بازگشت

در كيفيت دفن اجساد شهداء كربلاء


بدان كه در زمان دفن ايشان در كتب ارباب مقاتل تفصيلي فصيل كه در تعيين زمان رافع قال و قيل باشد ندارد، بلكه كلمات ايشان در نهايت اغلاق و اجمال است.


پس سيد رضي الدين - رضي الله عنه - در كتاب ملهوف و شيخ بزرگوار ابن نما در كتاب مثير الاحزان گفته اند كه:

عمر بن سعد، سر امام حسين را در همان روز عاشورا با خولي بن يزيد اصبحي و حميد بن مسلم ازدي به جانب عبيدالله بن زياد فرستاد و امر كرد كه سر سائر شهداء را تنظيف كردند. و هفتاد و دو سر بودند و آنها به همراه شمر بن ذي الجوشن و قيس بن اشعث و عمرو بن حجاج، لعنهم الله، روانه كرد تا به كوفه آمدند و عمر ملعون خود باقي روز عاشورا و روز دوم آن را تا وقت ظهر در كربلا ماند، پس از آن با عيال حضرت سيدالشهداء كوچ كرده و زنان آل پيغمبر را بر روي گليم شتر، كه بر پالان شتر مي باشد، نشانيدند بدون پوشش كجاوه ها، در حالتي كه روهاي مبارك ايشان مكشوف و ظاهر بود در ميان دشمنان و حال اين كه آن زنان امانتهاي پيغمبر خدا بودند و مي راندند ايشان را چنانكه مي راندند اسير ترك و روم را در تمام مصايب و هموم. و چون ابن سعد از كربلا جدا شد، قومي از بني اسد آمدند، پس بر آن بدنهاي پاكيزه ي خون آلوده نماز كردند و آنها را دفن كردند به همان احوالي كه الان هستند. [1] .

و شيخ مفيد فرمود كه:

ايشان دفن كردند حسين را در همين مكان كه قبر او است الان. و دفن كردند پسرش علي بن حسين اصغر را در نزد دو پاي امام حسين و براي شهداء از اهل بيت و اصحاب آن جناب، در پائين پاي امام حسين گودالي كندند و همه را جمع كردند و در آن جا دفن كردند. و عباس را در مقتل او دفن كردند، كه الان بر آن گنبد و مزاري معروف است. [2] .

و علامه ي دربندي در كتاب اسرار الشهادة مي گويد كه:


بعضي از ثقات گفته اند كه روايت كرد سيد نعمت الله جزايري در كتاب مدينة العلم از رجال خود از عبدالله اسدي كه او گفت كه قبيله [اي] از بني اسد در پهلوي نهر علقمه منزل داشتند. پس زنان آن گروه را بر قتلگاه گذار افتاد، ديدند كه بدنهاي اولاد رسول بر روي خاك بيابان افتاده و چنان خون از ايشان در آن بيابان جاري است كه گويا در همين ساعت ايشان كشته شدند. پس آن زنان در عجب افتادند و به سوي قبيله خود برگشتند و به شوهران خود بيان كردند آن چه را كه مشاهده كرده بودند. پس از آن گفتند كه عذر شما چه خواهد بود در نزد پيغمبر خدا و علي، اميرالمؤمنين و فاطمه ي زهرا در وقتي بر ايشان وارد شويد؟! چه شما ياري فرزند ايشان نكرديد نه به ضربت شمشير و نه به طعن نيزه و نه به انداختن تير. پس ايشان گفتند به زنان خود كه ما از بني اميه ترسيديم. و ليكن آن مردان در ذلت و ندامت شدند، و سودي نداشت. پس زنان گفتند كه اگر چه شما را اين سعادت عظمي فوت شده پس اكنون برخيزيد و برويد و آن اجساد پاكيزه را دفن كنيد، پس به درستي كه ابن سعد بدنهاي قوم خود را دفن نمود. پس شما نيز اجساد آل پيغمبر خدا را دفن كنيد و از خود اين عار را برداريد. پس عرب چه خواهند گفت كه شما ياري نكرديد پسر دختر پيغمبر خود را با اين كه در اين نزديكي منزل داشتيد و آن جناب در همسايگي شما آمده؟! پس برخيزيد و بعضي چرك از دلهاي خود بشوئيد. گفتند: ما چنين مي كنيم. پس آمدند آن مردان به سوي قتلگاه و در اول عزم ايشان بر آن شد كه بدن انور حضرت امام حسين را دفن كنند، پس از آن به دفن سايرين بپردازند. پس هر چه گرديدند، جسد اطهر آن سرور را نشناختند، زيرا كه سر بر بدن نداشت و آفتاب او را تغيير داده بود، پس در همين حالت بودند كه سواري به جانب ايشان آمد و گفت كه شما براي چه آمديد. عرض كردند كه ما آمديم كه جثه ي حسين را پنهان كنيم و اولاد و انصار او را دفن نمائيم و جثه ي آن جناب را نمي شناسيم. چون آن سوار اين سخن را شنيد، فرياد كرد: و؟ ابتاه، وا


ابا عبدالله! كاش تو حاضر مي شدي و مي ديدي كه مرا اسير كردند، ذليل كردند، پس از آن به ايشان گفت كه من شما را راهنمائي مي كنم. پس از اسب به زير آمد، و در ميان كشتگان گرديد، پس نظرش بر جسد حسين افتاد، او را در بغل گرفت و او مي گريست و مي گفت: اي پدر! به سبب كشته شدن تو، چشم سرزنش كنندگان روشن شد، پدر جان! به سبب قتل تو بنواميه خوشحال شدند، اي پدر جان! بعد از تو دراز شد اندوه ما. پس آن جناب به قدر كمي راه رفت از محل بدن مبارك آن سرور پس قدر كمي از خاك را بر هم زد پس ظاهر شد قبري كنده شده و لحدي شكافته شده پس آن بدن را پنهان كرد در آن مرقد شريف، چنان كه الان به همان نحو است. پس از آن مي فرمود كه اين فلان و آن فلان است. و بني اسد آنها را دفن مي نمودند. پس چون فارغ شدند، به جانب بدن مبارك عباس بن علي آمد و خود را بر آن بدن انداخت و مي گريست و مي گفت اي عمو جان! كاش مي ديدي حال حرم و دختران را كه گريه مي كردند و فرياد مي كردند وا عطشاه وا غربتاه، پس امر كرد كه قبري كندند و آن بدن اطهر را در آنجا دفن كردند، پس به جانب ابدان انصار منعطف شد و يك گودلي كند و همه را در آنجا پنهان ساخت، مگر حبيب بن مظاهر را كه بعضي از پسرعموهاي او امتناع نمود كه او را در ميان شهداء دفن نمايد، پس او را در كناري از شهداء دفن نمود. پس چون قبيله ي بني اسد از دفن فارغ شدند، آن سوار به ايشان گفت كه بيائيد تا بدن حر بن يزيد رياحي را دفن نمائيم؛ پس روانه شد و ايشان در پشت سر او روانه شدند تا اين كه بر كنار جسد پاكيزه ي حر ايستاد و فرمود: اما تو، پس قبول فرمود خدا توبه ي تو را و زياد نمود در سعادت تو به سبب بذل نمودن تو جان خود را در پيش فرزند رسول خدا. پس قبيله ي بني اسد خواستند كه جسد مبارك حر بن يزيد رياحي را به قبور شهداء ملحق سازند آن سوار نگذاشت و فرمود كه او را در مكانش دفن كنيد. پس چون از دفن او فارغ شدند، آن جناب بر اسب خود سوار شد. پس قبيله ي بني اسد به او در آويختند. پس به او گفتند كه به حق آن كسي كه او را به دست خود پنهان


ساختي، تو كيستي؟ پس آن جناب فرمود كه: منم حجت خدا بر شما، منم علي بن حسين. آمدم كه دفن كنم بدن پدرم را و كساني كه با او بودند از برادران من و عموهاي من و پسرعموهاي من و ياوران او آن چناني كساني كه جانهاي خود را به قربان او كردند و من اكنون برمي گردم به زندان ابن زياد و اما شما، پس گوارا باد شما را! جزع نكنيد زيرا كه ستم گرديده شديد در ما. پس وداع نمود ايشان را و از نزد ايشان برگشت. [3] .

و مخفي نماناد كه آن چه از بعضي از عباير شيخ مفيد برمي آيد كه:

قبر اهل بيت و بني اعمام و اقارب آن جناب غير قبر اصحاب است. و فرموده است كه قبر اهل بيت در جانب پايين پاي حضرت است. و نزديك تر به آن جناب مدفن علي بن الحسين است. و اما اصحاب، پس در دور آن جناب مي باشد و قبور ايشان معين نيست. جز اين كه حاير آن جناب، محيط به آنها است. و عباس در مكان شهادتش مدفون است. [4] .

و از اين سخن چنان برمي آيد كه اصحاب، در همه سمت مرقد مطهر مدفون باشند. و احتمال تعدد قبور براي اصحاب نيز مي رود. بلكه كلام مفيد، صريح در آن است، ومؤيد آن است. آنچه ابن شهر آشوب فرموده كه قبيله ي بني اسد يافتند براي اكثري از شهداء قبرهائي و مي ديدند مرغان سفيدي را كه پرواز مي كردند. [5] و از كلام ابي مخنف برمي آيد كه همه ي شهداء را در يك قبر گذاشتند. و از كلام مفيد و ابن طاووس وابي مخنف و غير آنها چنان برمي آيد كه سيد سجاد در زمان دفن حضور نداشت. [6] يعني ساكت از حضور آن جناب شده اند و ذكر حضور او ننمودند، و ليكن


مقتضاي روايت سيد جزايري كه مذكور شد حضور آن جناب است. اين قول قوي است و موافق با قواعد عقليه و مستفاد از اخبار كثيره است كه امام را به غير امام كسي دفن نمي كند. [7] البته در باطن، امام بايد اما را غسل دهد و نماز كند و دفن كند. مجملا از روايات گذشته چنان مستفاد مي شود كه در روز يازدهم، عمر ابتر بعدازظهر از كربلا بيرون رفت و بعد از آن بني اسد آمدند و به دفن شهداء پرداختند. و چون بعدازظهر تا خبر به بني اسد رسيدن طولي دارد، وانگهي تا همه ي شهداء را دفن كنند طولي دارد و از ظهر تا شب همه اينها صورت گرفتن خالي از بعد نيست، پس نظر به اين قرائن بايد دفن در روز دوازدهم شده باشد. پس سه روز و دو شب آن ابدان در بيابان افتاده بودند و مؤيد همين است آن چه را كه از جن در هوا شنيده اند و صاحب مهيج الاحزان و مخزن و غير آنها ذكرنموده اند و آن اين اشعار است:



يا عين جودي بالدموع فانما

يبكي الحزين بحرقة و توجع



اي چشم! جود كن به اشكها پس اين است و جز اين نيست مي گريد محزون به سوزش و درد.



يا عين الهاك الرقاد بطيبه

من ذكر آل محمد و تفجع



اي چشم! غافل ساخته است تو را خواب در طيبة از ذكر آل محمد و گريه بر ايشان.



باتت ثلثا بالصعيد جنوبهم

بين الوحوش و كلهم في مصرع



اقامه كرد سه روز در بيابان پهلوهاي ايشان در ميان وحشيان و همه ايشان در قتلگاه افتاده بودند. [8] .

و در بعضي از نسخ بدن، جنوبهم، جسومهم و يا جثتهم مذكور است. پس اين


كلام محتمل است كه مراد سه روز باشد چنان محتمل است كه سه شب مراد باشد. پس بايد در روز سيزدهم مدفون باشند و چهار روز در بيابان افتاده باشند. بنابراين بيتوته شب به روز آوردن است و ثلاثا عدد را به تذكير ادا كرده پس معلوم است كه معدود ليلة بايد باشد كه تذكير و تأنيثش به عكس مشهور شده. و ليكن از يك روايت به نحو ظهور يا احتمال برمي آيد كه آن ابدان ده روز در بيابان افتاده بود. بيان اين مطلب اين كه: ابن طاووس - قدس الله رمسه - فرمود كه:

جون، مولاي ابي ذر غفاري كه غلام سياه بود، به نزد حضرت سيدالشهداء آمد و طلب اذن جهاد نمود. آن جناب در جواب فرمود كه تو از من مأذوني به هر كجا كه خواهي برو، زيرا كه تو براي عافيت با ما آمده بودي پس به بلاي ما مبتلا مشو. جون عرض كرد كه اي پسر پيغمبر! من در زمان فراواني و وسعت كاسه هاي شما را مي ليسيدم و اكنون درحال شدت شما را خوار مي گذارم؟! قسم به خدا كه بوي من گنديده و حسب من لئيم و رنگ من سياه است پس بخل مي ورزي بر من از رفتن من بر بهشت و مرا اهل آن نمي داني تا پاكيزه و خوشبو شود بوي من و شريف شود حسب من و سفيد شود روي من! نه، قسم به خدا! كه از شما جدا نمي شوم تا مخلوط شود اين خون سياه با خونهاي شما. [9] .

محمد بن ابي طالب گويد كه جون به جانب قتال مبادرت نمود و اين رجز را مي خواند:



كيف تري الكفار ضرب الأسود

بالسيف ضربا عن بني محمد



چگونه مي بينند كفار ضرب سياه را به شمشير از جانب پسران محمد.



اذب عنهم باللسان و اليد

ارجو به الجنة يوم المورد




دفع مي كنم از اولاد پيغمبر به زبان و دست. اميد دارم به آن بهشت را در روز جزا. [10] .

و صاحب مناقب رجز اين بزرگوار را به اين نحو ذكر نمود:



كيف يري الفجار ضرب الاسود

بالمشرفي القاطع المهند



بالسيف صلتا عن بني محمد

أذب عنهم باللسان و اليد



أرجو بذاك الفوز عند المورد

من الاله الواحد الموحد



اذ لا شفيع عنده كأحمد

چگونه مي بينند فاجران زدن غلام سياه را به شمشيري كه منسوب است به مشارف يمن كه قطع كننده است و هندي است



به شمشير حمله كننده ام. حمله كردند در ياري فرزندان پيغمبر، دفع مي كنم از ايشان به زبان و دست.

اميد دارم به آن رستگاري را در نزد روز جزا از جانب خداي واحد يگانه، زيرا كه نيست شفيعي در نزد او مانند احمد.

پس قتال كرد تا شهيد شد. پس حضرت امام حسين بر او ايستاد و گفت: خدايا! روي او را سفيد كن و بوي او را خوش كن، و حشر كن او را با ابرار و محمد و آل محمد. [11] .

و روايت شد از حضرت باقر - عليه السلام - از حضرت سيد الساجدين - عليه السلام - كه:

مردم حاضر شدند در قتلگاه و دفن مي كردند كشتگان را. پس يافتند جون را بعد از ده روز، كه بوي مشك از او مي آمد. [12] .


و اين حديث احتمال آن دارد كه دفن كشتگان، بعد از ده روز باشد. و احتمال آن نيز مي رود كه سائر كشتگان را در روز يازدهم يا دوازدهم يا سيزدهم دفن كرده باشند و جون را بعد از ده روز يافته باشند، و از پيش نيافته بودند. و ليكن اين منافي با آن است كه اگر آنها جون را قبل از ده روز پيدا نكرده بودند، حضرت سيد الساجدين كه حضور داشت و او بدن جون را مي دانست كه در كجا افتاده است، پس احتمال اول اقرب است. و چون در اين اكليل ذكري از اربعين گذشت پس مناسب اين كه قصيده [اي] كه در اين باب از طبع كليل [13] مؤلف اكليل مذكور گردد: و آن اين است:



چو شد انجام شام محنت آباد

به مرغان حرم شد آشيان ياد



به عزم كربلا آل پيمبر

سيه پوشيده يك سر پاي تا سر



شبي نزديك آن صحرا رسيدند

شبانگه اندر آنجا آرميدند



غريبانه در آنجا زار و مهجور

به يك باره از ايشان خواب شد دور



نسيم كربلا ناگه عيان شد

به هر كه بر مشام بي كسان شد



مزار كشتگان مانند گلزار

به هامون كرد بوي گل پديدار



به زينب چون عيان بوي حسين شد

همي اندر فغان و شور و شين شد



چو بلبل گشت در سوز و گدازي

تو گفتي گفت با لحن حجازي



الا اي باد شبگير غريبان

غريبانه گذر باآه و افغان



غريبان را دمي يادآوري كن

به اولاد پيمبر ياوري كن



مزار كشتگان را يك نظر كن

حسين، شاه حجازي، را خبر كن



رسان اين مژده را بر شاه افگار

كه فردا زينب آيد با دل زار



بر آرم از تن پاك تو پيكان

به مژگان با دل بريان نالان



بشويم ز آب چشم، آن پيكر چاك

كنم از خاك و از خون پيكرت پاك






سپيده دم سكينه با دل زار

در آغوشت شود با چشم خونبار



ولي شرم آيدم اي شاه خوبان

ز بيده نيست همراه اسيران



به گلزار علي اصغر گذر كن

ز حال مادرش او را خبر كن



كه اي اصغر مخور غم، صبحگاهان

بگردد مادرت گهواره جنبان



ز ما بر كو به قاسم تا شود شاد

كه آمد نو عروسش نزد داماد



به اكبر گو به استقبال آيد

كه مادر با ملال بال آيد



چرا عباس را از ما خبر نيست

چرا بر خواهران خود گذر نيست



كنون اي بلبلان با هم، هم آواز

به آه و نالها باشيد دمساز



كه فردا روز ديدار حسين است

حسين را ناله ي ما فرض عين است



محمد را اجل چون بر سر آيد

به سر شاهنشه بي لشكر آيد



الا لعنة الله علي القوم الظالمين.



پاورقي

[1] الملهوف:189 و 190، مثير الاحزان:84 و 85.

[2] الارشاد 114:2.

[3] اسرار الشهادة:541 و 452.

[4] الارشاد 114:2.

[5] مناقب ابن شهر آشوب 112:4.

[6] الارشاد 114:2، الملهوف:190.

[7] الکافي 384:2.

[8] مهيج الاحزان:286، کامل الزيارات:95.

[9] الملهوف:163.

[10] بحار الانوار 22:45 و 23.

[11] بحار الانوار 23:45، و نيز بنگريد به: مناقب ابن شهر آشوب 103:4.

[12] بحار الانوار 23:45.

[13] کليل: کند از زبان و شمشير و بينايي و جز آن.