بازگشت

در اصحاب جناب ختمي مآب


و در آن چند امر است:

امر اول: در شهادت حبيب بن مظاهر است.

صاحب مهيج الاحزان عالم عامل ممتحن آخوند ملا حسن - رضي الله عنه - فرموده كه:


او مردي بود كهن سال، و به خدمت جناب رسول خدا رسيده بود و هم به ملازمت اميرالمؤمنين مشرف شده بود. و گفته كه بعضي ذكر كرده اند كه آن پير سعادتمند تمام قرآن را حفظ داشت. و شبها خواب نكردي و از سر شب تا صبح قرآن را ختم كردي و اميرمؤمنان علم منايا و بلايا را به سه نفر از اصحاب خود تعليم فرموده بود [1] .

چنان كه شيخ مفيد در ارشاد گفته:

يكي حبيب بن مظاهر ديگري ميثم تمار و سوم رشيد هجري است [2] .

و شيخ كشي روايت كرده از فضل بن زبير كه گفت:

اين كه ميثم تمار كه از اصحاب حيدر كرار بود بر اسبي سوار بود مي رفت كه به او برخورد حبيب بن مظاهر، و به يكديگر رسيدند در جائي كه جمعي نشسته بودند. پس توقف كرده با يكديگرمشغول صحبت شدند، حبيب فرمود: مي بينم شيخ اصلع ضخم البطني كه بطيخ [3] فروشي مي كند، نزد دار الرزق كه او را به محبت اهل بيت پيغمبر بر دار مي زنند و شكم او را در بالاي دار مي درند. پس ميثم گفت كه مي شناسم مرد سرخ روي را كه بيرون مي رود به جهت ياري فرزند دختر پيغمبر خدا و او را مي كشند و سر او را در كوفه مي گردانند. پس از يكديگر جدا شدند. اهل مجلس گفتند كه دروغگوتر از اين دو نفر نديديم. هنوز اهل مجلس برنخاسته بودند كه رشيد هجري رسيد و سؤال كرد از ايشان: پس گفتند كه ايشان از هم جدا شدند در اينجا، و چنين و چنان با هم گفتند. رشيد گفت كه خدا ميثم را رحمت كند! فراموش كرده بود كه [بگويد] آن كسي كه سر او را مي آورد عطاي او را صد درهم زياده از ديگران خواهند داد. آن


جماعت گفتند: به خدا اين دروغ گوتر از آن دو مرد مي باشد. همان جماعت گفتند: به خدا قسم! زمان بسياري نگذشت كه ديديم ميثم را در در خانه ي عمرو بن حريث بر دار زده بودند و حبيب بن مظاهر را با حسين بن علي - عليه السلام - كشته بودند و سر او را به كوفه آورده بودند. و حبيب همان كسي بود كه حضرت سيدالشهداء او را در ميسره [4] لشكر خويش مقرر فرمود [5] .

و كيفيت شهادت حبيب بن مظاهر:

بنابر روايت بحار اين كه:

چون ظهر روز عاشورا شد.ابوتمامه ي صيداوي به حسين گفت كه اي ابا عبدالله! نفس من فداي نفس تو! اين جماعت به تو نزديك شدند، قسم به خدا كشته نمي شوي تا من كشته شوم و دوست دارم كه پروردگار خود را ملاقت كنم و حال اين كه نماز را به جا آورده باشم. پس امام حسين سر خود را به آسمان بالا كرد و فرمود كه نماز را به خاطر آوردي، خدا تو را از نماز گذارندگان محسوب فرمايد. بلي اين اول وقت نماز است. پس از آن فرمود كه سؤال كنيد از ايشان كه از قتال دست بكشند تا نماز بگذاريم [6] .

بنابر روايت ابومخنف:

پس حسين خود اذان گفت. چون از اذان فارغ شد، ندا كرد: اي واي بر تو؛ اي عمر بن سعد! آيا فراموش كردي شرايع اسلام را؟ آيا دست از جنگ برنمي داري تا ما و شما نماز گذاريم و بار ديگر به جنگ معاودت [7] نمائيم؟ پس عمر ابتر جواب نگفت. پس امام حسين فرمود كه، شيطان بر او غلبه نمود.


پس حصين بن نمير - لعنة الله - فرياد كرد كه: اي حسين! نماز گذار هر قدر كه مي خواهي، پس به درستي كه خدا نماز تو را قبول نمي كند. پس حبيب بن مظاهر كه در پيش روي امام حسين ايستاده بود گفت:مادرت به عزاي تو بنشيند و قوم تو، تو را مفقود يابند! چگونه قبول نمي شود نماز پسر دختر پيغمبر خدا - صلي الله عليه و آله - و قبول مي شود نماز تو اي پسر خماره؟! پس حصين چون اسم مادر خود را شنيد، در غضب شد و به مبارزت حبيب تاخت و رجزي خواند و حبيب را به مبارزت خواند. حبيب بر حسين سلام كرد و او را وداع كرد و گفت: قسم به خدا، اي آقاي من، اميد آن دارم كه نماز تو تمام نشده من در بهشت نماز گذارم و سلام تو را به جد تو و پدر تو و مادر تو و برادر تو رسانم. پس به ميدان رفت و رجز خواند پس بر حصين حمله نمود. پس شمشير او بر بيني اسب حصين آمد و آن را قطع نمود. پس اسب جهيد و حصين را بر زمين انداخت. پس حبيب خواست كه سرش را جدا كند. پس ياران او حمايت كردند و حصين را از دست او ربودند [8] .

بنابر روايت مناقب:

جنگ نمايان كرد [9] .

بنابر كلام محمد بن ابي طالب موسوي:

آن بزرگوار شصت و دو نفر را به دار البوار فرستاد [10] .

بنابر روايت مناقب:

مردي از بني تميمي بر او حمله كرد پس او را نيزه زد. حبيب خواست كه برخيزد،


حصين بن نمير شمشيري بر سر او زد. حبيب افتاد. پس تميمي ملعون از اسب به زير آمد و سر مباركش را جدا ساخت. پس قتل حبيب خراب كرد و شكست و به ملال انداخت حسين را. پس گفت كه براي رضاي خدا است نفس من و نفس حمايت كنندگان از اصحاب من. بعضي گفته اند كه: او را به بديل بن حريم لعين كشت و سر او را بر گردن اسب خويش آويخت. پس چون داخل مكه شد، پسر حبيب كه غير مراهق بود، آن ملعون را كشت و سر پدرش را گرفت [11] .

و به روايت محمد بن ابي طالب [موسوي]:

حصين ملعون آن سر را به گردن اسب خود آويخت [12] .

بنابر روايت ابي مخنف:

از كشتن حبيب، انكسار [13] و شكستگي در روي حسين ظاهر شد و (انا الله و انا اليه راجعون) گفت. [14] .

امر دوم: از جمله ي اصحاب پيغمبر كه در خدمت حضرت سيدالشهداء شهيد گرديدند شيخ بزرگوار جابر بن عروة غفاري است.

ابومخنف مي گويد:

كه آن بزرگوار كثير السن بود و با پيغمبر در جنگ بدر و حنين جهاد كرده. پس عمامه ي خود را بر كمر خود بست و دستمال سرخي خواست و به آن ابروهاي خود را بست كه بر روي چشم او افتاده بودند. و امام حسين به او نگاه مي كرد و مي گفت: خدا جزاي كار تو را عطا كند اي شيخ. پس بر لشكر حمله كرد و


مي گفت:



قد علمت حقا بنوغفار

و حندق ثم بنو نزار



به تحقيق دانستند قوم بني غفار و اهل حندق و بنو نزار.



بنصرنا لاحمد المختار

يا قوم حاموا عن بني الاضهار



الطيبين السادة الابرار

صلي عليهم خالق الاشجار



به ياري كردن ما براي احمد مختار اي قوم حمايت كنيد، پسر آن پاكان را كه پاكيزگان بزرگان نيكوكارانند صلوات فرستاد بر ايشان خلق كننده ي درختان.

پس آنقدر در پيش روي امام كارزار كرد كه شصت نفر را به جهنم فرستاد پس از آن شهيد شد [15] .


پاورقي

[1] مهيج الاحزان:142.

[2] بنگريد به: الارشاد 326 - 323 : 1.

[3] بطيخ: نوعي کدو، خربزه، خيار.

[4] ميسره: سمت چپ.

[5] رجال کشي:78.

[6] بحار الانوار 21:45.

[7] معاودت: بازگشت، رجوع، باز آمدن.

[8] مقتل ابومخنف : 65 و 66.

[9] بحار الانوار 26:45.

[10] بحار الانوار 27:45.

[11] بحار الانوار 26:45 و 27 و نيز بنگريد به: مناقب ابن شهر آشوب 103:4.

[12] بحار الانوار 27:45.

[13] انکسار: شکستگي، شکست.

[14] مقتل ابي‏مخنف:66.

[15] مقتل ابومخنف:73.