بازگشت

در خوابهاي حضرت سيدالشهداء است


و در آن چند امر است:

امر اول: در رؤياي آن جناب در زمان مفارقت از مدينه. شيخ صدوق در كتاب امالي فرموده كه:

چون به حسين رسيد كه يزيد پليد، وليد عنيد را امر به قتل آن امام سعيد نمود، پس آن جناب عزم نمود كه از زمين حجاز به سوي ارض عراق رود. پس چون شب در آمد، آن جناب به مسجد پيغمبر حاضر شد تا قبر مطهر آن حضرت را وداع نمايد. پس چون به قبر رسيد، براي آن جناب نوري از قبر پديدار گرديد، پس آن نور به سوي موضع خود برگشت. پس چون شب دوم در آمد، آن جناب باز به جانب قبر در آمد كه قبر پيغمبر را وداع كند. پس ايستاد كه نماز كند، پس طول داد نماز را. پس او را در سجده خواب ربود، پس پيغمبر خدا به خواب او در آمد و حسين را گرفت و به سينه ي خود چسبانيد و ميان چشمهاي آن جناب را بوسيد و مي فرمود: پدر و مادرم فداي تو باد! گويا مي بينم كه تو در خون خود غلطاني، در ميان طايفه ي از امت من، كه اميد ندارند شفاعت مرا. نيست براي ايشان در نزد خدا نصيبي. اي پسرك من! به درستي كه تو خواهي آمد به نزد پدر تو و مادر تو و برادر تو، و ايشان مشتاق تو مي باشند. و به درستي كه براي تو در بهشت درجاتي هست كه نمي رسي آن را مگر به شهادت. پس حسين از خواب بيدار شد در حالتي كه گريه كننده بود. پس به اهل بيت خود مراجعت كرد و ايشان را به آن خواب خبر داد وداع نمود ايشان را. [1] .

و ابومخنف بدين نحو روايت نمود كه:


چون حسين خواست كه از مدينه برآيد، به جانب قبر پيغمبر آمد. پس قبر را در بغل گرفت و گريست، گريستن سختي. و بر پيغمبر سلام كرد و گفت: پدر و مادرم فداي تو باد، اي پيغمبر! هر آينه به تحقيق بيرون رفتم از جوار تو از روي كراهت، و جدائي انداخته شد در ميان من و ميان تو، و مرا مجبور ساختند كه با يزيد بن معاويه - لعنهما الله - بيعت كنم كه شارب خمور و راكب فجور است. و اگر بيعت كنم كافر مي شوم و اگر بيعت نكنم كشته مي شوم. پس اين است كه من از جوار تو بيرون مي روم با كراهت از من. پس بر تو باد اي پيغمبر از من سلام! پس خواب بر آن جناب غالب شد. پس جناب ختمي مآب را در خواب ديد كه ايستاد و بر او سلام كرد و فرمود: اي پسرك من! هر آينه به تحقيق به من ملحق شد پدر تو و مادر تو و برادر تو. و ايشان جمع مي باشند در دار الحيوان و ما مشتاق به سوي تو مي باشيم. پس زود به نزد ما بيا. و بدان، اي پسرك من كه براي تو در بهشت درجه [اي] است كه پوشيده شده است به نور خدا، پس تو به آن درجه نخواهي نرسيد مگر به شهادت، و قدوم تو بر ما نزديك شده است. [2] .

و محمد بن ابي طالب موسوي گفته است كه:

بيرون رفت حسين از منزل خود در شبي، و اقبال نمود به سوي قبر جدش. و گفت سلام بر تو باد، اي پيغمبر خدا! منم حسين، پسر فاطمه ي فرخ تو، و پسر فرخه ي تو و سبط تو كه مرا در ميان امت گذاشتي. پس بر ايشان شاهد باش، اي پيغمبر خدا كه ايشان مرا خوار كردند و ضايع گذاردند و محافظت ننمودند مرا. و اين شكايت من است به سوي تو تا اين كه تو را ملاقات كنم. پس از آن برخواست. پس قدمهاي خود را درست گذاشت. پس هميشه در ركوع و سجود بود. پس وليد فرستاد به سوي منزل حسين تا ببيند كه آن جناب از مدينه بيرون


رفت يا نه. پس آن حضرت را در منزل نديدند. پس وليد گفت: حمد مر خداي را كه او را بيرون كرد و مرا به خون او مبتلا نساخت. و حسين در وقت صبح به منزل خود برگشت. پس چون شب دوم در آمد، باز به جانب قبر مطهر رفت و چند ركعت نماز گذارد پس چون از نماز فارغ شد، گفت: خداوندا! اين قبر پيمغبر تو محمد است، و منم پسر دختر پيغمبر تو. و در پيش من آمد امري كه تو مي داني. بار خدايا! به درستي كه من دوست دارم معروف را و انكار دارم منكر و قبيح را. و من سؤال مي كنم تو را اي صاحب جلال و اكرام به حق اين قبر و آن كه در او است، اين كه اختيار كني براي من آن چه را كه خوشنودي تو و رسول تو در آن است. پس از آن در نزد قبر گريه مي كرد. پس خوابش ربود. پس به ناگاه در خواب ديد كه پيغمبر با لشكري از ملائكه كه از طرف راست و چپ و پيش روي او بودند حاضر شد تا اين كه حسين را به سينه چسبانيد و ميان دو چشمش را بوسيد و فرمود: اي حبيب من، اي حسين! گويا مي بينم تو را به اين زودي كه به خون خود غلطاني، ذبح گرديده مي شوي به زمين كرب و بلا از گروهي از امت من. و تو با اين حال تشنه كه آب داده نمي شوي و ايشان با اين حال اميد از شفاعت من دارند! خدا نرساند به ايشان شفاعت مرا در روز قيامت، اي دوست من، اي حسين! به درستي كه پدر تو و مادر تو و برادر تو به بهشت هر آينه درجاتي مي باشد كه نمي رسي آنها را مگر به شهادت. پس حسين در خواب نظر به جدش مي نمود و مي گفت: اي جد بزرگوار! مرا احتياجي به سوي رجوع به دنيا نيست، پس مرا با خود ببر و در قبر خود داخل كن. پس پيغمبر خدا فرمود كه: ناچار است براي تو از برگشتن به سوي دنيا تا روزي داده شود به شهادت و آنچه را كه نوشته است خداي تعالي براي تو از ثواب بزرگ. پس به درستي كه تو و پدر و برادر و عم تو و عم پدر تو محشور مي شوند در روز قيامت در يك زمره، تا داخل بهشت شوند. پس حسين از


خواب بيدار شد. [3] .

امر دوم: در خواب ديدن امام در اثناء سفر كربلا

شيخ مفيد در كتاب ارشاد فرموده كه:

چون آن حضرت به منزل عذيب وارد شد، قيلوله ي ظهر نمود. پس از خواب خويش بيدار شد در حالتي كه گريان بود. پس پسرش علي بن حسين كه مشهور به علي اكبر است عرض كرد كه: اي پدر جان! چه تو را به گريه آورد؟ آن جناب فرمود كه اي پسرك من! اين ساعتي است كه خواب در آن دروغ نمي شود و به درستي كه در خواب ديدم كه كسي مي گفت شما به شتاب مي رويد و مرگ ها شما را مي رانند به سوي بهشت

[4] .

(بنابر بعضي از روايات ديگر كه در نهايت اعتبار است آن است كه اين خواب در منزل ثعلبيه وقوع يافت.)

پس بعد از بيان خواب، علي اكبر عرض كرد كه اي پدر جان! آيا پس ما بر حق نيستيم؟ آن جناب فرمود: بلي، اي پسرك من؛ قسم به آن كسي كه به سوي او است بازگشت بندگان! پس علي اكبر عرض كرد: اي پدر جان! پس ما در اين هنگام از مرگ باكي نداريم.آن حضرت فرمود: جزا دهد تو را خدا، اي پسرك من! بهترين جزاء از والد به ولدي. [5] .

بنابر روايت ابي مخنف آن جناب بعد از ديدن خواب گفت:

(انا لله و انا اليه راجعون). [6] .


پس علي اكبر گفت كه چرا اين كلام را فرمودي تا آخر خبر. [7] .

امر سوم: در خواب آن جناب در عصر روز تاسوعا.

ارباب مقاتل نوشته اند كه:

در عصر روز تاسوعا عمر ابتر از كافر بدتر، در ميان لشكر فرياد زد كه اي لشكر خدا! سوار شويد و به بهشت مژده باد شما را! پس لشكر شقاوت اثر، به جانب لشكر امام حسين به حركت درآمدند. و اين بعد از عصر بود. و امام حسين در پيش خيمه ي خود نشسته و شمشير را به گرد زانو حلقه كرده بود كه خوابش ربود و سر بر بالاي زانو گذاشته خوابيد. خواهر آن جناب صداي لشكر را شنيد، به نزديك برادرش آمد و عرض كرد اي برادر من! آيا نمي شنوي اين صداها را كه نزديك شده اند؟ پس آن جناب سرش را بلند كرد. پس فرمود كه من پيغمبر خدا را اين ساعت در خواب ديدم، و او به من مي فرمود كه مي آئي تو به سوي ما. پس زينب طپانچه بر رخسار خود زد و صداي واويلا برآورد. پس آن حضرت به او فرمود كه براي تو ويل [8] نيست، اي خواهر جان من ساكت شو خدا تو را رحمت كند! [9] .

و در روايت سيد بن طاووس ورود يافته كه:

گفت اي خواهر من ديدم اين ساعت جدم، محمد و پدرم علي و مادرم فاطمه و برادرم حسن را. و ايشان مي گفتند كه اي حسين! تو به نزد ما به اين زودي خواهي آمد. و در بعضي از روايات ورود يافته كه فردا به نزد ما خواهي آمد. پس زينب سيلي بر صورت خود زد و فرياد زد. پس حسين گفت كه آرام


بگير، كاري نكن كه قوم بر من سرزنش كنند. [10] .

شيخ مفيد گويد كه:

عباس به نزد آن جناب آمد و عرض كرد كه اي برادر! قوم به سوي تو مي آيند. پس آن جناب برخواست. پس از آن فرمود كه سوار شو تو، اي برادر من، تا اين كه ملاقات كني ايشان را و بگوئي مر ايشان را كه شما را چه شده. و از ايشان سؤال كن كه براي چه مي آيند. پس عباس رفت با بيست سواره كه در ايشان زهير بن قين و حبيب بن مظاهر بودند. پس عباس فرمود كه براي چه مي آئيد؟ گفتند: امر امير شد كه به شما اظهار كنيم كه بر حكم او نزول كنيد يا با شما جنگ كنيم و عباس فرمود كه تعجيل مكنيد تا خدمت حضرت ابي عبدالله برسم و به او عرض كنم. پس ايشان ايستادند. پس گفتند كه او را ملاقات كن و اعلام كن او را، پس از آن ما را ملاقات كن به آنچه مي گويد. پس عباس برگشت كه به جانب حسين آيد و اين خبر را بدو رساند؛ و اصحاب عباس ايستادند كه لشكر را مخاطبه و موعظه مي نمودند و ايشان را باز مي داشتند از جنگ كردن. پس عباس به نزد امام حسين آمده او را از اين قضيه اخبار كرد. آن جناب فرمود كه به سوي ايشان برگرد، پس اگر بتواني تا خير بينداز اين امر را تا فردا و امشب ايشان را از ما دفع كن، شايد كه امشب براي خدا نماز گذاريم و دعا كنيم خدا را و استغفار كنيم خدا را. پس خدا مي داند كه من بودم كه دوست داشتم نماز خدا را و خواندن قرآن او را و بسياري دعا و استغفار را. پس عباس به جانب قوم رفت و برگشت. و با او رسول ابن سعد بود كه مي گفت ما مهلت داديم شما [را] تا فردا؛ پس اگر تسليم گرديد، شما را به نزد ابن زياد مي بريم و اگر ابا كرديد پس ما نمي گذاريم شما را و ترك نمي كنيم. [11] .


و بنابر بعضي از مقاتل:

عمر به شمر گفت كه تو چه مي گوئي؟ شمر گفت كه اگر اختيار با من بود من مهلت نمي دادم. [12] .

بعضي گفتند كه اگر ايشان از ترك و نصاري بودند و از ما مهلت مي خواستند ما ايشان را مهلت مي داديم، چگونه اولاد پيغمبر را مهلت ندهيم؟ پس ميان زيردستان و رئيسان نزديك به آن بود كه كار به تشاجر انجاميد [مد] پس عمر مهلت داد.

امر چهارم: بنابر روايت بحار از مناقب ابن شهر آشوب:

چون وقت سحر از شب عاشورا شد، حضرت امام حسين را خواب در ربود. پس از آن بيدار شد. پس فرمود: آيا مي دانيد كه در اين ساعت در خواب چه ديدم؟پس عرض كردند كه چه ديديد، اي پسر پيغمبر؟ پس فرمود كه ديدم اين كه سگهاي چندي بر من پيچيدند كه مرا بگزند، و در ميان آنها سگي بود كه پيش بود. ديدم كه آن بيشتر به من مي پيچيد و گمان دارم كه آن كسي كه متولي قتل من مي شود، مردي است كه بدن او پيس است از ميان اين قوم، پس بعد از آن ديدم كه جدم رسول خدا و با او جماعتي از اصحاب او بودند و او مي فرمود به من كه اي پسرك من! تو شهيد آل محمد مي باشي. و به تحقيق كه مستبشر شدند به تو اهل آسمانها و اهل عالم بالا. پس بايد باشد افطار تو در نزد من امشب، تعجيل كن و تأخير مينداز. پس اين ملكي است كه از آسمان نازل شد تا خون تو را در شيشه ي سبزي بريزد پس اين آن چيزي است كه ديدم و به تحقيق نزديك شد امر و نزديك شد رحلت از دنيا، شكي در آن نيست [13] .



پاورقي

[1] امالي الصدوق:130 و 131.

[2] مقتل ابي‏مخنف:15.

[3] بحار الانوار 327:44 و 328.

[4] امالي الصدوق:131. ولي در ارشاد مفيد يافت نشد.

[5] الملهوف:131 و 132.

[6] بقره 156:2.

[7] مقتل ابومخنف:48.

[8] ويل: واي و آن کلمه‏ي افسوس است، سختي، هلاک.

[9] الارشاد 89:2 و 90.

[10] الملهوف:150 و 151.

[11] الارشاد 90:2 و 91.

[12] مثير الاحزان:52.

[13] بحار الانوار 3:45.