بازگشت

در شهادت كودكان است


و در آن چند امر است:

امر اول: در شهادت علي اصغر است.

بنابر روايت بحار:

اسم او علي است [1] .


و بنابر روايت شيخ مفيد در ارشاد و اكثر كتب مقاتل:

اسم او عبدالله است [2] .

و قول اخير مؤيد است به اين كه آن جناب مكني بود به ابي عبدالله. ليكن مؤيد اول است آن چه در بعضي از مقاتل مذكور است كه:

يزيد از اسم سيد سجاد سؤال كرد. آن جناب فرمود كه علي است. آن پليد گفت: مسموع شد كه علي بن الحسين را خدا كشت. امام زين العابدين فرمود كه: خدا ازهاق [3] روح هر نفسي را مي كند، ليكن اشرار او را كشتند و او برادرم بود. آن عنيد گفت: كه چرا پدرت مكرر اسم پسرهاي خود را علي مي گذاشت؟ آن جناب فرمود: چون پدرم، پدر خود را دوست داشت لهذا هر پسري كه مي شد اسم آن را علي مي گذاشت [4] .

از اينجا ظاهر مي شود كه اسم آن كودك علي است.

و ايضا، شهرت در السنه و افواه مؤيد قول اول است. اگر چه شهرت در ميان ارباب مقاتل، عبدالله است. و در زيارت قائميه - عجل الله فرجه - تعبير به عبدالله رضيع شده و تصريح به آن شده كه خون او را به آسمان انداخت و اينكه قاتلش حرمله است. [5] و اين مؤيد قول اخير است. وي مي توان جمع ميان اين دو قول نمود به دو وجه:

اول اين كه: در اخبار وارد است كه هر مولودي كه براي ما متولد مي شود تا روز هفتم اسمش را محمد يا علي مي گذاريم، اگر پسر باشد. و اگر دختر باشد فاطمه. پس


از روز هفتم هر اسمي كه مي خواهيم مي گذاريم [6] پس شايد اسم آن كودك را تا روز هفتم علي گذاشتند از آن پس عبدالله و آن اسم اول اشتهار يافت.

دوم اين كه: شهيد، دو كودك باشد: يكي علي اصغر و يكي ديگر عبدالله، چنان كه بعضي از ارباب مقاتل هر دو را ذكر كرده اند [7] .

مجملا مادر اين كودك بنابر مشهور رباب دختر امري ء القيس است كه مادر سكينه نيز بوده است. و آن جناب رباب را بسيار دوست مي داشت، چنان كه فرموده است:



لعمرك انني لأحب دارا

تكون بها سكينة و الرباب



احبهما و ابذل جل مالي

و ليس لعاتب عندي عتاب



قسم به عمر تو كه من دوست دارم خانه [اي] را كه در او سكينه و مادرش رباب باشند! دست مي دارم اين دو نفر را و بذل مي كنم براي ايشان اكثري از اموال خود را. و نيست براي عتاب كننده ي در نزد من عتابي [8] .

مجملا بنابر روايت بحار:

آن جناب به سوي خيمه آمد و فرمود به من دهيد كودك كوچكم را تا او را وداع كنم. پس آن كودك را به او دادند.

بنابر روايت بحار:

آن جناب عبدالله را مي بوسيد و مي گفت: واي بر اين قوم كه جدت محمد مصطفي دشمن ايشان باشد! و آن كودك در دامن او بود كه حرملة بن كاهل اسدي تيري انداخت، او را در دامن حسين ذبح نمود. پس آن جناب خون او


را گرفت تا دست او پر شد و به جانب آسمان انداخت و كلماتي فرمود [9] .

كه در اكليل بيان حل معضلات اخبار سمت ذكر يافت.

و بنابر روايت احتجاج:

آن جناب از اسب پياده شد و با غلاف شمشير قبري براي او كند و او را به خون آلوده كرده و دفن كرد [10] .

و از بعضي از مقاتل ظاهر مي شود كه: به او نماز هم كرد [11] . و از منتخب ظاهر مي شود كه: آن كودك شش ماهه بود. و از بعضي از مقاتل معتبره برمي آيد كه قاتل او عقبة بن بشر بود [12] و از بعضي مقاتل معتبره برمي آيد كه آن تير زهرآلود بود

[13] و از بعضي برمي آيد كه آن جناب او را به ميدان برده در آنجا تير بر او آمد [14] .

امر دوم: از جمله ي كودكاني كه شهيد شده اند؛ عبدالله بن الحسين است. صاحب كتاب اخبار الدول و آثار الأول گفته كه:

حسين زماني باقي ماند كه هر كه از لشكر به نزد او مي آمد برمي گشت و متولي قتلش نمي شد. پس به بغل گرفت كودكي از اولاد خود را كه اسم او عبدالله بود. پس او را بوسيد. پس مردي از بني اسد او را گرفت و ذبح كرد. آن جناب خونش را به آسمان ريخت و گفت: اي پروردگار من! اگر بازداشتي، از ما نصرت آسمان را، پس اين را براي ما خير بگردان و انتقام از ظالمين بكش [15] .


و ظاهر اين كه اين كودك غير آن كودكي است كه در امر اول مذكور شد كه علي اصغر باشد، زيرا كه صاحب اين كتاب او را اول ذكر كرده و گفته كه تيري بر او آمد و حال اين كه در دامن پدرش بود. و حديث اين كه: «نصرت را از ما بازداشتي» از جمله ي مشكلات اخبار است. و در «اكليل حل اخبار مشكله مصيبت و بيان اسرار» بيان آن شد.

امر سوم: از جمله ي كودكاني كه شربت شهادت نوشيدند آن كه بنابر روايت بحار:

بعد از شهادت علي اكبر، كودكي از خيمه برآمد و در دو گوش او دو دانه ي در بود. و آن كودك ترسان بود و به جانب راست و چپ نگاه مي كرد و آن دو گوشوار مي لرزيدند. پس هاني بن بعيث ملعون بر او حمله كرد و او را كشت. پس شهربانويه نگاه به آن كودك مي كرد و هيچ سخن نمي گفت مانند كسي كه دهشت داشته باشد [16] .

و بعضي از كتب مقاتل برمي آيد كه آن كودك اسم او جعفر بود.

امر چهارم: از جمله كودكان مقتولين قاسم بن حسين است. از مناقب ابن شهر آشوب حكايت شده كه:

قاسم بن حسين به ميدان آمده بعد از قاسم بن حسن و بعد از عباس و رجز خواند و شهيد شد [17] .

و اين خالي از غرابت نيست، ليكن از اينجا چنين مستفاد مي شود كه قاسم بن الحسين كودك نبود.

امر پنجم: در شهادت عبدالله بن الحسن است. بنابر روايت بحار:


كفار زماني صبر كردند، از آن پس به حسين احاطه كردند. پس عبدالله پسر امام حسن از نزد زنان بيرون آمد و او كودكي بود كه مراهق نشده بود و نزديك به سن تكليف نبود و مي دويد. زينب به او ملحق شد كه او را نگذارد. حسين به زينب فرمود كه او را حبس كن، اي خواهر من. پس آن كودك امتناع شديدي كرد و گفت: قسم به خدا كه از عم خود جدا نمي شوم. پس ابجر بن كلب و يا حرملة بن كامل شمشيري براي حضرت كشيد. آن كودك گفت: واي بر تو! اي پسر زن خبيثه، آيا مي خواهي كه عمويم را بكشي؟ پس شمشير فرود آورد. آن كودك دست خود را سپر ساخت. پس شمشير دست او را بريد و به پوستي آويخت. آن كودك فرياد كرد: يا عماه! بنابر بعضي از نسخ و روايات فرياد كرد: يا اماه! پس حسين او را گرفت و به خود چسبانيد و گفت: اي پسر برادر! صبر كن بر آنچه نازل شد به تو و از خدا خير بخواه. پس خدا ملحق مي كند تو را به پدران صالحين تو. پس حرملة ولد الزنا تيري انداخت و او را در دامن حسين ذبح نمود [18] .

پس به روايت منتخب:

پس زينب بيرون آمد و فرياد كرد: اي واي برادرزاده ي من! كاش از پيش مرده بودم و امروز را نمي ديدم، كاش آسمان بر زمين مي افتاد، كاش كوهها پاره پاره مي شد! [19] .


پاورقي

[1] بحار الانوار 331:45.

[2] الارشاد 135:2، اعلام الوري:251، مقاتل الطالبيين:94.

[3] ازهاق: نيست کردن.

[4] الملهوف:202، وسائل الشيعه 128:15.

[5] بحار الانوار 66:45.

[6] بنگريد به: وسائل الشيعه 125:15.

[7] مناقب ابن شهر آشوب 77:4.

[8] مقاتل الطالبيين:94.

[9] بحارالانوار 46:45.

[10] الاحتجاج 101:2.

[11] اسرار الشهادة:402.

[12] مقاتل الطالبيين:95.

[13] اسرار الشهادة:402.

[14] الملهوف:169.

[15] اسرار الشهادة:404.

[16] بحار الانوار 45:45 و 46.

[17] مناقب ابن شهر آشوب 108:4 و 109.

[18] بحار الانوار 53:45 و 54.

[19] منتخب الطريحي:451.