بازگشت

در خواب ديدن سكينه در شام


بدان كه خواب ديدن سكينه را در شام جمع كثيري از ارباب مقاتل نقل كرده اند مانند سيد رضي الدين بن طاووس [1] و ابن نما [2] و ابومخنف [3] و سيد نعمةالله جزايري در انوار نعمانيه و غير آن [4] و روايات ايشان در اين قضيه اختلافي دارد. اما ابي مخنف؛ پس اولا ذكر كرد كه:

يزيد پليد امر كرد كه حضرت سيد الساجدين را به قتل آورند. پس ذكر كرد. فرياد و زاري زنان و اطفال و مردمان را مثل ملخ در دور آن حضرت كه نظر مي نمودند به سوي اين امر فظيع [5] پس خوف و رعب در قلب يزيد پليد واقع شد. پس، از قتل نجل مفخر و زاري خليل عفو نمود [6] .


پس از آن ثانيا ذكر كرد كه راوي گفت كه:

پس چون ترس، ساكن شد سكينه فرمود: بدان اي يزيد! كه من بودم شب گذشته ميان نوم [7] و يقظه [8] كه ناگاه ديدم قصري را كه شرفه ي آن از ياقوت بود. و ناگاه ديدم دري گشوده شد. پس بيرون آمد از آن مشايخ چندي كه بزرگ داشت خدا اجر ايشان را و زياد نمود در نور ايشان و در پيش روي ايشان خادمي بود. پس به سوي آن خادم رفتم و گفتم: اي جوان! اين قصر براي كيست؟ پس گفت كه اين قصر براي پدر تو حسين است. گفتم: اين مشايخ كيانند؟ پس گفت كه اين است آدم و نوح و ابراهيم و موسي و عيسي. پس بوديم كه با من آن خادم سخن مي گفت كه ناگاه ديدم كه آمد مردي كه رنگ او مانند رنگ ماه بود. گويا جمع شده بود بر او هم دنيا و او با دست خود ريش مبارك خود را گرفته. پس من گفتم كه اين كيست؟ آن شخص گفت كه اين جد تو، رسول خدا، است. پس من نزديك آن حضرت رفتم و گفتم: اي جد بزرگوار! به تحقيق كشته شدند قسم به خدا مردان ما، و ذبح شدند قسم به خدا كودكان ما. و هتك شد قسم به خدا حرمت ما. پس آن جناب خم شد و مرا به سينه ي خود چسبانيد و گريست گريستن بلندي پس آمد ابراهيم و آدم و نوح و موسي و عيسي و گفتند كه صداي خود را پست كن اي دختر صفوه ي خدا. پس به تحقيق به درد آوردي دل آقاي ما، رسول الله را. پس از آن، آن خادم دست مرا گرفت و مرا داخل قصر نمود و ناگاه ديدم كه پنج زن مانند ماه درخشان در آنجا مي باشند و در ميان ايشان زني بود كه موي خود را افشان كرده بود و جامه هاي خود را به سياه رنگ كرده بود. و در پيش روي او بود پيراهني كه آلوده به خون بود. اگر آن زن مي ايستاد، آن زنان مي ايستادند و اگر مي نشست آنها مي نشستند. و خاك را بر سر خود مي ريخت دفعه [اي] بعد از دفعه و مي گزيد


دست خود را از روي غيظ و گرفتگي گلو. پس نزديك شد كه دلش آب شود. به تحقيق سوخته بود دلش از اندوه مصيبت حسين. پس من به آن خادم گفتم كه اين زنان كيانند؟ گفت كه اينها حوا و مريم و مادر موسي و آسيه و خديجه كبري. و اين صاحبه ي پيراهن خون آلوده ي جده ي تو، فاطمه زهرا، است. پس به نزديك او رفتم و گفتم اي جده ي من، كشته شد، قسم به خدا پدر من و يتيم شدم بر كوچكي سن خودم! پس صديقه ي كبري فاطمه زهرا مرا به سينه ي خود چسبانيد. و گفت كه گران است بر من اين امر، و فرياد زد و گفت: سوزانيدي دل مرا، اي سكينه! كه غسل داد پسر مرا؟ كه كفن كرد او را؟ كه نماز بر او گذارد؟ كه تجهيز كرد او را؟ كه روان شد با نعش او؟ كه براي او قبر كند؟ كه مهرباني با او كرد در لحد او؟ كه خشت بر او چيد؟ كه خاك بر روي فرزندم و نور چشمم حسين ريخت؟ كه كفيل يتيمان شما شد؟ اي سكينه! بعد از او كه بر شما مهرباني كرد؟ كه كفيل زنان بيوه ي او شد؟ پس از آن گفت: اي واي فرزند من! اي واي! خون دل من! اي واي! ميوه ي دل من! پس آن زنان كه در دور او بودند همه نوحه كردند تا اينكه گمان كردم كه قصر از گريه ي ايشان مي خواهد كه خراب شود. پس آن زنان او را تسلي شديدي دادند و او را ساكت و ساكن مي كردند و او سكوت نمي كرد، گويا حزن و اندوه اهل دنيا را به او داده بودند. و آن زنان مي گفتند كه اي فاطمه! سلام خدا بر تو! حكم مي كند خداي تعالي ميان تو و ميان يزيد. و او بهترين حكم كنندگان است. و مرا وداع نمود و حال اينكه گريه كننده بود. پس من با ترس بيدار شدم و زياد شد اندوه من با آن اندوه سابق از براي فراق جده ام. پس در آن هنگام يزيد پليد خنديد در حالتي كه استهزاء كننده بود، و گفت كه شما تسلي مي جوييد به خوابها و اعتنايي به كلام سكينه ي طاهره ننمود و از ملالت او نترسيد [9] .



پاورقي

[1] الملهوف:220.

[2] مثير الاحزان:104 و 105.

[3] مقتل ابومخنف:135 - 133.

[4] بحار الانوار 196 - 194 : 45.

[5] فظيع: کار زشت و سخت از حد در گذشته در زشتي.

[6] مقتل ابومخنف:132 و 133.

[7] نوم: خواب.

[8] يقظه: بيداري.

[9] مقتل ابومخنف:135 - 133.