بازگشت

در مقاتله و مجاهده ي زنان است در روز عاشورا


از آن جمله، شهادت زوجه ي وهب بن عبدالله بن حباب كلبي است.

بدان كه ارباب مقاتل كيفيت وهب را به نحو اختلاف ذكر كرده اند. پس علامه ي مجلسي در بحار، اسم او را بدين نحو ذكر كرده است:

وهب بن عبدالله بن حباب كلبي [1] .

و در امالي صدوق، چنان كه عالم برغاني در كتاب معدن البكاء از او حكايت داشته:

وهب بن وهب است.

و علامه ي دربندي در اكسير العبادات، از امالي حكايت داشته كه:

او وهب بن كلب است [2] .

و ارباب مقاتل متفقند كه او و مادرش نصراني بودند و بر دست امام حسين مسلمان شدند و به همراه آن جناب به كربلا آمدند [3] .

بنابر روايت بحار:

مادر وهب گفت كه برخيز، اي پسرك من! پس ياري كن فرزند دختر پيغمبر را. پس وهب گفت كه چنين مي كنم اي مادر و كوتاهي نمي كنم. پس به ميدان رفت و اين رجز خواند:




ان تنكروني فانا بن الكلب

سوف تروني و ترون ضربي



اگر انكار داريد مرا، پس منم پسر كلب، زود است كه ببينيد مرا و ببينيد ضرب مرا.



و حملتي و صولتي في الحرب

ادرك تاري بعد ثار صحبي



مي بينيد حمله و هيبت مرا در جنگ، مي خواهم خون مرا بعد از خواستن خون ياران من.



و أرفع الكرب امام الكرب

ليس جهادي في الرغا باللعب



و برمي دارم اندوه را پيش روي اندوه، نيست جهاد من در جنگاه به بازيچه [4] .

و ابومخنف بعد از مصرع اول اين ابيات را ذكر كرده:



عبل الذر اعين شديد الضرب

انا غلام واثق بربي



دو بازوي كلفتي دارم و زدن من سخت و شدت دارد. من غلامي هستم كه اعتماد به خداي خود دارم.



حسبي به مولاي فهو حسبي

لا ارهب الموت بذات الحرب



كافي است به آن اعتماد آقاي من، پس آن آقاي من كفايت مي كند مرا و نمي ترسم مرگ را در جنگاه.

افوز بالجنة يوم الكرب

رستگار مي شوم به بهشت در روز اندوه [5] .

پس بنابر روايت بحار حمله كرد پس جماعتي را كشت [6] .

و بنابر روايت صدوق در امالي:


بر اسبي سوار شد و ستون خيمه را به دست گرفت و هفت نفر يا هشت نفر را كشت. [7] .

پس بنابر روايت بحار:

برگشت به سوي مادر و زوجه اش، پس برابر ايشان ايستاد و گفت: اي مادر جان! آيا از من راضي شدي؟ مادرش گفت: از تو راضي نمي شوم تا اين كه در پيش روي حسين كشته شوي. پس زوجه اش گفت كه: قسم به خدا كه مرا به گريه نياور در نفس خود. يعني مرا به عزاي خود ننشان. پس مادرش گفت كه اي پسرك من! قول اين زن را قبول نكن برگرد پس مقاتله كن در پيش روي پسر پيغمبر، تا در قيامت شفيع تو باشد در پيش روي خدا. پس وهب برگشت و مي گفت:



اني زعيم لك ام وهب

بالطعن فيهم تارة و الضرب



به درستي كه من ضامنم براي تو اي ام وهب به طعن در ايشان، در يك دفعه و ضرب.



ضرب غلام مؤمن بالرب

حتي يذيق القوم مر الحرب



زدن غلامي كه ايمان دارد به پروردگارش. تا اين كه بچشاند قوم خود را تلخي جنگ را.



اني امرء ذو مرة و غضب

و لست بالخوار عند النكب



حسبي الهي من عليم حسبي

به درستي كه منم مردي صاحب قوت و غضب. و نيستم به ضعيف و ترس دارنده در روز نكبت. كافي است مرا خداي من كه دانا است، كفايت مي كند مرا.



و در بعضي از نسخ غضب بعين مهمله و ضاد معجمه دارد و آن به معني تندي


و برندگي است. پس آن قدر جهاد كرد تا نوزده نفر سواره و دوازده نفر پياده را روانه ي دارالبوار نمود. پس دستهاي آن مظلوم بريده شد. و مادرش عمودي برداشت و به جانب او رفت و مي گفت: قتال كن در پيش روي پاكان حرم رسول خدا، فداي تو باد پدر و مادر من! پس وهب آمد كه او را برگرداند آن زن جامه ي او را گرفت و گفت: برنمي گردم تا اين كه با تو كشته شوم. پس حسين فرمود: جزا داده شويد از اهل بيت من خير را! برگرد به سوي زنان، خدا تو را رحمت كند پس آن زن برگشت. وهب آن قدر قتال كرد تا كشته شد [8] .

بنابر ورايت ابي مخنف:

آن قدر قتال كرد تا پنجاه نفر را به جهنم فرستاد و هفتاد ضرب و طعن و تير بر بدنش رسيد. پس از اسب در افتاد. سرش را بريدند و به جانب لشكر حسين انداختند. پس آن سر به پيش روي مادرش آمد، آن را بر دامن گرفت و خون را از روي او پاك كرد و گفت: حمد مر خداي را كه روي مرا سفيد كرد و چشم مرا روشن نمود به شهادت تو در نزد پسر دختر پيغمبر. پس بسيار گريست و گفت: حكم براي خدا است. اي امت بد! شهادت مي دهم كه يهود در بيع خود و نصاري در قناديل [9] خود بهتر از شما هستند؛ و آن سر را به جانب ايشان انداخت و يك نفر را كشت. [10] .

بنابر بعضي از نسخ، آن زني كه عمود برداشت و به جانب وهب رفت، زوجه ي وهب بود نه مادرش [11] .

بنابر روايت امالي صدوق:


وهب عمود خيمه را كند و هفت يا هشت نفر را كشت. پس اسير شد. و عمر گفت سرش را جدا كردند و به جانب لشكر حسين انداختند. و مادرش شمشير وهب را گرفت و مبارزت كرد.حضرت حسين فرمود كه بنشين، اي مادر وهب! خدا جهاد را از زنان برداشت. تو و پسر تو در بهشت مي باشيد با جد من [12] .

بنابر روايت بحار كه از حديثي نقل كرده:

مادر وهب عمود خيمه را برداشت و دو نفر را كشت. آن حضرت چنان كه مذكور شد، او را برگرداند. آن زن گفت: خدايا! اميد مرا قطع نكن. آن چناب فرمود كه خدا اميد تو را قطع نمي كند، اي مادر وهب! [13] .

بنابر روايت بحار:

زوجه وهب رفت كه خون از روي آن سر پاك كند. پس شمر او را ديد. به غلام خود امر كرد كه عمودي بر سر او زد. پس سرش را شكست و كشته شد. و او اول زني بود كه در لشكر حضرت امام حسين - عليه السلام - كشته شد.

و بنابر آن حديثي كه صاحب بحار ديده:

وهب بيست و چهار پياده و دوازده سوار را بر خاك هلاك انداخت در ميدان جنگ. و از جمله زناني كه در كربلا جنگ كردند ليكن او كشته نشد [14] .

بنابر روايت بحار:

جواني بيرون آمد كه پدرش در معركه كشته شده بود و مادرش با او بود. پس مادرش گفت: اي پسرك من! بيرون رو و قتال كن در پيش روي پسر پيغمبر. پس آن پسر بيرون آمد. حضرت سيدالشهداء فرمود كه اين جواني است كه


پدرش در معركه كشته شده و شايد مادرش كراهت داشته باشد بيرون رفتن او را. آن جوان گفت كه مادرم مرا امر كرده. پس رجز خواند در مدح آن جناب و جهاد كرد تا كشته شد. سر او را بريدند و به جانب مادرش انداختند. پس مادر آن سر را گرفت و گفت: خوب كردي، اي پسرك من! پس آن سر را انداخت و يك نفر را كشت و عمود خيمه را گرفت و رجز خواند و دو نفر را كشت. پس حسين امر كرد كه او برگردد. و براي آن زن دعا كرد [15] .

بنابر روايت بحار:

زني از بكر بن وابل در ميان لشكر عمر بن سعد با شوهرش بود. چون لشكر به خيمه گاه ريختند و لباس زنان را غارت كردند، آن زن شمشيري را گرفت و به جانب خيمه گاه آمد و فرياد كرد كه اي آل بكر بن وايل! آيا دختران پيغمبر مسلوب مي شوند؟ حاكمي جز خدا نيست، اي خونخواهان پيغمبر! پس شوهرش آمد و آن زن را برگردانيد [16] .


پاورقي

[1] بحار الانوار 16:45.

[2] اسرار الشهادة:292.

[3] امالي الصدوق:137.

[4] بحار الانوار 16:45.

[5] مقتل ابي‏مخنف:71.

[6] بحار الانوار 17:45.

[7] امالي الصدوق:137.

[8] بحار الانوار 17:45.

[9] قناديل: جمع قنديل، شمعداني.

[10] اسرار الشهادة به نقل از ابي‏مخنف:292 و 293.

[11] بحار الانوار 17:45.

[12] امالي الصدوق:137.

[13] بحار الانوار 17:45.

[14] بحار الانوار 17:45.

[15] بحار الانوار 27:45 و 28.

[16] بحار الانوار 58:45.