بازگشت

در سر غشي نمودن امام


در مقاتل معتبره مأثور و در افواه والسنه ي حذقه مهره ي جهابذ [1] علماء مذكور است كه جناب شهادت مآب چون پاي مبارك را از ركاب خالي نمود، از شدت سوزش عطش و التهاب زخمها و تزاحم غمها تا سه ساعت غشي كرده بود و بيهوش بوده. و


همچنين در زمان وداع قاسم و عباس او را از شدت گريه، غشي عارض شده. و مؤلف اين مقاله از مرحوم ملا حسن يزدي، صاحب مهيج الاحزان، شنيدم كه مي گفت:

من جناب ختمي مآب را در خواب ديدم و عرض كردم كه به ما رسيده است كه فرزندت حسين در زمان شهادتش غشي نموده است آيا اين خبر صحيح و مطابق واقع است يا نه؟ آن جناب فرمودند كه بلي سرور سينه ام و ميوه ي دلم چهارده دفعه غشي نموده است!!

آنچه به نظر اين گنهكار تبه روزگار مي رسد در حكايت غشي نمودن آن تاجدار در مرتبه ي ظاهر واضح و باهر است، زيرا كه خون فراوان چون فواره ي و ناودان از بدن آن سر خيل مظلومان بر روي ريگ گرم بيابان ريخته بود و عساكر [2] عطش چنان در دار الملك بدنش توسن سوزش را تاخته كه قواي ظاهره ي آن جناب در ورطه ي اضمحلال پايمال سم ستوران لشكر عطش شده بود. ليكن در مرتبه ي باطن سر لطيفي بنا بر طريقه ي عرفاء در اين باب ظاهر شد و ترقيم آن محتاج به بسط كلام است. و آن اين است كه، عرفا را از اول مقام «سير الي الله» كه مقام اراده است تا مقام توحيد كامل كه مقام «فناء في الله» است خداي را هفتاد هزار حجاب از نور و ظلمت و در بعضي از روايات هفتصد وارد شده است و سالك به هيچ يك از اين حجابها نمي رسد مگر اينكه گمان مي كند وصول را. و گويند كه به اين معني متحمل است تأويل آنچه حقتعالي از خليل خود، ابراهيم: (فلما جن عليه الليل راي كوكبا قال هذا ربي) [3] و مراد از اين كوكب به شرب ايشان نه اين اجسام مضيئه [4] است، چه آن حضرت در حالت صغر مي دانست كه كواكب مخلوقند، پس ابراهيم را كوكب مغرور نمي سازد. پس مراد از آن نوري


است از آن انوار كه حجب الهيه مي باشند بر طريق سالك و رسيدن به ساحت قرب ممكن نيست مگر به وصول اين حجب واين حجاب ها آنچه نور است بعضي از آنها از بعضي ديگر بزرگتر است براي حجاب كوچك لفظ كوكب عاريه آوردند و براي وسط قمر و براي اعظم شمس پس چون نظر به مصدوقه [5] : (و كذلك نري ابراهيم ملكوت السموات و الأرض) [6] به هر نوري كه ابراهيم مي رسيد گمان وصول مي كرد چون به نور بزرگتر مي رسيد مي دانست كه سابق بر آن مقام وصول نبوده و هكذا تا اينكه به جائي رسد و به نوري واصل شود كه افول و زوالي در او نيست. آن وقت رخ «وجهت وجهي» در يكي كند و از مقام مشاهده كه زوجيت است به مقام فردا نيت رسد كه عالم فناي وجودي مجازي است. و آن جناب شهادت ماب چون قدري از صدمات مي ديد گمان وصول مي نمود روحش قدري از بدن تخليه نموده غشي مي كرد مي ديد كه مقامي برتر در نظر است باز در بدن روح عود مي كرد و بدن را به دم نيزه و شمشير و خنجر مي داد، فتامل في ذلك.

لمؤلفه:



به حال كشتگان هر دم دل افكار مي سوزد

ز سوز تشنه كامان بيدل و دلدار مي سوزد



ز زخم بي حد و افزون كه شد بر شاه بي لشكر

از آن دم تا دم محشر بت و زنار مي سوزد



به گلزار پيمبر چون ز كين، باد خزان آمد

چو بلبل از غم گل، احمد مختار مي سوزد



چو آمد بر زمين سرو قد نورسته ي اكبر

چو ليلا حضرت زهرا به حال زار مي سوزد



ز افغان علي اصغر ز تير كافر ابتر

شه لب تشنگان با عارض گلنار مي سوزد



اجل از خون حنابندان قاسم كرد چون از كين

به جنت مجتبي با ناله ي بسيار مي سوزد



دو دست از پيكر عباس چون افتاد در ميدان

ز خونين عارض او حيدر كرار مي سوزد






سكينه چون هزاران، هر زمان از دل كشد آهي

ز برق آه او زينب سمندر وار مي سوزد



چو بر ني كرد شمر دون سر شاه شهيدان را

ز حال ريش پر خونش ني و ني زار مي سوزد



ز مرغان حرم زاغ زغن بگرفت برگ گل

از آن جور و جفاها عابد تب دار مي سوزد



محمد چون شود تازان به بازار عزاداران

ز كلك [7] بي زبان او جحيم [8] و نار مي سوزد



الا لعنة الله علي القوم الظالمين.



پاورقي

[1] جهابذ: جمع جهبذ، بزرگان دانشمندان.

[2] عساکر: جمع عسکر، لشکرها.

[3] انعام 76:6.

[4] مضيئه: درخشان، تابان.

[5] مصدوقه: مصداق، آنچه منطبق بر امري گردد.

[6] انعام 75:6.

[7] کلک: ني، قلم.

[8] جحيم: آتش بسيار قوي و بلند، يکي از نامهاي دوزخ.