بازگشت

در شهادت اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب و زنده شدنش بعد از وفاتش


اجمال اين قضيه آن كه:

چون هيفدهم ماه رمضان شد جناب ولوي مآب بر منبر در جنب محراب در مسجد كوفه نشستند و مردمان را به كتاب و سنت پيغمبر مستطاب موعظه و نصيحت مي فرمود. پس نگاه به جانب راست منبر نمود، حسن را ديد، پس روي به حسن نمود، فرمود: اي پسرك من! چند روز از اين ماه گذشت؟ امام حسن عرض كرد: هيفده روز گذشت. پس به جانب چپ منبر نظر كرد حسين را ديد فرمود كه:اي پسرك من! چند روز از اين ماه باقي مانده است؟ آن جناب عرض كرد كه: سيزده روز. پس آن قائل قول سلوني وارث مرتبه ي هاروني


دست خيبر گشايش را بر سر خود گذاشت و بر محاسن شريفش فرود آورد و فرمود كه خضاب مي كند شقي ترين مردمان ريش سفيد مرا از خون سر من و من اراده ي زندگاني او دارم و او اراده ي كشتن من دارد. پس آن جناب به شدت گريست كه محاسن مباركش تر شد. اعيان و اشراف كوفه همه به گريه آمدند و صداهاي گريه بلند شد. پس فرمود كه شما گمان داريد كه ترس من براي مرگ است! قسم به خدا كه پسر ابوطالب انس دارتر است به مرگ از انس كودك به پستان مادر! بلكه گريه من براي اين دو فرزند پيغمبر است كه پيغمبر ايشان را به من سپرده و مي دانم كه پس از من اين پسرم حسن را به زهر ستم شهيد مي نمايند و حسين را در صحراء كربلا با شكم گرسنه و لب تشنه شهيد مي كنند و بدن او را در صحراء كربلا اندازند. و سرش را شهر به شهر و ديار به ديار گردانند، پس از منبر به زير آمد، و شبي در خانه ي حسن و شبي در خانه ي حسين به سر مي برد، و زياده از سه لقمه افطار نمي كرد. چون شب نوزدهم صديقه ي صغري ام كلثوم طبقي براي افطار در نزد آن جناب گذاشت؛ كه دو قرص نان جو و يك كاسه شير و قدري نمك در او بود. آن حضرت چون از نماز فارغ شد و نظر بر آن طبق انداخت، سر مبارك جنبانيد و گريست تا اينكه محاسن مبارك او تر شد. پس فرمود: اي ام كلثوم! كي بود كه پدر تو نان را با دو نان خورش تناول كرده بود؟ پس ام كلثوم شير را برداشت و آن حضرت با نمك صرف نمود، و به طاعت مشغول شد. گاهي بيرون مي آمد و به اطراف آسمانها و ستارگان نظر مي نمود و مي فرمود كه راست گفته است برادر من و دوست من پيغمبر خدا. پس اهل خود را جمع نمود و فرمود كه: اي اولاد من! در اين ايام من از ميان شما مي روم. و رسول خدا را در خواب ديدم كه مي فرمود كه اي اباالحسن! من مشتاقم به سوي تو، و تو خواهي در دهه ي آخر اين ماه به نزد ما آمد. اي علي! بشتاب به سوي ما كه آنچه در نزد ما است، بهتر است از براي تو و باقي تر است. پس به عزم نماز روانه مسجد شدند. چون امام قلب عالم امكان است، همين كه وقت غروب آفتاب ولايت شد همه ي موجودات به تزلزل


در آمدند. آن جناب خواست كه به مسجد رود، مرغابيان چندي كه براي حسنين به هديه آورده بودند به سر راه آن جناب آمدند و بالها مي زدند و فرياد مي كردند، و دامن آن جناب را به منقار خود گرفتند، و پيش از اين كسي صداي ايشان را نشنيده بود. حضرت فرمود كه ايشان صدا زننده هائي مي باشند كه پس از ايشان زنان چندي خواهند نوحه نمود. پس اين اشعار را انشاد فرمود:



خلو سبيل المؤمن المجاهد

في الله لا يعبد غير الواحد



و يوقظ الناس الي المساجد

رها كنيد راه مؤمن جهاد كننده ي در راه خدا را كه نمي پرستد، مگر خداي يگانه را، و بيدار مي كند مردمان را به سوي مسجدها.



پس سفارش ايشان را به ام كلثوم فرمود كه يا ايشان را رها كنيد و يا از آب و دان سير كنيد. پس خواست كه در را بگشايد، قلاب در بر كمربند آن جناب افتاد و در گشوده نمي شد تا آن كه كمربند آن جناب افتاد. فرمود: اينها همه علامات مرگ است. و اين شعر انشاد فرمود:



اشدد حيازيمك للموت فان الموت لاقيكا

و لاتجزع من الموت اذا حل بواديكا



كمر خود را اي علي محكم ببند براي مرگ، كه مرگ تو را ملاقات مي كند و جزع منما از مرگ در زماني كه آن مرگ حلول كند در باديه ي تو.

پس از مكالمات چند با امام حسن و ام كلثوم به تنهائي داخل مسجد شد و شروع به نماز نمود. خواست سر از سجده ي اولي،از ركعت اولي بلند كند كه ناگاه ابن ملجم ملعون شمشير زهرآلود خود را بر سر مبارك او فرود آورد، بر همان مكاني كه عمرو بن عبدود شمشير زد. آن جناب فرمود: بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله، فزت و رب الكعبة! پس جبرئيل آواز برآورد كه آگاه باشيد كه اميرالمؤمنين كشته شد، و درهاي مسجد به هم مي خوردند، پس آن جناب بر زمين محراب افتاد و محاسن سفيدش از خون سرش خضاب شد. حسنين به بالين آن جناب آمدند و او را به خانه بردند. و در بعضي از كتب مذكور


است كه محدثين اهل كوفه روايت كرده اند كه: «چون حسنين دو طرف آخر جنازه را گرفتند كه به وصيت اميرالمؤمنين پيش روي جنازه به هر كجا كه به زمين آيد او را همان جا دفن كنند؛ پس بر سر راه، سوار نقاب داري آمد و گفت كه: آيا تو حسن نيستي و اين برادر تو حسين نيست و اين جنازه ي اميرالمؤمنين نيست؟ حسن عرض كرد: بلي گفت: اين جنازه را به من تسليم كنيد و برويد. ايشان گفتند كه: تو كيستي آن جناب نقاب از رو برداشته ديدند كه اميرالمؤمنين است. مجملا آن جناب را بردند و در موضع قبر مطهر او كه ملحود [1] بود، دفن نمودند و از آن پس به منزل خود برگشتند [2] .


پاورقي

[1] قبر ملحود: گور با لحد.

[2] بنگريد به: بحار الانوار 301 - 199 : 42.