بازگشت

در كراماتي كه از آن جناب در راه كربلا و در عاشورا واقع شد


و در آن چند امر است:


اول اينكه: آن جناب چون خواست كه به كربلا آيد ملائكه ي مسومين به ياري آن جناب آمدند. و آن جناب ايشان را مرخص فرمود و اين حديث را جمعي از اعاظم شيوخ ذكر فرمودند. [1] .

دوم اينكه: در روز عاشورا، منصور ملك با چهار هزار ملك شرف حضور يافت و دستور جهاد خواست. آن حضرت او را اذن نداد و مرخص فرمود. [2] .

سوم اينكه:در سر راه جماعتي از جن طياره [3] آمدند و از آن جناب اذن خواستند كه در خدمت آن جناب باشند. آن حضرت ايشان را اذن نداد و مرخص نمود. [4] .

چهارم اينكه: زعفر زاهد، پادشاه جنيان، در روز عاشورا آمد - چنانكه «نور الائمه» نوشته است - پس آن حضرت او را اذن جهاد نداد و او را مرخص فرمود [5] .

پنجم اينكه: در كتاب معدن البكاء، فرمود كه:

آن جناب چون به منزل قطقطانيه رسيد يكي از درندگان بيابان به نزد آن حضرت آمد و با آن حضرت تكلم نمود پس آن جناب ايستاد و از آن درنده سؤال كرد كه حال مردم كوفه چگونه است. پس آن درنده عرض كرد كه دل هاي ايشان با شما است و شمشيرهاي ايشان بر ضرر شما است. فرمود كه در كوفه كه را گذاردي؟ گفت: ابن زياد را و كشته شد مسلم بن عقيل.

و صاحب تبر مذاب گفته كه آن درنده پلنگ بوده است. [6] و لسانا و افواها


مسموعم شد كه آن شير بوده است.

ششم: صدوق در امالي فرمود كه:

در روز عاشورا يك شخص از لشكر عمر بن سعد آمد و بر اسبي سوار بود كه او را ابن جويريه مزني مي گفتند. چون ديد كه اطراف خندق را آتش افروخته اند براي اينكه ياوران آن جناب كم بودند. لهذا يكطرف از پشت سر خيمگاه خندق حفر كردند و آتش افروختند كه دشمن از آن جانب به خيمگاه نريزند، و جنگ از يك طرف باشد. پس ابن جويريه ندا در داد كه، اي حسين و اصحاب حسين! بشارت باد شما را به آتش كه تعجيل در آن نموديد در دنيا پس حضرت سيدالشهداء فرمود كه اين مرد كيست؟! عرض كردند كه ابن جويريه مزني است. آن جناب گفت: خداوندا! بچشان به او عذاب آتش را در دنيا! پس به ناگاه اسب آن ملعون رم نمود و او را در آن آتش انداخت و سوخته شد [7] .

هفتم: صدوق در امالي فرمود كه:

مبارزت كرد مردي از لشكر عمر بن سعد كه او را تميم بن حصين فرازي مي گفتند. پس ندا كرد كه اي حسين و اي اصحاب حسين! آيا نمي بينيد آب فرات را كه مانند شكم مار موج مي زند! قسم به خدا كه قطره اي از آن نخواهيد چشيد تا بچشيد جرعه جرعه مرگ را، پس حضرت حسين فرمود كه اين مرد كيست؟ عرض كردند كه تميم بن حصين است.آن جناب فرمود كه او و پدرش از اهل آتش مي باشند. بار خدايا! بكش او را از تشنگي در همين روز! پس به ناگاه تشنگي او را گلوگير شد تا اينكه از اسب خود افتاد. پس اسبان لشكر با سمهاي خود او را سودند و در زير سم اسبان جان به مالكان دوزخ سپرد. [8] .


هشتم: صدوق در امالي ذكر فرمود كه:

شخصي از لشكر پسر سعد آمد كه او را محمد بن اشعث بن قيس كندي مي گفتند. پس گفت: اي حسين بن فاطمه! چه حرمت است تو را از پيغمبر خدا كه غير تو را نيست؟! پس آن جناب اين آيه را تلاوت نمود: (ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين - ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم) [9] . و فرمود: قسم به خدا كه محمد هر آينه از آل ابراهيم است. و به درستي كه عترت طاهره از آل محمدند. كيست اين مرد؟ عرض كردند كه: محمد بن اشعث بن قيس كندي است. پس آن حضرت سر خود را به آسمان بلند نمود و گفت: خداوندا! ذليل كن پسر اشعث را در اين روز، ذلتي كه هرگز بعد از امروز عزيز نشود هرگز پس براي پسر اشعث عارضه [اي] روي داد؛ پس از لشكر، براي قضاء حاجت بيرون آمد، پس خداي تعالي مسلط كرد بر او عقربي را، پس او را گزيد. پس مرد در حالتي كه عورت او ظاهر بود [10] .

نهم: علامه ي دربندي از ارشاد مفيد روايت داشته كه:

در روز عاشورا مردي آمد از بني تميم كه او را عبدالله بن حوزه مي گفتند. پس در پيش روي لشكر امام حسين مي آمد. پس لشكر آن جناب به او گفتند كه به كجا مي آئي، مادرت به عزايت بنشيند؟! پس او در جواب گفت كه من مي روم به جانب خداي رحيم و شفيع مطاع. آن جناب به اصحاب فرمود: اين مرد كيست؟ عرض كردند كه عبدالله بن حوزه است. آن جناب گفت: خدايا! او را به آتش انداز! پس اسب او اضطراب نمود، در جدولي. پس آن مرد افتاد و پاي چپ او در ركاب ماند و پاي راست بلند شد. پس مسلم بن عوسجه بر او پيچيد


و پاي راست او را ضربتي زد كه پايش پريد و اسب با او مي دويد سرش را به هر سنگ و كلوخ مي زد تا مرد. و خداي تعالي به تعجيل روح او را به آتش برد [11] .

دهم: علامه ي مجلسي در بحار روايت فرمود كه:

در روز عاشورا مردي از بني تميم آمد كه او را عبدالله بن جويرة مي گفتند. پس گفت: اي حسين و كلمات ناهنجار گفت. و گفت بشارت باد تو را به آتش! آن جناب فرمود: نه چنين است. من مي روم به سوي خدائي كه بخشنده و شفيع و مطاع است و من از خير به سوي خيرم. تو كيستي؟ گفت: من عبدالله بن جويره مي باشم. پس آن جناب دست مبارك را بلند نمود تا اينكه سفيدي زير بغل او را ديدم. و گفت: خدايا! او را به سوي آتش ببر. پس ابن جويريه در غضب شد؛ و حمله بر حسين نمود كه ناگاه اسب او مضطرب شد در جدولي و پايش در ركاب ماند و سرش به هر سنگي و درختي برمي خورد و قدم و ساقش و رانش منقطع شد و جانب ديگر در ركاب ماند. پس آن ملعون به سوي آتش جحيم شتافت [12] .

يازدهم: بنابر بعضي از روايات معتبره، چون صبح روز عاشورا شد، هاتفي از هوا در لشكرگاه شاه بي پناه آواز داد كه: يا خيل الله! اركبوا. اي لشكر خدا! سوار شويد [13] .

دوازدهم: بنابر روايت تبر مذاب كه از مؤلفات واقدي حسيني شافعي مذهبي است:

چون حضرت علي اصغر شهيد شد، در زماني كه بر روي دست سيدالشهداء


بود هاتفي از هوا آواز داد كه: يا حسين! دعه فان له مرضعا في الجنة. اي حسين! واگذار اين طفل را كه براي او شيردهنده [اي] است در بهشت.


پاورقي

[1] بحار الانوار 330:44.

[2] کامل الزيارات : 83 و 84.

[3] طياره: بدون توقف.

[4] بحار الانوار 330:44 و 331.

[5] روضة الشهداء:346.

[6] اسرار الشهادة:250.

[7] امالي الصدوق:134.

[8] امالي الصدوق:134.

[9] آل عمران 33:3 و 34.

[10] امالي الصدوق:134.

[11] اسرار الشهادة:291.

[12] بحار الانوار 187:44.

[13] روضة الشهداء:271.