بازگشت

دربيان سر ورود جميع شدايد مصايب بر مفخر اطايب و فذلكه نجايب سيدالشهداء


بدان كه از اعظم الطاف سبحانيه و موائد ربانيه ابتلاء حضرت سيدالشهداء است؛ كه بالنسبه به عامه ناس لطف است و مايه ي رقت قلوب و بكاء عيون مي باشد. و معلوم است كه نفوس در غايب اختلاف مي باشند، و ناس مانند معادن طلا و نقره مي باشند، و همه كس دلش بر يك چيزي نمي سوزد تا رقت قلب و باعث جريان اشك شود. لهذا بعضي از اشخاص هستند كه از قتل، دل ايشان به درد مي آيد. و بعضي هستند كه از زخم دل ايشان مي سوزد. و بعضي هستند از اين جهت دل ايشان نمي سوزد بلكه از تشنگي دلش مي سوزد. سيما تشنگي زنان و كودكان و يتيمان بي پدر. و بعضي باشند كه از اين جهات محزون نمي شوند، ليكن از كشتن كودكان غمگين مي گردند. و برخي باشند كه از رفتن تشنه در آب و ننوشيدن آب دل ايشان مي سوزد. و بعضي باشند كه از براي اينها دلشان به درد نمي آيد ليكن از مبدل شدن عروسي به عزا، ماتم دار شدن تازه عروس، دل ايشان مي سوزد. و بسا باشد كه از اينها دل ايشان نمي سوزد ليكن از


اسير شدن زنان بيچاره و تاراج كردن چادر و معجر [1] و خلخال [2] و به ريسمان بستن آن اسيران و در زنجير نمودن آن زنان دل ايشان مي سوزد. و بسا باشد كه از اين هم چندان متألم نمي شوند و ليكن از اينكه سر را بر بالاي نيزه كنند و شهر به شهر و ديار به ديار بگردانند، گاهي در تنورش گذارند، و گاهي در ميان بازار و كوچه بر دارش آويزند، و گاهي بر در خانه آويختن و گاهي درد [3] شراب بر پهلوي او ريختن، و دوباره گوشتهاي زيادتي گردن بريده را بريدن، و گاهي چوب جفا بر لب و دندان سر بريده زدن، و گاهي بر سر ني نشانه ي سنگ كردن، دلها سوخته مي شود. و گاه باشد كه از شماتت و سرزنش دشمن به اسيران دلها سوخته مي شود و به غيرت مردانگي نمي گنجد. و گاه باشد كه از نيزه زدن بر اشتران اسيران و ريختن كودكان و يتيمان مانند برگ خزان در اطراف بيابان، دل ها به درد مي آيد. و گاه باشد كه از دفن نكردن بدنهاي كشتگان و در بيابان انداختن ايشان باعث گريه مي شود. و گاه باشد كه از اسب دوانيدن بر اجساد شهيدان و سوده [4] كردن ايشان در زير سم ستوران مايه ي حزن و سوزش دل مي شود، و گاه باشد كه از آمدن مردمان به استقبال اسيران با طبل شادي و بوق و كوس [5] با نهايت عيش و طرب مايه ي سوزش دلهاي شيعيان مي گردد. و بسا باشد كه از اينها متألم نشود، ليكن از بريدن سر از قفا خواهد نهايت ملول شد. زيرا كه اگر سر را از حلقوم جدا نمايد، حلقوم چون ظاهر و به پوست چسبيده است، به محض بريدن حلقوم آدمي مي ميرد و مقتول راحت مي شود، و ليكن سر از قفا بريدن موقوف است كه پوست و گوشت و رگهاي بسيار و استخوان بريده شود تا به حلقوم رسد.


وانگهي به دوازده ضربت بريدن نهايت موجب اندوه مي شود. بسا باشد كه پدر، پسر نوجوانش را كه هنوز داماد نشده در حالت احتضار ببيند و بر سرش نشيند در حالتي كه تشنه كام و بدنش پاره پاره و اعضايش غرق خون باشد مايه ي كدورت و حزن مي شود و بسا باشد كه برادر برادرش را آغشته در خون ببيند نهايت ملول مي شود. پس چنان شد كه جميع شدايد مزبوره به آن جناب رو داده تا همه كس متألم شوند.


پاورقي

[1] معجر: مقنعه، چارقد، روسري، سرپوش.

[2] خلخال: پاي برنجن، حلقه‏اي را گويند از طلا و نقره و امثال آن که در پاي کنند.

[3] درد: الم، رنج شديد، زهر از تشبيهات درد است.

[4] سوده: کوفته، محو شده، نيک کهنه شده و فرسوده.

[5] کوس: طبل بزرگ.