بازگشت

در رفع اشكال از بعضي از اخبار بكاء و ابكاء و اخبار فضيلت آن جناب


از حضرت صادق آل محمد، مروي است كه فرمودند:

لكل سر ثواب الا الدمعة فينا [1] .

و در بعضي از اخبار به اين عبارت وارد شده:

لكل شي ء ثواب الا الدمعة فينا [2] .

بنابراين كه «لكل شي ء» باشد بايد چنين معني نمود كه: هر چيزي از طاعات و عبادات را ثوابي است كه به حد حصر در مي آيد، مگر اشك در مصيبت ما كه ثواب آن را جز خدا كسي احصاء نمي تواند نمود. و بنابر اين كه لفظ «سر» بدل «شي ء» باشد. معني آن است كه: براي هر عمل و طاعتي كه پنهاني به عمل آيد، ثواب آن بزرگتر است از آن عملي كه آشكارا به عمل مي آيد، و ليكن ثوابش معدود و شمرده مي شود،


مگر اشك ريختن در مصيبت ما كه اخفاء آن به جهت ترس از اعداء و تقيه،كه ثواب آن را به جز خدا و حجج معصومين كسي نمي تواند احصاء ثواب آن كند. و ممكن است كه به اين نحو توجيه شود كه براي هر پنهاني از جهت خفاء آن، ثوابش بيش از آشكار نمودن است، مگر اشك در مصيبت ما كه پنهان آن ثوابش كمتر از آشكار و يا مساوي با آشكار است، زيرا كه گريه ريا بردار نيست و سائر اعمال آشكارا كردن آن احتمال ريا مي رود. و ممكن است كه به وجهي ديگر توجيه شود. به اين نحو كه هر مصيبتي را پنهان كردن و بر آن صبر نمودن و جزع و فزع ننمودن ثواب دارد، مگر در مصيبت ما كه صبر نمودن بر آن و جزع ننمودن ثواب ندارد.

و بايد دانست كه در اين مقام دو خبر وارد شده است بر اينكه بكاء، مكروه است مگر بر حضرت سيدالشهداء؛ يكي خبري است كه روايت كرده است آن را ابن الشيخ يعني، پسر شيخ طوسي، كه شيخ الطائفه و او عبارت است از حسن بن محمد بن حسن طوسي - رضي الله عنهم - در كتاب امالي خود به سندهاي خود از معاوية بن وهب از حضرت صادق - عليه السلام - در حديثي كه آن جناب فرموده مر شيخي را كه:

منزل تو از قبر جدم حسين مظلوم دور است يا نزديك؟ آن شيخ عرض كرد كه نزديك است. آن جناب فرمود كه زيارت كردن تو آن جناب را چگونه است؟ آن شيخ عرض كرد كه زيارت مي كنم آن جناب را، بلكه بسيار به زيارت او مي روم. آن جناب فرمود كه آن خوني است كه خداي تعالي به آن مطالبه مي نمايد. پس از آن فرمود كه هر جزع و بكاء مكروه است، سواي جزع و بكاء براي قتل حسين [3] .

دوم خبري است كه ابوالقاسم جعفر بن قولويه، كه از تلامذه ي شيخ صدوق است.


در كتاب مزار به اسناد خود روايت كرده است از ابي عبد الله جاموراني، از حسن بن علي بن ابي حمزه، از پدرش، از حضرت صادق - عليه السلام - كه فرمود:

بكاء و جزع مكروه است براي عبد، در هر چه جزع كند، به جز گريه كردن بر حسين بن علي كه در آن مأجور و ثواب داده مي شود [4] .

و شكي نيست كه اين دو خبر معارضند با اخباري كه دلالت دارند بر ثواب بكاء از براي هر يك از اهل بيت و ائمه معصومين [سلام الله عليهم].

پس گريه بر اميرالمؤمنين و امام حسن و فاطمه ي صديقه و پيغمبر [عليهم السلام] نظر به اين دو خبر، بايد مكروه و محظور و ممنوع باشد. سيما بنا بر اينكه براي لفظ كراهت در اخبار ائمه حقيقت شرعيه ثابت نيست، بلكه ظاهر در حرمت مي باشد. و حال اينكه به مقتضاي عمومات اخبار ديگر گريه بر اين جماعت نهايت مطلوب و مرغوب فيه است.

و علامه ي دربندي - اعلي الله مقامه - در كتاب اكسير العبادات و اسرار الشهادة چند جواب فرموده.

يكي اين كه: «مقصود از جزع و بكاء مكروه، آن است كه براي امور دنيويه باشد و معني خبر آن است كه هر جزع و بكاء براي امور دنيويه مكروه است و براي امور اخرويه مأجور [5] است، مانند: بكاء بر سيدالشهداء». و اين وجه در نظر مؤلف، نهايت ضعيف است زيرا كه يك سر تقييد و خلاف ظاهر است.

دوم اينكه: «مقصود از كراهت، كراهت بر سبيل دوام و استمرار باشد كه آن در هر مقام مكروه است، مگر براي سيدالشهداء كه بر نهج استمرار در ايام محرم الحرام بايد


گريه نمود و اقامه ي عزاي آن جناب داشت». و اين وجه نيز در نظر اين فقير، نهايت عليل است، زيرا كه اين هم تخصيص و يا تقييد است بدون دليل، علاوه، اقامه ي مصائب هر يك از ائمه ي علي الاستمرار محبوب و مطلوب است و شبهه [اي] در آن نمي رود.

سوم اينكه: «هر جزع و بكائي كه براي امور اخرويه باشد بالاتر از آن جزع و بكائي است به حسب فضل و ثواب، مگر جزع و بكاء بر حضرت سيدالشهداء كه به حسب فضل و ثواب بالاتر از او چيزي نيست». و مؤلف اين كتاب، اكليل المصائب، گويد كه اين اضعف وجوه است، زيرا كه ارتكاب خلاف ظاهر است بدون قرينه. با اينكه اين حمل موقوف بر آن است كه كراهت در عبادات به معني اقل ثوابا باشد و ما در تضعيف اين معني در كتب اصوليه مانند لسان الصدق و غير آن زياد سخن گفتيم.

چهارم اينكه: «اين دو خبر محمول بر تقيه باشد» [6] و اين نيز ضعيف است زيرا كه: گريه بر سيدالشهداء نيز در نزد مخالفين بدعت است. مؤلف گويد كه تحقيق در حل اين دو حديث آن است كه بكاء بر پيغمبر و ائمه و سائر شهداء، گريه و جزع بر حضرت سيدالشهداء است. زيرا كه گريه و جزع بر حضرت سيدالشهداء عبارت است از گريه نمودن بر مصايبي كه بر ساحت مدينه ي قلب حسين وارد آمد.. شكي در اين نيست كه مصايب پدر حسين و مادرش و برادرش و جدش و ذريه ي اطهارش و اصحاب اخيارش همه ي مصيبتهايي باشند كه وارد شده اند بر حضرت سيدالشهداء. پس گريه كننده ي بر ايشان، گريه كننده بر حسين خواهد بود، چنانكه عكس نيز چنين است؛ يعني گريه كننده ي بر حسين گريه كننده بر پدرش و مادرش و برادرش و ذريه ي اطهارش خواهد بود. و اين معني نهايت دقيق و رقيق است و احسن وجوه متقدمه است، بلكه همين معني ظاهر اين دو خبر است. و از اين پس بر فرض تسليم مي گوئيم كه نسبت ميان اين دو خبر و سائر اخبار عموم و خصوص من وجه است و ترجيح با سائر اخبار


است به جهت اكثريت عدد و اصحيت سند و اجماع و سيره ي اماميه كه در مصيبت همه ي ائمه گريه مي كنند.

ايضا، بدان كه در اين اعصار كه سنه ي هزار و دويست و هشتاد و هشت هجري است و مقارب اين اعصار در ميان طائفه ي شيعه «شبيه و تعبيه» متداول شده است كه بعضي را شبيه به نسوان حرم آن جناب و بعضي را شبيه به مردان و بعضي را شبيه به كفار اشرار مي سازند و در مجاس عزا بيرون مي آورند. و ايشان با هم گفت و شنود مي نمايند و اين اختراع و بدعت و محرم است. اين فقير در سالف ايام رساله [اي] در حرمت تعبيه نوشته ام و اجمالا ذكري از احكام آن در اين مقام مي نمايم. پس مي گوئيم اينكه:

مبادا گمان سيره در اقامه [اي] تعبيه شود، چه اين سيره ي مستحدثه است و قطعا قبل از دويست سال قبل از اين زمان نبوده. پس حجيتي در آن نيست و مقتضاي اصل اولي در عبادات، حرمت است. چه عبادات، توقيفيه و احتياج به رسيدن از شارع مقدس است و چنين چيزي در شرع نيست. و اطلاقات گريستن و گرياندن در مصيبت حضرت سيدالشهداء منصرف به فرد شايع زمان صدور خطاب است. و قانون در زمان صدور خطاب بر آن جاري بود كه مردان نوحه گر و يا زنان نوحه گر را در مصائب احضار مي نمودند و ايشان به نظم در اغلب و به نثر در اقل، اوصاف آن ميت را بيان مي نمودند و مردم مي گريستند. و هرگز در هيچ زمان متداول نبود كه براي اقامه ي مصائب، شبيه آن ميت را ابراز كرده باشند و به اين نحو تعزيه داري كنند.

و اما عموم «من بكي أو بكي أو تباكي للحسين فله الجنة» [7] دلالت بر مدعي ندارد، زيرا كه اولا: اين خبر ضعيف؛ و بايد به جهت انجبارش [8] به شهرت عمل شود.


و اين خبر مانند امثال آن از اخبار ديگر بالنسبه به «تعبيه و شبيه» منجبر به شهرت بالبديهه نيست. و ثانيا: اينكه كلمه ي من اگر چه عموم دارد، و هر كس را شامل است و ما از عموم و شمول آن تحاشي [9] نداريم، ليكن هر كس چه كند؛ بايد بكاء و ابكاء كند و لفظ «بكي و ابكي» فعل است و فعل داخل در مطلقات است و عموم و شمول ندارد، بلكه دار بر «مهيت حدث» است. و مطلقات منصرف به افراد شايعه ي زمان صدور خطاب مي باشند. و سابق بيان كرديم كه اين فرد كه تعبيه باشد در زمان صدور خطاب شيوع نداشته، بلمه هيچ وجود نداشته. پس عموم كلمه ي «من» مثبت مدعي نخواهد بود. علاوه مي توان گفت كه خبر «من بكي» و نظائر آن در مقام اطلاق و عموم نيست، بلكه ورود آن در مقام انشاد مراثي و اشعار و قرائت آنها است.

و ايضا، مؤيد يا معاضد [10] اصل متقدم است اينكه عقلا قبيح است كه شبيه عيال كسي را در مجالس و محافل بياورند و خلق كثير ملاحظه نمايند، اگر چه در مقام عزاداران آن شخص باشد. و قوه ي عاقله بر قبح آن حاكم و بناي عقلاء بر خلاف آن استقرار يافته.

اما ذكر مصائب بر فوق منابر در مجمع اصاغر و اكابر چنين نيست و قبيح نيست. بلكه سيره بر خلاف آن جاري و حكم عقلا بر حسن ثابت است. علاوه، مؤيد اين معني است اكاذيب جعليه كه در تشبيهات واقع است و خالي از غنا غالبا نيست. پس تأمل كن به اينكه لباس زنان بر مردان و بالعكس حرام، و ايضا مردان را در آن مجالس به انواع زينتهاي زنانه آراسته با اينكه دور نيست كه ولي مكلف بر منع باشد. چنانكه در مس سواد قرآن و نحو آن. فقهاء فرموده اند كه بر ولي منع كودك را از آنها لازم است، با اينكه بسيار از فجور و فسوق و نظر به شهوت و نحو آن در تعبيه به وقوع مي پيوندد اگر


چه اينها از مقارنات محرمه ي خارجيه است.

و علامه دربندي - اعلي الله مقامه - در كتاب اكسير العبادات و اسرار الشهادات ميل به جواز آن فرموده و تمسك به چند وجه نموده:

اولا اينكه: اين شبهه، شبهه ي تحريميه ي حكميه است با عدم سبق علم اجمالي. پس اصل در نزد اصوليين برائت و اباحه است، همچنانكه اصل در اين مقام در نزد اخباريين سواي صدوق خطر و حرمت است [11] و جواب از اين سخن آن است كه اصالت توقيفيت و توظيفيت عبادات بر اين اصل وارد است، چنانكه سابقا بيان شد، و تشبيه از اعظم عبادات است. و عبادات متصف به اباحه نمي شود.

و ثانيا: استدلال فرموده به آنچه ثقة الاسلام كليني - اعلي الله مقامه - در كتاب روضه اي از كافي روايت كرده است كه كميت شاعر، بر حضرت صادق - عليه السلام - داخل شد. آن جناب فرمود كه اي كميت! در جدم حسين شعري انشاد كن. چون كميت چند شعري در مصيبت انشاد كرد، حضرت صادق - عليه السلام - گريست، گريستن شديدي. و زنان آن جناب و اهل حرم گريستند و در حجرات خود فرياد كشيدند. پس حضرت صادق در ميان گريه بود كه كنيزي از پشت پرده در آمد از آن دري كه به جانب حجرات حرم بود. و در دست آن كنيز طفلي بود كه صغير و شيرخور بود. پس او را در دامن امام گذاشت. پس در آن هنگام شديد شد گريه ي آنجناب و صداي شريف او بلند شد و زنان نيز از پشت پرده ها در حجرات صداهاي ايشان بلند شد [12] .

تا اينجا حديث بود. [13] پس علامه ي دربندي فرمود كه اين طفل را در دامن


آن جناب گذاشتن به جهت تشبيه به علي اصغر بود كه براي شدت و رقت گريه كنندگان. آن طفل را در دامن امام گذاشتند و تقرير امام مانند قول و فعل او حجت و مثبت جواز بلكه استحباب است [14] .

و جواب از اين استدلال واضح بلكه اين از اعاجيب استدلالات است زيرا كه هيچ دلالت بر جواز تشبيه و وقوع آن ندارد. بلكه در خبر ديگر نيز كه قريب به اين مضمون است ورود يافته كه آن جناب فرمود: «هر وقت يكي از ذريه ي حسين را كه ديدم دلم مي سوزد و رقت مي كنم». مجملا اين خبر قضيه [اي] است در واقعه و قضاياء احوال، در صورت تطرق [15] احتمال به آن جامه ي اجمال، پوشيده مي شود و از درجه ي استدلال ساقط و هابط [16] خواهد بود.

و ثالثا: فرمود كه فطن [17] را مي رسد كه تمسك نمايد به آنچه وارد شده است از اخبار كه حق تعالي نماينده است به جماعتي از انبياء و مرسلين آنچه در كربلاء جاري مي شود بر عترت خاتم الانبياء در عالم ظل و مثال و مثل اينكه وارد شد كه حق تعالي ملكي را به صورت اميرالمؤمنين خلق كرده در آسمان كه ملائكه هر وقت شايق زيارت آن جناب شوند آن صورت را زيارت كنند پس چون از ابن ملجم پليد شمشير به فرق اميرالمؤمنين - عليه السلام -رسيد سر آن صورت نيز شكافته و از او خون جاري شد. [18] .

و جواب از اين نيز واضح است بلكه اينها استحسانات باشند و دلالت بر مدعي ندارند و احتمال آن مي رود كه آنچه را كه خدا به انبياء در قضيه ي كربلا به عينها بود نه با


اظله و امثال و اشباح بلكه به نحو طي زمان بود و طي زمان مانند طي مكان در نزد برخي از افاضل حكماء اسلام جائز است و ايضا تاذي و الظل به وجود نبايد ظل آن نخواهد به وجود آمد و تا ممثل نباشد مثال متصور نيست و مطلب بسيار دقيق است و برهان بر آن نهايت ضعيف است.

مجملا، اين سخنان از استدلال در فقه دور، و در انظار فقهاء مهجور. و هيچ دلالت بر جواز «تعبيه و شبيه» ندارد. و اين فقير رساله [اي] در حرمت تعبيه به تفصيل فصيل مرقوم نمودم اگر شبهه [اي] باشد بدانجا رجوع كنند. و در روايت عامه طبراني در كبير و ابونعيم در فضايل صحابه از اميرالمؤمنين (ع) مسطور است كه پيغمبر فرمود كه «و الله ما من نبي الا و ولد الأنبياء غيري و ان ابنيك سيدا شباب اهل الجنة الا ابني الخالة يحيي و عيسي.» [19] و اين حديث از مشاكل مشهوره است. و حل حديث آن است كه «الا و ولد الانبياء» معني اش آن است كه هيچ پيغمبري نبود مگر اينكه از اولاد او به رتبه ي پيغمبري رسيدند غير از من. يعني حاصل نشد براي من فرزندي كه پيغمبر باشد و ليكن ولد من افضل از انبياء است زيرا كه پسران تو اي علي! دو بزرگ جوانان اهل بهشت مي باشند مگر دو پسرخاله. و كلمه ي «الا» در «الا ابني الخالة» به معني «واو» عاطفه است يا به معني «حتي» است. پس از اين حصر در «ما من نبي» اغلبي و اكثري است. و من تفصيل حل اين حديث را در مجلد سوم كتاب «مشكلات العلوم» نوشته ام، بدانجا رجوع كنند.

بدان كه در اخبار از طرق عامه و خاصه ورود يافته كه جناب ختمي مآب فرمودند: «حسين مني و انا من الحسين» [20] و فقره ي اولي در نهايت وضوح است. و ليكن ثانيه خالي


از اشكال نيست. و مرحوم علامه ي دربندي پنج وجه آنرا توجيه كرده:

اول اينكه: مقام شفاعت كبري كه حق تعالي به خاتم انبياء كرامت فرمود به سبب رضاي شهادت حضرت سيدالشهداء است، چنانچه بعضي از اخبار به آن دال است. پس مراد آن كه: شفاعت آن جناب، از حسين است.

دوم اينكه: بقاء دين اسلام به سبب شهادت آن جناب است. يعني بقاء شريعت تا روز قيامت به شهادت امام حسين [عليه السلام] است، چنان كه در اسرار شهادت امام حسين بيان شد، پس مراد اينكه بقاء شريعت پيغمبر، به واسطه ي شهادت امام حسين است.

سوم اينكه: بقاء نسل من به سبب حسين است. يعني آن نسلي كه ائمه و خلفاء پيغمبرند - كه ائمه ي تسعة باشند - از سيدالشهداء است. و اين رد بر اخبار عاميه ي كاذبه ي موضوعه است كه مهدي منتنظر از نسل امام حسن مجتبي است.

چهارم اينكه: اشاره به آن باشد كه حسين سبب وجود پيغمبر شد.به اين معني كه اگر ذبح عظيم در «فديناه بذبح عظيم» نمي شد، پس اسماعيل مذبوح و براي او نسلي نمي ماند پس پيغمبر هم موجود نمي شد.

پنجم اينكه: اين اشاره باشد به مقام طينت اصليه ي نورانيه ي ملكوتيه؛ پس اصحاب كساء در آن مقام از نور واحد و طينت واحده باشند. پس همچنانكه صدق مي كند كه حسين از پيغمبر است، صدق مي كند كه پيغمبر هم از حسين است. [21] .

مؤلف گويد كه در مقام وجه ششم محتمل است و آن اثبات غايت محبت و مودت باشد در ميان پيغمبر و حسين، زيرا كه در عرف و عادت در جائي كه محبت و الفت در


ميان دو نفر به سر حد كمال باشد يكي از آنها به ديگري مي گويد: فلان كس از من است و من از او هستم و امتيازي در ميان ما نيست، و اين وجه به حسب قواعد لفظيه در غايت وضوح است. و اين فقير در جلد دوم از كتاب «مشكلات العلوم» توجيه بسيار براي انحلال اين اعضال [22] ذكر كرده ام. انحلال اعضال ارباب مقاتل ذكر فرمودند كه جناب شهادت مآب، در شب عاشورا اصحاب را اذن داد كه متفرق شوند. پس جمعي رفتند و به اين عبارت فرمود: «فانطلقوا جميعا ليس عليكم مني زمام.» [23] و در اين جا موضع سؤالي است. بيانش اين كه: جهاد با امام از اوجب واجبات بر انام است پس چگونه امام اباحه [24] مي كند ترك جهاد را؟

جواب آن است كه جهاد بر ايشان واجب نبود زيرا كه دشمن از دو برابر بيشتر بودند؛ و شرط در وجوب جهاد نظر به نص قرآني آن است كه دشمن بيش از دو برابر نباشد. لهذا آن جناب ايشان را رخصت رجوع داد. اگر گوئي كه جهاد؛ البته در اين مقام راجح بود. سيما، در مقام محافظت نفس امام كه نفس پيغمبر بود و اين رجحان كمتر از رجحان وجوبي نبوده. گوييم كه جدال در روز عاشورا مايه ي اناره ي نفس ناطقه بود به انوار ربانيه ي حقه ي حقيقيه. و سير در عوالم ملكوتيه و نشأات لاهوتيه و تصفيه ي نفسانيه و مجاهدات باطنيه و تحصيل درجات قرب، و كشف و شهود در آن بود. و اين نوع از تدين اجبار و اكراهي در آن نيست، بلكه به اختيار مكلف است و همين وجه يكي از محامل رفع منافات در ميان آيات آمره ي به جهاد است با آيه ي (لا اكراه في الدين) [25] ، چنانكه در مجلد اول از توشيخ التفسير اشاره بدان نموده ام.



پاورقي

[1] بحار الانوار 287:44.

[2] کامل الزيارات:106.

[3] الأمالي للطوسي:162.

[4] کامل الزيارات:100.

[5] مأجور: مقبول، داراي اجر و پاداش نيک.

[6] اسرار الشهادة:56 و 57.

[7] بنگريد به: الملهوف:84.

[8] انجبار: درست و نيکو حال گرديدن، اصلاح گرديدن.

[9] تحاشي: انکارکردن، نپذيرفتن.

[10] معاضد: ياري کننده، ناصر.

[11] اسرار الشهادة:61.

[12] اسرار الشهادة:62.

[13] اسرار الشهادة:62.

[14] اسرار الشهادة:62.

[15] تطرق: عبور کردن از يکديگر در راه و مزاحم شدن، جدائي.

[16] هابط: پايين آينده.

[17] فطن: دانا و زيرک.

[18] اسرار الشهادة:62.

[19] اسرار الشهادة:94 و 95.

[20] کامل الزيارات : 52 و 53، الارشاد 127:2، بحار الانوار 271:43، مسند احمد 172:4، سنن ابن‏ماجه 51:1.

[21] اسرار الشهادة :115 و 116.

[22] اعضال: سخت و دشوار گرديدن کاري.

[23] مناقب ابن شهر آشوب 98:4، الارشاد 91:2.

[24] اباحه: جايز شمردن، رخصت، حلال کردن.

[25] بقره 256:2.