بازگشت

در وفات حضرت پيغمبر آخرالزمان است


و در آن چند امراست:

امر اول: روايت كرده اند كه:

چون جناب ختمي مآب از حجة الوداع مراجعت فرمود و آثار بيماري بر خود مشاهده نمود، دست اميرالمؤمنين را گرفت و متوجه به بقيع گرديد و اكثر صحابه از پي او بيرون آمدند. و فرمود كه: حق تعالي مرا امر كرده است كه استغفار كنم براي مردگان بقيع. و چون به بقيع رسيد، گفت: السلام عليكم يا اهل القبور. گوارا باد شما را آن حالت كه صبح كرده ايد در آن و نجات يافته ايد از فتنه هائي كه مردم را در پيش است. به درستي كه رو كرده است به سوي مردم فتنه هاي بسيار مانند پاره هاي شب تار، پس مدتي طلب آمرزش براي اهل بقيع كرد [1] .

امر دوم: در وعظ آخر پيغمبر.

ابوسعيد خدري روايت كرده است كه:


آخر خطبه [اي] كه رسول خدا براي ما خواند خطبه [اي] بود كه در مرض آخر خواند، و از خانه بيرون آمد تكيه كرده بر حضرت اميرالمؤمنين و بر ميمونه ي آزاد كرده ي خود، پس بر منبر نشست. و گفت: ايها الناس! به درستي كه مي گذارم در ميان شما دو چيز بزرگ و ساكت شد، پس مردي برخواست و گفت: يا رسول الله! دو چيز كه گفتي كدام است؟ پس حضرت در غضب شد تا رنگ مباركش سرخ شد و گفت كه: من نگفتم آن را مگر ان كه مي خواستم كه تفسير آن را بكنم و ليكن از ضعف بيماري نفسم تنگ شد؛ پس فرمود كه: يكي از آنها قرآن است كه ريسماني است آويخته از آسمان به زمين، يك طرفش به دست خدا است و يك طرفش به دست شما، و ديگري اهل بيت منند. پس فرمود كه: دوست نمي دارد اهل بيت مرا بنده [اي]، مگر اين كه حق تعالي به او عطا مي كند نوري در روز قيامت تا اين كه در حوض كوثر، بر من وارد شود. و دشمن نمي دارد بنده [اي] ايشان را مگر اين كه حق تعالي رحمت خود را از او محجوب [2] مي گرداند در روز قيامت. راوي گويد كه: من اين حديث را در خدمت حضرت امام محمدباقر - عليه السلام - عرض كردم. حضرت تصديق فرمود [3] .

امر سوم: مروي است كه:

پيغمبر خدا بي هوش شد و علي بر بالين او نشسته بود؛ در اين حال حسن مجتبي و حسين سيدالشهداء از در، در آمدند و چون نظر ايشان بر جمال بي مثال آن برگزيده ذوالجلال افتاد و آن حضرت را بدان حال مشاهده كردند فرياد واجداه، وامحمداه برآوردند. فغان كنان خود را بر سينه ي آن حضرت افكندند. حضرت امير خواست كه ايشان را دور كند، در اين حالت حضرت


رسالت به هوش باز آمد و گفت: يا علي! بگذار كه من اين دو گل بوستان خود را ببويم، و ايشان گل رخسار مرا ببويند، و من ايشان را وداع كنم، و ايشان مرا وداع كنند، به درستي كه بعد از من مظلوم مي شوند و به زهر ستم و تيغ ظلم كشته خواهند شد، پس سه مرتبه فرمود كه لعنت بر كسي باد كه بر ايشان ستم كند، پس فاطمه را به اميرمؤمنان به امانت سپرد و هزار باب از علم به اميرالمؤمنين تعليم فرمود كه از هر بابي هزار باب مفتوح مي شد، و به علي وصيت نمود كه بعد از تغسيل و تكفين مرا بنشان و از من سؤال كن از هر چه خواهي كه،من خبر مي دهم تو را. پس آن جناب چنين كرد و سؤال كرد و جواب شنيد. و او كسي بود كه بعد از مردن در دنيا زنده شد و سؤال و جواب ميان او و اميرالمؤمنين واقع شد [4] .


پاورقي

[1] اعلام الوري:140.

[2] محجوب گردانيدن: دور گردانيدن، پوشيده ساختن.

[3] الامالي المفيد:135 و 136.

[4] بنگريد به: بحار الانوار 510:22 و 511.