بازگشت

در بعضي اسرار و رفع اشكالات در شهادت عبدالله كه معروف به علي اصغر است


و در آن چند امر است:

اول: بنا بر روايت بحار كه به لفظ قالوا ادا كرده، يعني ارباب مقاتل فرموده اند كه:

جناب شهادت مآب بعد از شهادت زبده ي احباب، علي اصغر، مي گفت:

لا يكون اهون عليك من فصيل، اللهم ان كنت حبست عن النصر فاجعل ذلك لما هو خير لنا [1] .

يعني: بار خدايا! قتل فرزندم علي اصغر، سست تر و آسان تر و پست تر نيست بر تو از بچه ي شتر صالح پيغمبر. بار خدايا! اگر حبس نمودي از ما نصرت را،


پس بگردان اين قتل طفل را ذخيره براي آنچه بهتر است براي ما.

و در بعضي از روايات مثل آنچه در كتاب اخبار الدول و آثار الاول مذكور است اينكه آن جناب فرمود: «يا رب ان تكن حبست عنا النصر من السماء فاجعله لنا خيرا و انتقم من الظالمين» [2] .

حاصل اشكال اين مقال آن است كه اين منافات دارد با روايات كثره ي كثيره ي وارده به اينكه ملائكه در چند دفعه به ياري آن جناب آمدند و آن حضرت قبول نفرمود [3] و منافات دارد با آن روايتي كه صحيفه [اي] از آسمان نازل و در آن مكتوب كه اگر بخواهي قتل را از تو برداريم بدون اينكه ذره [اي] از مرتبه ي تو در نزد ما خلل و قصور و فتور [4] پيدا كند. [5] و جواب از اين اشكال آن است كه در بعضي از نسخ «ان يكن» به تذكير مذكور است پس اگر «يكن» باشد به نحو تذكير يعني مفرد مغايب مذكر معني آن واضح خواهد بود و اگر «تكن» باشد بنحو مخاطب مذكر خواهد بود. كه به خدا خطاب مي نمايد و «حبست» مي تواند مخاطب مذكر باشد. و «نصر» «مفعول به». و مي تواند مغايبه ي مؤنث باشد. و «نصر» فاعلش باشد و تأنيث به اعتبار آن باشد كه «نصر» به معني اعانت است. پس مي توان فعل مسند به او را مؤنث آورد، چنانكه ضمير راجع به اذن را گاهي مؤنث مي آوردند به اعتبار اينكه معني اذن رخصت است. و شهيد ثاني در مجلد ثاني از شرح لمعه بدين اشارت فرموده. و علي التقادير اين كلام از بابت تمثيل است كه مجاز در مركب و مجاز در هيئت باشد مانند «اني اراك تقدم رجلا و تؤخر اخري» يعني: «فرستادن تو نصرت را و قبول نكردن من آن را و


امتناع داشتن از آن مثل آن شده كه تو نصرت نفرستادي». چنانكه يكي از وجوه در آيه ي: «ختم الله علي قلوبهم» [6] همين است. يعني از بس كه منافقين آيات خدائي را گوش نكردند به نحوي شد كه مانند مهر خدا به دلهاي ايشان شد همچنانكه مهر خدائي مستحكم و شكستن آن ممكن نيست همچنين قبول نكردن ايشان ايمان را چنان محكم شده كه نتوان آن را شكست.

امر دوم: در ثمرات شهادت علي اصغر است. بدان كه اكثري از ثمرات شهادت امام در شهادت اين كودك جاري است. و در اينجا چند وجه ذكر مي نمائيم:

اول اينكه: عادت حضرت احديت در مقام تكليف من باب اللطف، اتمام حجت است. (ليهلك من هلك عن بينة و يحيي من حي عن بينة) [7] بدين سبب خلفاء الله غايت اتمام حجت را مرعي داشته اند پس غرض از عرض آن جناب آن طفل براي غرض تير اعدا اين كه اگر شما را في الواقع درد دين است، پس كودكان ما را به سوز تشنگي گداختن چرا؟! معلوم است كه غرض شما محض محبت دنيا است.

دوم: اتمام حجت بالنسبه به جمع خلق يعني اگر حق با ما نبودي كودك شيرخور خويش را به دم تير بدانديش جفا پيشه نمي دادم و دل ريش خود را بيش از پيش ريش نمي نمودم. سوم: اتمام حجت به آن قوم بي پروا. يعني اگر من محق نبودم، كودك خود را در معرض قتل در نمي آوردم. چهارم اين كه: آن جناب از شدت محبت به آن طفل نخواست كه بي او از دنياي ناپايدار رفته و از او مفارقت نمايد. پنجم اين كه: از كثرت محبت به او نخواست كه آن طفل را به درجه ي رفيعه ي شهادت نرساند.

امر سوم: بنا بر روايت جمعي از ارباب مقاتل، آن جناب خون گلوي آن كودك را


به دست مي گرفت و به جانب آسمان مي انداخت و قطره [اي] از آن برنمي گشت. [8] .

سر اين مطلب اين كه چون آن كودك مظلوم، رضيع [9] و مصيبت او اعظم مصايب بود. زيرا كه اكثري از شهداء با تيغ زبان و شمشير خون چكان دمار از لشكر عدوان برمي آوردند، اما اين كودك نه زبان بيان و نه تيغ خون فشان [داشت]. پس اگر آن خون به زمين مي ريخت، مايه ي نزول عذاب بر اهل زمين مي گرديد، و يا اينكه آن خون به واسطه ي عصمت آن كودك و مجاورت به حجر خليفه ي حضرت عزت و دست يداللهي آن جناب با صفاء ذاتي به جهت عدم امتزاج به الواث عوائق و علائق دنيائي در غايت لطافت بود. و در حكمت حقه ي حقيقيه، مقرر و مذكور است كه اجسام لطيفه مايل به محيط مي باشند. چنانكه اجسام كثيفه ميل به مركز و سفل [10] مي نمايند؛ پس آن خون لطيف به محيط ميل نمود.

امر چهارم: در دفن آن كودك شيرخوار. بنا به روايت شيخ طبرسي در كتاب احتجاج اينكه آن جناب شهادت مآب پس از شهادت آن كودك شيرخواره، از اسب فرود آمد و با غلاف شمشير قبري كند و آن كودك را دفن نمود [11] . و سر دفن آن كودك چند وجه است: اول: تلطف بر زنان اهل حرم بود، چون آن جناب مي دانست كه آن گروه اشرار اهل حرم را از قتلگاه مي گذرانند. پس اگر آن زنان آن كودك را در آن زمان به آن حال مشاهده مي نمودند، بي اختيار مي شدند، و بيم هلاكت ايشان بود از كثرت جزع و فزع. دوم اين كه: چون آن جناب مي دانست كه سپاه كفار بر اجساد و كشتگان اسب مي تازند و آن كودك بسيار نازك و لطيف بود طاقت سم ستوران نداشت بر او


ترحم فرمود و او را دفن نمود كه از آن سالم ماند. سوم اين كه: مبادا براي سوده شدن آن كودك از سم ستوران عذاب بر اهل زمين نازل شود. چهارم اين كه: چون مي دانست كه سرها را جدا كند و بر نيزه ها و شهر به شهر، و ديار به ديار مي گردانند، پس اگر سر آن كودك بر بالاي نيزه مي رفت مايه ي ننگ اهل اسلام در نزد سائر اديان مي گرديد. و فقير در بعضي از مراثي گفته ام:



زهر نوش و لب خموش و دل به جوش

اصغرش اندر شبستان بلا



ايضا در مرثيه ي ديگر گفته ام:



بين چه شهدي و چه شوقي و چه ذوق

طفلكان كشتند اعوان حسين




پاورقي

[1] بحارالانوار 47:45.

[2] اسرار الشهادة:44.

[3] الملهوف:129، منتخب الطريحي:463.

[4] سستي، ضعف.

[5] اسرار الشهادة:402.

[6] بقره 7:2.

[7] انفال 42:8.

[8] الملهوف:169، مقاتل الطالبين:95.

[9] رضيع: شيرخوار.

[10] سفل: پستي.

[11] الاحتجاج 101:2.