بازگشت

در شهادت عباد و زهاد و علماء از اصحاب امام حسين است


و در آن چند امر است:

امر اول: در حواريين است.

بدان كه حواري رجل خاصه و خالصه ي آن رجل را گويند. و ايشان از ديگران افضلند. و براي جناب رسول و هر يك از امامان، حواريين مي باشند كه در قيامت شهادت مي دهند بر ابلاغ پيغمبر و آن امام - كه ايشان حواريين او هستند - احكام شرع را بر مردمان. و ايشان از سائر اصحاب افضل باشند. و حواريين پيغمبر سه نفر بودند: سلمان و ابوذر و مقداد. و حواريين اميرالمؤمنين چهار نفر بودند: عمرو بن حمق


خزاعي و اويس قرني و ميثم تمار و محمد بن ابي بكر.

و حواريين امام حسن مجتبي: سفيان بن ابي ليلي و حذيفة بن اسد بودند.

و حواري سيد سجاد: ابوحمزه ي ثمالي ثابت با بعضي ديگر بودند.

و حواريين حضرت صادق: زراره و محمد بن مسلم ثقفي و ابوبصير و بريد بن معاويه عجلي و هكذا جميع ائمه را حواريين بودند.

و حواريين حضرت سيدالشهداء: همه ي آن كساني بودند كه با او در كربلا شهيد شدند. و همين قدر در فضيلت ايشان كافي است.

امر دوم: در فضيلت شيران بيشه نينوا كافي است حديثي كه: در خرايج به اسناد خود از ابي حمزه ي ثمالي از حضرت امام زين العابدين روايت كرده كه:

من با پدرم بودم در شبي كه در صبح آن شهيد شد. پس در آن شب به اصحاب خود فرمود كه اكنون شب است، و آن را مركب خود قرار دهيد. يعني برويد كه اين قوم مرا اراده دارند. و اگر مرا بكشند، به سوي شما متوجه نمي شوند. و من شما را از بيعت خود حلال كرده ام. پس ايشان در جواب گفتند: نه، قسم به خدا كه اين هرگز نخواهد شد! پس آن جناب فرمود كه شما فردا همه كشته مي شويد؛ هيچ كس از شما خلاص نمي شود. ايشان عرض كردند كه حمد مر خداي راست كه مشرف سازد ما را به قتل با تو. پس آن جناب ايشان را دعا كرد و گفت كه سرهاي خود را بلند كنيد. پس ايشان نگاه كردند. منازل خود را از بهشت. و آن جناب به ايشان مي فرمود كه اين منزل تو است اي فلان كس و اين قصر تو است اي فلان و اين زوجه ي تو است اي فلان. پس بود هر مردي از ايشان استقبال مي كرد نيزه ها و شمشيرها را به سينه و روي خود، تا برسد به منزل خود از جنت [1] .


و صدوق - رضي الله عنه - در كتاب علل به اسناد خود از حضرت صادق - عليه السلام - روايت كرد كه آن جناب فرمود كه:

اصحاب حسين، پرده از روي ايشان برداشته شد تا اين كه ديدند، منزلهاي خود را از بهشت. پس هر مردي از ايشان پيشي مي گرفت بر كشته شدن تا پيشي بگيرد، به سوي حور العين كه با او معانقه كند. و پيشي بگيرد به سوي مكانش از جنت

[2] .

و بايد دانست كه اصحاب آن جناب، همه از علماء اطياب و از شجاعان روزگار بودند. ليكن چون بعضي از ايشان را اين صفت، ظهورش در او بيشتر بود، لهذا عناوين و فصول متعدده قرار داديم. چنان كه ارباب مقاتل فرموده اند كه:

در شب عاشورا، در خيمه گاه لشكر سيدالشهداء صداهائي بود مثل صداهاي مگس. و اصحاب آن جناب بعضي راكع و بعضي ساجد و بعضي قائم بودند و تا صبح عبادت مي كردند [3] .

و مؤيد حديث خرائج است اين كه سيد ابن طاووس در لهوف مي فرمايد كه:

در وقت سحر شب عاشورا، حسين امر كرد كه چادري برپا كردند و امر كرد به كاسه [اي] كه در آن مشك بسيار بود و نوره [4] كند. پس برير بن خضير همداني و عبدالرحمن بن عبد ربه انصاري بر در آن خيمه ايستادند كه بعد از آن جناب تنوير كنند. پس برير بناي شوخي و خنده را با عبدالرحمن گذاشت. پس عبدالرحمن گفت: اي برير! اين ساعت باطلي نيست كه بخندي. پس برير فرمود كه قوم من مي دانند كه من دوست


نداشتم باطل را در حالت پيري و نه جواني، و اين خنده ي من براي مژده به آن چيزي است كه به سوي آن مي گرديم. پس قسم به خدا كه نيست مگر اين كه يك ساعتي با اين قوم به شمشير كارزار مي كنيم، پس از آن دست به گردن حور العين مي اندازيم! [5] .

و بايد دانست كه در فضيلت ايشان كافي است آنچه در ارشاد روايت كرده كه:

جمع كرد حسين اصحاب خود را در نزديكي شام. سيد الساجدين فرمود كه من نزديك رفتم كه ببينم آن جناب با اصحاب چه خطاب مي فرمايد و من ناخوش بودم. پس شنيدم كه پدرم به اصحاب فرمود كه ثناء مي فرستم بر خدا نيكوترين ثنا و حمد مي كنم او را بر خوشحالي و ناخوشدلي. خدايا! حمد مي كنم تو را بر اين كه اكرام كردي ما را به نبوت و دانشمندي دادي ما را در دين، و گردانيدي براي ما گوشها و چشمها و دلها. پس بگردان ما را از شكر گذارندگان. اما بعد؛ پس به درستي كه من نمي دانم اصحابي را وفا كننده تر و نه بهتر از اصحاب من، و نه اهل بيتي را نيكوكارتر و صله كننده تر از اهل بيت من. پس جزا دهد شما را خدا از من خير را! آگاه باشيد كه من نمي دانم روزي را براي ما از اين قوم مگر فردا را، آگاه باشيد كه من اذن دادم براي شما، پس همه برويد. در حليت مي باشيد. نيست بر شما از من عهد و بيعتي. امشب فرو گرفته شما، پس او را شتر خود كنيد. يعني در تاريكي شب به هر كجا كه خواهيد برويد [6] .

بنابر روايت ملهوف:

هر مردي از شما دست مردي از اهل بيت مرا گرفته و در سياهي شب متفرق شويد و مرا با اين قوم بگذاريد كه ايشان غير مرا اراده ندارند. پس در جواب گفتند برادرانش و پسرانش و پسران عبدالله بن جعفر كه ما اين كار را نمي كنيم كه


بعد از تو باقي باشيم. خدا به ما چنين روزي ننمايد! و ابتداء كرد به جواب پيش از همه عباس بن اميرالمؤمنين، پس از آن سائرين متابعت كردند. پس از آن نظر كرد به سوي پسران عقيل و فرمود كه شما را همان كشته شدن صاحب شما كافي است. برويد كه من اذن دادم به شما [7] .

بنابر روايت امالي:

عبدالله بن مسلم بن عقيل برخاست پس گفت كه اي پسر پيغمبر! مردمان به ما چه گويند كه ما خوار كرديم شيخ ما و آقاي ما را و پسر سيد اعمام را و پسر پيغمبر ما سيد انبياء را كه نزديم با او شمشيري، و مقاتله نكرديم با او به نيزه. نه! قسم به خدا تا اينكه به مورد [8] تو وارد شويم و نفس خودمان را فداي نفس تو كنيم، و خونهاي ما را فداي نفس تو كنيم، و خونهاي ما را فداي خون شما كنيم. چون چنين كنيم بجا آورديم آنچه را كه بر ما بود و بيرون رفتيم از آنچه كه بر ما لازم شده بود. [9] .

بنابر روايت ارشاد گفتند:

سبحان الله! پس مردم چه گويند؟! بگويند كه ما واگذاريم شيخ خود و سيد خود و پسرعموهاي ما را كه بهترين عموها بود و با ايشان تيري نينداختيم و نيزه [اي] به كار نبرديم و با ايشان شمشيري نزديم! و نمي دانيم كه چه كار كردند. نه قسم به خدا كه چنين كار را نمي كنيم! و ليكن به فداي تو مي سازيم جانهاي ما را و مالهاي ما را و اهل ما را، و با تو جهاد مي كنيم تا وارد شويم مورد تو را. پس قبيح كند خدا زندگاني را بعداز تو! [10] .


بنابر روايت ملهوف:

مسلم بن عوسجه برخاست و گفت كه ما تو را مي گذاريم و برمي گرديم از تو و حال اين كه دشمنان به تو احاطه كردند؟! نه، قسم به خدا نبيند خدا مرا به چنين حالت، تا اينكه بشكنم در سينه هاي ايشان نيزه ي خود را و با ايشان به شمشيرم جنگ كنم مادامي كه قائمه ي آن شمشير در دستم باشد. و اگر سلاحي نداشته باشم كه با ايشان مقاتله كنم، هرآينه ايشان را سنگ باران مي كنم و از تو جدا نمي شوم تا بميرم با تو [11] .

و بنابر روايت ارشاد:

مسلم گفت كه قسم به خدا كه تو را نمي گذاريم، تا بداند خدا كه ما حفظ كرديم غيبت پيغمبر را در تو. قسم به خدا كه اگر بدانم كه من كشته مي شوم، پس از آن سوزانده مي شوم، پس از آن پاشانده مي شوم، و هفتاد دفعه به من اين عمل مي شود از تو جدا نمي شوم تا مرگ خود را در نزد تو ببينم. و چگونه چنين نكنم و حال اين كه اين يك كشتن است.

پس از آن كرامتي است كه نهايتي براي او نخواهد بود [12] .

بنابر روايت ملهوف:

سعيد بن عبدالله حنفي برخاست [و گفت:] نه؛ قسم به خدا، اي پسر پيغمبر خدا! ما هرگز وا نمي گذاريم تو را تا خدا بداند كه ما محافظت كرديم در تو پيغمبر او را. و اگر بدانم كه كشته مي شوم در تو پس از آن زنده مي شوم پس از آن در حالت زندگي سوزانده مي شوم، پس از آن پاشانده مي شوم و هفتاد مرتبه اين كار به من مي شود جدا از تو نمي شوم تا مرگ خود را درنزد تو ببينم. پس چگونه


نكنم و حال اين كه يك كشتن [كشته شدن] است. پس از آن مي رسم به كرامتي كه براي او انقضائي نيست هرگز. پس از آن زهير بن قين برخاست و گفت: قسم به خدا! اي پسر پيغمبر خدا! هر آينه دوست دارم كه كشته شوم. پس از آن زنده شوم تا هزار دفعه، و خدا قتل را از تو و از اين جوانان از برادران و اولاد و اهل بيت تو بردارد. و تكلم كردند جماعتي از اصحاب او به همين نحوها. و به محمد بن بشر حضرمي گفته شد كه پسر تو در سر حد ري اسير شده. در جواب گفت كه آن را در راه خدا حساب مي كنم و دوست نداشتم كه پسرم اسير شود و من زنده بمانم بعد از او. پس سيدالشهداء سخن او را شنيد فرمود: خدا تو را رحمت كند! تو در حليت از بيعت من مي باشي! برو و پسر خود را بيرون بياور. او در جواب گفت كه درندگان زنده مرا بخورند، اگر از تو جدا شوم! فرمود كه اين جامه ها و بردها را به پسرت بده تا استعانت جويد به آن در بيرون آوردن برادرش. پس پنج جامه به او محبت فرمود كه قيمت آنها به نرخ آن زمان هزار تومان بود [13] .

امر سوم: از جمله ي عباد از اصحاب امام، برير بن خضير همداني بود.

بنابر روايت ملهوف:

او مرد عابد زاهد بود [14] .

و بنابر روايت بحار:

بعد از حر، برير بن خضير همداني به ميدان رفت و او از بندگان صالح خدا بود [15] .


و بنابر روايت مهيج الاحزان و بحار:

او از صلحا و نيكان و اقرء اهل زمان بود. بعد از حصول رخصت، روي به ميدان نهاد. رجز خواند و نسب خويش را بيان كرد:



انا برير و ابي خضير

ليث يروع الأسد عند الزير



منم برير و پدرم خضير است. من شيري هستم كه مي ترسند شيره در نزد صدائي كه از سينه ي من برمي آيد.



يعرف فينا الخير اهل الخير

أضربكم و لا أري من ضير



كذاك فعل الخير من برير

مي شناسد در ما خير را اهل خير. مي زنم شما را و نمي بينم هيچ ضرري را چنين است فعل خير از برير.



پس حمله بر قوم مي نمود و مي گفت: نزديك من بيائيد، اي كشندگان مؤمنين! نزديك من بيائيد، اي كشندگان اولاد بدريين! نزديك من بيائيد، اي كشندگان اولاد پيغمبر، پروردگار عالميان و ذريه باقي ماندگان! پس قتال مي نمود تا اين كه سي نفر را كشت. پس مردي به مبارزت او آمد كه او را يزيد بن معقل مي گفتند. پس برير را خطاب كرد كه شهادت مي دهم كه تو از گمراهاني. پس برير فرمود كه بيا خدا را بخوانيم كه لعنت كند دروغ گو را و اين كه بكشد آن كه از ما محق است آن كس را كه بر باطل است. پس بر يكديگر حمله كردند پس يزيد ضربتي خفيف به برير زد كه كاري نكرد و برير ضربتي بر او زد كه خودش را بريد و تا مغز سرش را شكافت و به جهنم رسيد. در اين اثناء يكي از اصحاب ابن زياد آمد كه او را بحير بن اوس ضبي مي گفتند؛ و بر برير حمله كرد و او را شهيد ساخت. پس اسب را در ميدان به جولان آورد و شعري چند در افتخار خود براي قتل برير خواند. پس به او گفتند كه آيا فخر مي كني بر كشتن برير كه از نيكان و صالحان بود؟ و پسرعم او آمد و گفت: واي بر تو! اي بحير! كشتي برير را. به چه رو ملاقات مي كني خداي را؟ پس آن ملعون پشيمان شد و


شعري چند در ندامت خود گفت. [16] .

امر چهارم: در شهادت ابوعمرو نهشلي است. و او كثير الصلوة و از متهجدين و عباد و زهاد اصحاب سيدالشهداء بوده.

بنابر روايت مهيج الاحزان و بحار و ابن نما كه:

گفت خبر داد مهران، مولاي بني كاهل، كه ديدم در كربلا با حسين مردي را كه مقاتله و جهاد سختي مي نمود. حمله نمي كرد بر قومي مگر اين كه منكشف مي ساخت ايشان را پس به جانب حسين مي آمد و مي گفت:



ابشر! هديت الرشد تلقي احمدا

في جنة الفردوس تعلوا صعدا



بشارت باد تو را كه هدايت يافتي! ملاقات مي كني پيغمبر را در بهشت فردوس و به درجات بلند بهشت بالا خواهي رفت.

[امام] پرسيد اين كيست؟ گفتند: ابوعمرو نهشلي است. و بعضي خثعمي گفته اند. پس عامر بن نهشل كه يكي از بني اللات از ثعلبة بود او را كشت و سرش را بريد [17] .


پاورقي

[1] الخرائج و الجرائح 847:2 و 848.

[2] علل الشرايع:229.

[3] الملهوف:154، بحار الانوار 394:44.

[4] نوره: موي بر، واجبي.

[5] الملهوف:154 و 155.

[6] الارشاد 91:2.

[7] الملهوف:151 و 152.

[8] مورد: راه و طريقه.

[9] امالي الصدوق:133.

[10] الارشاد 92:2.

[11] الملهوف:152.

[12] الارشاد 92:2.

[13] الملهوف:153 و 154.

[14] الملهوف:160.

[15] مهيج الاحزان:134، بحار الانوار 15:45.

[16] بحار الانوار 15:45 و 16.

[17] مهيج الاحزان:145 و 146، بحار الانوار 30:45، مثير الاحزان:57.