به سنگ انداختن بر او. آن شير غران چون كارزار آن ناكسان را چنان ملاحظه نمود، زره و كلاه خود خود را انداخت، پس بر لشكر پيچيد. پس قسم به خدا كه هر آينه ديدم او را كه پيش انداخته و مي راند زياده از دويست نفر را. پس ايشان از هر جانب به دور او در آمدند. پس آن نامدار شربت شهادت نوشيد. پس ديدم سر او را كه در دست چند نفر از مردان با قوت بود و هر يك مي گفت كه من او را كشتم. ابن سعد گفت كه مخاصمه نكنيد اين شخص كسي نبود كه يك نفر او را بكشد. پس به اين كلام ميان ايشان جدائي انداخت [59] .

امر بيست و هفتم و بيست و هشتم: بنابر روايت مناقب:

عبدالله و عبدالرحمن غفاريان آمدند و گفتند:، اي ابا عبدالله! سلام بر شما باد! ما آمديم كه در پيش روي تو كشته شويم و دفع بلا از تو نمائيم. آن جناب فرمود: خوش آمديد شما! نزديك من بياييد. پس به نزديك آن جناب رفتند و حال اين كه هر دو مي گريستند. آن جناب فرمود: اي دو پسر برادر من! چه


چيز به گريه آورد شما را؟ پس قسم به خدا كه من اميد دارم كه بعد از ساعتي چشمهاي شما روشن شود. ايشان عرض كردند كه خدا ما را فداي تو كند اي ابا عبدالله! قسم به خدا كه گريه ي ما بر خودمان نيست بلكه مي گرييم براي اين كه تو را مي بينيم كه دشمنان دور تو را گرفته اند و ما قدرت نداريم كه بر تو نفع رسانيم. آن جناب فرمود كه خدا شما را جزاي خير دهد، اي دو برادرزادگان من! [به] سبب دلسوزي شما و مواساة شما با من مرا به نفسهاي شما نيكوترين جزاي پرهيزكاران. پس از آن به مبارزت رفتند و گفتند: سلام بر تو باد، اي پسر پيغمبر خدا! آن جناب فرمود: بر شما سلام و رحمت خدا باد و بركات خدا! پس آنقدر مقاتله نمودند تا كشته شدند [60] .

[امر] بيست و نهم: بنابر روايت مناقب:

يزيد بن زياد شعثاء هشت تير انداخت كه پنج تير از آنها را خطا نكرد و هر تيري كه مي انداخت حسين مي گفت: خدايا! تير او را راست كن و ثواب او را بهشت عطا كن. پس لشكر بر او حمله كردند، پس او را كشتند [61] .

[امر] سي ام: بنابر روايت مناقب:

يزيد بن مهاجر بيرون آمد؛ پس پنج نفر از ياران عمر را به تير بر خاك هلاك انداخت و به سوي حسين مي آمد و رجز مي خواند و او را ابا الشعشاء از بني بهدلة از كنده مي خواندند [62] .

و ديگر سخني، ارباب مقاتل در كشته شدن او ننوشته اند. البته شهيد شد و شايد در جنگ مغلوب كه در چند دفعه كردند، شهيد شده باشد.


[امر] سي و يكم و سي و دوم: بنابر روايت بحار:

سيف بن ابي الحرث بن سريع و مالك بن عبدالله بن سريع جابريان كه بطني از قبيله ي بني همدان مي باشند، آمدند و ايشان را به بنو جابر مي خوانند. و در پيش روي حسين با هم ملاقات كردند.پس گفتند: سلام بر تو باد، اي پسر پيغمبر خدا! آن جناب فرمود: بر شما سلام باد! پس از آن، ايشان آنقدر جهاد كردند تا اين كه كشته شدند و شهيد گشتند [63] .


پاورقي

[1] الملهوف:158 و 159.

[2] مقتل ابي‏مخنف:75.

[3] الارشاد 99:2.

[4] مقتل ابومخنف:75 و 76.

[5] الارشاد 99:2.

[6] الملهوف:160.

[7] مقتل ابومخنف:76.

[8] الارشاد 99:2 و 100.

[9] مثير الاحزان:59 و 60.

[10] مصافحه: دست دادن.

[11] الملهوف:160.

[12] بحار الانوار 13:45.

[13] مقتل ابومخنف:76 و 77.

[14] الارشاد 100:2 و 101.

[15] امالي الصدوق:136.

[16] مقتل ابومخنف:78.

[17] بحارالانوار 14:45.

[18] الارشاد 104:2.

[19] امالي صدوق:136.

[20] الملهوف:160.

[21] بحار الانوار 14:45.

[22] بنگريد به: بحارالانوار 14:45.

[23] الارشاد 101:2.

[24] بحارالانوار 18:45.

[25] بحارالانوار 18:45، و نيز بنگريد به: مناقب ابن شهر آشوب 101:4.

[26] بحارالانوار 18:45، و نيز بنگريد به: مناقب ابن شهر آشوب 101:4.

[27] بحارالانوار 18:45 و 19، و نيز بنگريد به: مناقب ابن شهر آشوب 101:4 و 102.

[28] بقره 156:2.

[29] مقتل ابومخنف:66 و 67.

[30] بحار الانوار 21:45.

[31] بحارالانوار 26:45.

[32] الملهوف:165.

[33] مثير الاحزان:65.

[34] مقتل ابومخنف:67 و 68.

[35] بحار الانوار 25:45 و 26.

[36] مؤتمن: معتمد و امين، يکي از صفات باري تعالي.

[37] بحارالانوار 22:45.

[38] الملهوف:162.

[39] الملهوف:163 و 164.

[40] الملهوف:164.

[41] بحار الانوار 23:45 و 24.

[42] الملهوف:165.

[43] الملهوف : 165 و 166.

[44] بحار الانوار 24:45، و نيز بنگريد به مناقب ابن شهر آشوب 102:4.

[45] بحار الانوار 24:45، و نيز بنگريد به: مناقب ابن شهر آشوب 102:4.

[46] بحار الانوار 24:45 و 25، و نيز بنگريد به: مناقب ابن شهر آشوب 102:4.

[47] مثيرالاحزان:63.

[48] بحار الانوار 25:45. و نيز بنگريد به: مناقب ابن شهر آشوب 102:4.

[49] بحار الانوار 25:45.

[50] مقتل ابومخنف:70.

[51] صولت: حمله بردن، هيبت.

[52] مقتل ابومخنف:70.

[53] مقتل ابي‏مخنف : 72.

[54] به سر در آمد.

[55] اسرار الشهادة به نقل از ابومخنف:297.

[56] مقتل ابومخنف:74.

[57] بحار الانوار 28:45، و نيز بنگريد به: مناقب ابن شهر آشوب 104:4.

[58] بر: تن، بدن.

[59] اسرار الشهادة:298.

[60] بحار الانوار 29:45.

[61] بحار الانوار 30:45.

[62] بحار الانوار 30:45 و 31.

[63] بحار الانوار 31:45.