بازگشت

در اسرار و فوائد و مصالح شهادت حضرت سيدالشهداء است


بدان كه بلا زياده از هزار گونه است، اما مجموع آن نسبت به متعلقات شش گونه است «بلاء اختبار [1] »، و «بلاء استحقاق [2] »، و «بلاء رفعت [3] »، و «بلاء تحقيق»، و


«بلاء عقوبت [4] »، و «بلاء مؤاخذه [5] ».

اما بلاء اختبار: پس آن به عني طلب خبرت است به علامات صادقه. (و خبرت علم است به باطن شي ء) و مراد از اختبار از جانب ملك جبار افاده ي اين علم است مر بندگان را، نه استفاده ي آن، زيرا كه استفاده ي علم از كسي كه عالم به عواقب امور است محال و ممتنع است - تعالي الله عن ذلك علوا كبيرا - و اين بلاء و ابتلاء براي سه مدعي است: استخراج صدق، و استنباط شكر، و اظهار علم از معلوم.

و معني استخراج صدق اظهار آن است از بنده به علاماتي صادقه كه دال باشد بر صدق؛ چون اظهار صدق خليل به ايثار كردگار جليل بر مال خود در زماني كه گرفت جبرئيل ما او را به ذكر و بر فرزند خود، چون مامور شد به ذبح و لذا قال: (ان هذا لهو البلاء المبين) [6] ، و در آن ابتلاء، اظهار صدق اسماعيل نيز شد. حيث (قال يا ابت افعل ما تؤمر) [7] .

و معني استنباط شكر، اظهار آن است به علامات داله بر صدق آن. چون شكر سليمان در زماني كه تخت بلقيس را آصف در يك چشم به هم زدن، از يك ماهه راه، حاضر ساخت. فقال: (هذا من فضل ربي ليبلوني ءاشكر ام اكفر) [8] . چه، شكر اضافه ي نعمت است به فضل منعم. و معني اظهار علم از معلوم، افاده ي علم است از شهود معلوم، زيرا كه مبتلا چون از بلاء خاصي يافت او را از اسباب خلاصي آن آفت علمي حاصل مي شود، پس ديده ي اعتبار مي گشايد و روي از ما سوي برمي تابد.


و اما بلاء استحقاق: پس طلب حق است و تطهير اولياء است از ادناس [9] طبيعت و ارجاس

[10] هوا، چون ولي رضا ندهد مگر طهارت ولي خويش را. و لذا قال تعالي: (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا) [11] و اين بلاء از قبيل چيزي است كه مكروه نفس است، و نفس آن را دوست ندارد. و لذا قال الله تعالي «و لنبلونكم بشي ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس) [12] به خلاف بلاء اختبار كه شامل چيزي است كه محبوب نفس باشد و يا مبغوض نفس باشد. و لذا قال تعالي: (و بلوناهم بالحسنات و السيئات) [13] و قال تعالي: (و نبلوكم بالشر و الخير» [14] .

و اما بلاء رفعت: پس آن به جهت بلندي مراتب و درجات است: چون ابتلاء آدم به منازعه ي ابليس؛ و ابتلاء ابراهيم به كلمات، و محاجه [15] با نمرود؛ و محاجه با عبده ي اصنام و نحو آن؛ فقال تعالي: (و اذا ابتلي ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال اني جاعلك للناس اماما) [16] .

و اما بلاء تحقيق: پس آن به جهت اين است كه صدق و كذب مدعيان معلوم شود. پس اين اعم است از اظهار صدق: چون ابتلاء ابراهيم به ذبح پسر؛ و اظهار كذب: چون بلاء منافقان به تقديم صدقه بر مناجات رسول، پس به تخلف ايشان از مناجات، كذب ايشان ظاهر شد.


و اما بلاء عقوبت: پس براي خذلان [17] و حرمان [18] مبتلا است. چون ابتلاء ابليس به عصيان.

و اما بلاء مؤاخذه: پس آن براي كفاره ي گناه مؤمنان است. و بلاء عقوبت علامت قهر محض است. و بلاء مؤاخذه خاصه ي مؤمنان است، به جهت كفاره ي گناهان. و بلاء تحقيق جهت تميز صدق و كذب مدعيان محبت است. و بلاء استحقاق و بلاء رفعت و بلاء اختبار مخصوص اهل ولا است، از انبياء و اوليآء. و هر بلائي كه متوجه ي اهل ولاء است قهر جلي است و لطف خفي. و بلائي كه متوجه اهل دنيا است لطف جلي است و قهر خفي. و بلائي كه متوجه انبياء است لطف محض است؛ و بلائي كه متوجه اشقياء است قهر محض است. و چون كلام منجر به اين مقام شد، پس باكي نيست كه ذكر كنيم بعضي از اخبار ائمه ي اطهار را در فضيلت بلاء و ثمره ي بلاهاي ائمه را نيز بيان كنيم. پس مي گوئيم - و بالله التوفيق:

روايت شده است از زاهد زمان، سلمان فارسي، رضي الله عنه، كه:

روزي به ديدن جناب ولايت مآب وصايت اياب، حضرت اميرالمؤمنين، مشرف شدم. ديدم كه آن جناب سر مبارك خود را پوشانيده است. عرض كردم كه شما چرا سر خود را پوشانيده ايد؟ فرمودند كه مرا زكام عارض شده. در انسان شش رگ است: رگ جنون و رگ جذام و رگ كوري و رگ طاعون و رگ برص [19] و رگ بواسير. چون رگ جنون به حركت آيد، حضرت كردگار آزار زكام را به او فرستد تا تأثيرش را باطل كند؛ و هرگاه جذام حركت كند، خداوند عالم در دماغ او موي مي روياند، پس تأثيرش زايل مي شود. پس نگيرد موي دماغ را


به مقاش [20] بلكه به مقراض [21] بزنيد، و اگر رگ كوري حركت كند، درد چشم بر او مي فرستد تا تأثيرش زائل شود، و اگر رگ طاعون بجنبد، حضرت ايزد بر او سرفه مي فرستد تا بلغم بيرون نمايد، و آن اثر طاعون است، و هر دم كه رگ برص حركت كند، خداوند بر او دمل مي فرستد، تا ماده ي او را به چرك مبدل نمايد؛ و هرگاه رگ بواسير حركت نمايد، حضرت ايزد شكاف اعقاب [22] را بر او مسلط مي كند.

پس اين قسم از بليات براي رفع بلاء اعظم است.

و از كاشف الاسرار و الدقائق حضرت صادق - عليه السلام - روايت است كه:

نيست هيچ مومني مگر اينكه در هر چهل روز به بلائي در مال يا ولد يا نفس مبتلا شود، پس اجر داده مي شود [23] .

و ايضا همان حضرت فرمود كه:

مؤمن مبتلا است. خوشا به حال مؤمني كه صبر به بلاء نمايد و به قضاء خدا رضا دهد! راوي عرض كرد كه كيست مؤمن ممتحن؟ فرمود: آن كسي كه امتحان شد به دوست و دشمن، چه بر دشمن بگذارد او را لعن مي كند، و اگر به برادران ايماني بگذرد، غيبت او مي نمايند. پس او صبر كند در اين محنت او مؤمن ممتحن است.

و از كتاب تمحيص روايت شده است، از يونس بن يعقوب كه گفت:

شنيدم از جناب صادق آل محمد - عليه السلام - كه فرمود: ملعون است هر


بدني كه بلائي به او نرسد در هر چهل روز. عرض كردم: ملعون است؟ فرمود ملعون است. پس چرا مرا ديد كه اين كلام در نظر من بزرگ آمد، فرمود: اي يونس! از جمله ي بلاها خراشيدن رو است، و لطمه [24] است، و لغزش قدم است، و نكبت است، و گرسنگي است، و گسيختن بند نعل است، و اختلاج [25] چشم است، و امثال اينها. و به درستي كه مؤمن گرامي تر است بر خدا از اينكه بگذرد بر او چهل روز، و خلاص نكند او را از گناهانش، اگر چه به غمي باشد كه به او برسد و سببش را نداند. و قسم به خدا كه يكي از شما در اهم مي گذارد در پيش روي خود، پس او را مي كشد به ميزان، پس مي يابد آنها را ناقص پس مغموم مي شود، پس از آن دوباره به ميزان مي گذارد، پس مي يابد آنها را تمام عيار، پس اين كفاره ي بعضي از گناهان اوست [26] .

و مرحوم شهيد ثاني در كتاب «مسكن الفؤاد عند فقدان الاحبة و الاولاد» روايت نمود از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - كه:

ميهمان شد جناب رسول خدا به خانه ي شخصي. پس نظر فرمود به مرغ خانگي كه در بالاي ديوار تخم خود را انداخت، پس آن تخم قرار گرفت در بالاي ميخي كه بر آن ديوار بود پس همان جا ماند و نيفتاد و نشكست. پس حضرت رسول تعجب فرمود. آن مرد عرض كرد كه: از حالت اين بيضه عجب داشتي؟! پس قسم به آن خدايي كه تو را به حق فرستاد كه مصيبت زده نشدم به چيزي هرگز! پس جناب رسول برخواست و چيزي تناول ننمود [27] .


مخلص كلام اينكه: گناه از حقيقت طينت مؤمن نيست، بلكه از ملاحظه ي طينت اعداء ائمه است به طينت مؤمن. پس مقتضاي حكمت آن است كه آن گناه از مؤمن برداشته شود و به اعداء ملحق شود. و بلاء حسن به جهت ذنوب است. و المي كه مؤمن احساس آن مي نمايد، سببش آن است كه گناه از چركهاي جهنم است. وقتي كه از او جدا شدم، متألم مي شود به انفصال، بعد از اتصال به او، چون مثل جزء او شده بود. و بدين سبب پيش از توبه و بلاء متألم نمي شد، به جهت اينكه مثل جزء او بود. اين احوال و آثار بلاء بود.

و بلاء حضرت سيدالشهداء احتمال چند وجه را دارد:

اول اينكه:خلاق عالم ايشان را مبتلا نمود به جهت رفع درجات ايشان، چنانچه در بلاء رفعت ذكر شد، نه به جهت تقصير ايشان، و لذا وارد شده است كه:

جناب سر خيل اهل شهادت، حضرت رسالت پناهي را در عالم رؤيا ديد. آن جناب به نور ديده اش خطاب فرمود كه اي حسين! بشتاب كه تو را مقامي است در نزد خدا كه آن را ادراك نمي نمائي، مگر به شهادت! [28] .

دوم اينكه: پيشوايان ارباب هدايت و باديه پيمايان عرصه ي شهادت، چون به ديده ي بصيرت ملاحظه فرمودند، ديدند كه ابتلاء براي ايشان نيكوتر است از عافيت، پس خودشان اختيار بلاء نمودند.

سوم اينكه: اثر بلاء ايشان چون منبسط در مراتب امكان مي گردد، چنانكه ذكر آن - ان شاءالله تعالي - بيايد، فلذا جميع موجودات بر آن حضرت گريستند. پس اين امري بود جميل.

چهارم اينكه: ايشان متحمل بار گناهان شيعيان خويش گرديدند پس بدين سبب


متبلاء به اين بلاها بودند كه مايه ي نجات ايشان گرديدند، و هو من احد تفاسير قوله تعالي: (ليغفرلك الله ما تقدم من ذبنك و ما تأخر) [29] فتدبر!

پنجم اينكه: شهادت آن جناب مايه ي احياء مذهب شيعه بود، و الا دين شيعه يك سر در حير انطماس و اندراس [30] مي بود. بيان اين مطلب اينكه چون متغلبين بعد از پيغمبر [صلي الله عليه و آله]، خلافت را از مركز دائره ي معرفت و شجاعت و سخاوت و زهادت و تقاوت و نقاوت اميرالمؤمنين غصب كرده بودند، لهذا خلافت آن جناب و عهد و ميثاق جناب ختمي مآب در باب ولايت حضرت ابي تراب از اكثر اذهان محو و منسي [31] شده بود، تا در آخر عمر آن جناب تقريبا به قدر پنج سالي حق به مركز خود قرار گرفت و جناب بر مسند خلافت نشست، ليكن به عنوان خليفه ي چهارم، و اكثر مردم جز اين اعتقادي نداشتند، مگر كمي از شيعيان. آنهم در اين چهار پنج ساله اكثر اوقات را اشتغال به جهاد و قتال ارباب ضلال داشت: به نحوي كه در صفين با معاويه مدت يازده ماه در زير سراپرده ها نشسته و جنگ مي نمودند؛ و گاهي به قضيه ي جمل و عكسر زن، گرفتار؛ و گاهي به جنگ خوارج و ياغيان مشغول بودند؛ و در آن اوقات كه سكني در كوفه داشتند، احكام و عقايد را به نحو واقع قدرت نداشتند كه بيان كنند. فلذا خواستند شريح را از قضاء كوفه عزل كنند، چند هزار علم سياه با سپاه گرد خانه ي آن جناب را گرفتند كه وا عمراه! علي مي خواهد منصوب عمر را كه شريح باشد عزل نمايد. و چنان شدت كردند كه آن جناب از اين خيال گذشت، و مردم اصلاح كردند كه او قضا كند و به مهر آن حضرت امضاء شود، و همچنين آن جناب خواست كه نماز تراويح را، كه از بدايع خليفه ي ثاني بود، از ميان بردارد، مردم را منع كرد، در همان شب شورش عام شد و دور خانه ي آن جناب را گرفتند تا اينكه حضرت امام حسن [عليه


السلام] بيرون رفت و به مرارت بسيار ايشان را برگردانيد و قرار داد كه نماز تراويح را كما في السابق به جاي آورند؛ و همچنين حضرت امام حسن [عليه السلام] و عمار ياسر به كوفه آمدند كه لشكر را به جنگ بصره حركت دهند تا سه روز ابوموسي در مسجد با ايشان منازعه داشت و امر انجام نگرفت، تا اينكه مالك بن حرث اشتر نخعي وارد كوفه شد، و غلامان ابوموسي را چوب زده، و از دارالاماره بيرون كرده، و تجهيز جيوش نمود. مجملا آن جناب را قدرت بر اظهار مذهب حق نبوده. پس از آن، آن جناب در دامن محراب از تيغ كافر مرتاب [32] به درجه ي رفيعه ي شهادت رسيد.

و حضرت امام حسن [عليه السلام] شش ماه خلافت كرد، آخر الامر معاويه لشكر كشيد و لشكر آن جناب رابه تهديد و وعد و وعيد متفرق ساخت، به نحوي كه لشكرش بر آن حضرت شوريدند. پس جز صلح چاره [اي] نداشت با شرائط چند كه معاويه به آنها وفا نكرده، و آن جناب را به زهر ستم شهيد ساخت. و سائر ائمه كه در زواياي خفايا از خوف اشقيا مخفي و پنهان بودند و قدرت بر دعوت نداشتند، و مع ذلك همه شهيد شدند. پس اگر حضرت سيدالشهداء نيز مانند برادرش صلح مي كرد و جهاد نمي نمود، مردم همه را گمان، آن مي شد كه اين دين شيعه، يكسر، باطل و عاطل است. ليكن آن جناب به امر جد و باب، دامن همت بر كمر زده از جان و مال و اهل و عيال يكسر گذشت تا حقيقت مذهب شيعه ثابت شود. و مردم بدانند كه اگر مذهب شيعه، حق نبود، آن جناب از مال و حرم و اولاد و برادران و نفس نفيس با قلت اعوان چشم نمي پوشيد.

ششم اينكه: در شهادت آن حضرت حفظ دين اسلام شد از اندراس و انطماس و التباس [33] مبطلين و شاكين، زيرا كه مكرر، بلكه در هر سال، از مرقد مطهر منور آن


حضرت، و از مجالس تعزيه ي آن جناب در اطراف و اصقاع [34] و از تربت مباركه آن قدر از معجزات و كرامات به عرصه ي ظهور مي رسد كه زبان خامه از تحرير آن عاجز است، پس بر خلايق، حقيقت دين اسلام و اثبات نبوت خاصه ي جناب مآب ظاهر و پديدار و آشكار مي شود. سيما بالنسبه، به كساني كه از حوزه ي اسلام دورند و در بلاد كفر و شرك واقع شده اند، پس اين مرحله لطف واضح و هويدا و پيدائي است، بالنسبه به عامه ي خلايق.

هفتم اينكه: شهادت آن جناب و مايه ي نجات شيعيان و دوستان است از دركات و هلكات و ورطات [35] و عقبات روز قيامت و بضاعت خلاص و نجات از الواث [36] گناهان است به سبب ماتم داري بر آن جناب و بكآء و ابكاء و صرف اموال و سائر خدمات در اقامه ي عزاء آن حضرت.

هشتم اينكه: شهادت آن حضرت مايه ي تذكر وتذكار حضرت خلاق عالم است، زيرا كه ذكر محبوب خدا، ذكر خدا است، چنانچه حب محبوب خدا حب خدا است. پس، از قرائت و تفكر در مصائب او، ذكر خدا حاصل مي شود، و ذكر خدا لب و مغز عبادت است؛ زيرا كه قدر مشترك ميان همه ي عبادات تذكر و عدم غفلت از معبود است.

نهم اينكه: چون در عالم ذر كفار بلي نگفتند، ظلمت در عالم پيچيد، پس به سبب قبول شهادت نوري پديد آمد كه ظلمت را رفع و دفع نمود.

دهم اينكه: شهادت آن جناب مايه ي اقتداء مردمان است به ايشان در صبر در بلايا. و


از تذكر مصائب او تسلي مي يابند، و اين از اعظم الطاف است.

يازدهم اينكه: شهادت آن حضرت مايه ي معرفت مردمان است به ايشان كه چگونه به اعظم بليات مبتلا مي شدند و باز صبر مي كردند و بر شكر مي افزودند، و بلاء در كام ايشان شيرين بود.

دوازدهم اينكه: اين بلايت مايه ي آن مي شود كه گمان الوهيت در حق ايشان نشود چنانكه محمد بن ابراهيم بن اسحق طالقاني كه صدوق بر او ترضي [37] فرموده، و اين حديث در كتاب اكمال الدين و احتجاج طبرسي و علل الشرايع مذكور است كه گفت:

در نزد شيخ ابوالقاسم حسين بن روح - قدس الله تعالي روحه - كه نائب خاص سوم حضرت قائم - عجل الله فرجه - بود، نشسته بوديم با جماعتي كه در ميان ايشان علي بن عيسي قصري بود. پس برخواست مردي به سوي ابوالقاسم حسين بن روح، پس گفت: مر او را كه اراده دارم كه سؤال كنم تو را از چيزي. پس ابوالقاسم حسين بن روح گفت كه: سؤال كن از هر چه مي خواهي. پس آن مرد گفت كه خبر ده مرا از حسين بن علي - عليهماالسلام -؛ آيا او دوست خدا بود؟ شيخ ابوالقاسم حسين بن روح گفت: بلي. آن مرد گفت: خبر ده مرا از قاتل آن جناب - لعنه الله - آيا او دشمن خدا بود؟ شيخ ابوالقاسم گفت: بلي. آن مرد گفت: آيا جائز است كه مسلط كند خدا دشمن خود را بر دوست خود؟ پس گفت شيخ ابوالقاسم - قدس الله روحه - كه بفهم از من آنچه را كه براي تو مي گويم. بدان كه به درستي كه خداي عزوجل خطاب نمي كند و مردم را به شهادت عيان كه او را ببيند و مشافهه نمي كند ايشان را به سخن گفتن. و اينقدر است كه خداي عزوجل برانگيخت، به سوي ايشان پيغمبري از جنس ايشان و


صنف ايشان كه بشري است مثل ايشان. پس اگر برمي انگيخت به سوي ايشان پيغمبراني از غير صنف ايشان و غير صورت ايشان، هر آينه مردمان از آن پيغمبران تنفر مي نمودند، و قبول نمي نمودند از آن پيغمبران. پس چون پيغمبران آمدند و از جنس مردمان بودند مي خوردند طعام را و در بازارها راه مي رفتند، لهذا مردمان گفتند كه شما مانند ما انسان مي باشيد، پس ما از شما اين دعواي پيغمبري را قبول نمي كنيم، تا اينكه بياوريد براي ما چيزي را كه ما عجز از آوردن آن داشته باشيم، پس آن وقت مي دانيم كه شما مخصوص مي باشيد نه ما، به چيزي كه قدرت بر آن نداريم. پس گردانيد خداي عزوجل براي ايشان معجزاتي كه خلائق از اينان به آن عاجز باشند. پس بعضي از آن پيغمبران كسي بود كه بعد از ابلاغ و انذار و اعراض طوفان آورد، پس غرق شد هر كه تمرد و سركشي و طغيان ورزيد؛ و بعضي از پيغمبران كسي بود كه او را در آتش انداختند پس آتش بر او سرد و سلامت شد، و بعضي از ايشان كسي بود كه از سنگ سخت شتر برآورد و در پستان آن شير جاري ساخت؛ و بعضي از ايشان كسي بود كه دريا براي او شكافته شد و براي اواز سنگ چشمه بيرون آمد و براي او عصاي خشك اژدها شد كه فرو مي برد سحر ايشان را؛ و بعضي از ايشان كسي بود كه شفا داد كور مادر زاد و برص دار را و زنده كرد مرده را به اذن خداي تعالي و ايشان را خبر مي داد به آنچه مي خوردند و آنچه ذخيره مي نمودند در خانه هاي خود؛ و بعضي از ايشان كسي بود كه ماه براي او شكافت و بهايم با او تكلم نمودند؛ مانند شتر و گرگ و غير آنها. پس چون پيغمبران مانند اين معجزات را آوردند و عاجز شدند خلق از كرده ي ايشان از اينكه مثل آن را بياورند، لهذا، از تقدير خداي تعالي و لطف او به بندگان و حكمت خداي تعالي، آن شد كه گردانيد پيغمبران را با اين معجزات در بعضي از احوال غالب و در بعضي از احوال مغلوب و در حالي قاهر و در حالي مقهور. و اگر ايشان را در همه ي احوال غالب و قاهر مي گردانيد و مبتلا نمي ساخت و امتحان نمي نمود، هر آينه مردمان قائل به خدائي پيغمبران


مي شدند نه الوهيت خداي تعالي، و هر آينه شناخته نمي شد فضيلت صبر ايشان بر بلاء و محنت و اختبار. ليكن گردانيد خداي تعالي الحوال پيغمبران را مانند احوال غير ايشان تا آن پيغمبران در حالت محنت و آزمايش صابر باشند و در حال عافيت و غلبه بر دشمنان شاكر باشند و در همه ي احوال متواضع باشند و شكسته نفس باشند و خودشان را بلند و بزرگ نشمرند و تجبر [38] و تكبر نورزند، و تا بدانند بندگان، كه براي ايشان خدائي است كه خالق ايشان و مدبر ايشان است پس تا عبادت كنند آن خدا را و اطاعت و پيروي كنند پيغمبران خدا را و تا حجت خدا ثابت شود بر كسي كه درباره ي ايشان تجاوز كرد و ادعا نمود ربوبيت را براي ايشان يا معانده و مخالفت و عصيان نمود و انكار كرد به آنچه پيغمبران او را آوردند، و تا هلاك شود هر كه هلاك مي شود از روي حجت و دليل، و هدايت بيابد هر كه هدايت مي يابد از روي حجت و دليل. محمد بن ابراهيم بن اسحاق طالقاني گويد كه: صباح آن روز، دگر باره به مجلس شيخ ابوالقاسم حسين بن روح رفتم و حال اينكه در دل گرفته بودم كه از او سؤال كنم كه اين سخني را كه ديروز در مغلوبيت اولياء الله فرمودي از پيش خود گفته [اي] يا اينكه از حجت خدا شنيده [اي]؟ پس هنوز سؤال نكرده شيخ ابوالقاسم ابتداء كرد به من. پس فرمود: اي محمد بن ابراهيم! هر آينه اگر از آسمان بيفتم، پس مرغ مرا بربايد؛ و يا باد مرا به مكان بعيد بيندازد، دوست تر است به سوي من از اينكه بگويم در دين خدا به رأي و از نزد نفس خودم، بلكه اين سخن از اصل و مسموع از حجت است - عجل الله فرجه [39] .

و بر طبق اين روايت، روايات ديگر نيز هست كه مروي است در كتاب بحار الانوار و غير آن.


سيزدهم اينكه: بسياري از كفر به سبب ظهور كرامات از مرقد آن جناب و عزاخانه ي او مشاهده نمودند، به شرف اسلام مشرف شدند، چنانكه در مطاوي [40] همين كتاب نبذي از آن مذكور خواهد شد.

چهاردهم اينكه: هر يك از ائمه نظر به كتابي ممهور كه جبرئيل از آسمان آورد مكلف به تكليف خاصي بودند و در عهد امامت خود آن مهر را باز كردند و به آن عمل نمودند.


پاورقي

[1] اختبار: آزمودن، امتحان.

[2] استحقاق: سزاواري، شايستگي، لياقت.

[3] رفعت: بلندي، ارتفاع و افراشتگي.

[4] عقوبت: کيفر، تنبيه.

[5] مؤاخذه: کسي را به گناهش گرفتن، تنبيه کردن.

[6] صافات 102:37.

[7] صافات 102:37.

[8] نمل 40:27.

[9] ادناس: جمع دنس به معني ريمناکي و چرک و پليدي و ناپاکي.

[10] ارجاس: جمع رجس به معني پليدي، گندگي، غضب.

[11] احزاب 33:33.

[12] بقره 155:2.

[13] اعراف 168:7.

[14] الانبياء 35:21.

[15] محاجه: حجت آوردن.

[16] بقره 124:2.

[17] خذلان: فرو گذاشتن، بي‏ياوري، واگذاشتگي، سستي.

[18] حرمان: بازداشتن از، منع کردن.

[19] برص: بيماريي است که بر پوست بدن پديد آيد.

[20] مقاش: همان منقاش است به معني خارچين، موي چين.

[21] مقراض: قيچي.

[22] اعقاب: جمع عقب به معني دبر، پس، استخوان عقب.

[23] بحار الانوار 237:67.

[24] لطمه: طپانچه، سيلي، چک.

[25] اختلاج: ارتعاش گونه‏ي اعضاء بدن، حرکت عضلاني بي‏اراده که گاه پوست چسبيده‏ي خود را نيز به جنبش آرد و زود گذرد.

[26] التمحيص : 31.

[27] مسکن الفؤاد : 115.

[28] بحار الانوار 250:67.

[29] فتح 2:48.

[30] حيز انطماس و اندراس: کنايه از محو و ناپديد شدن مذهب تشيع است.

[31] منسي: فراموش شده.

[32] مرتاب: آنکه به شک باشد،دير باور.

[33] التباس: پوشيده و شوريده شدن کار.

[34] اصقاع: جمع صقع، نواحي و اطراف.

[35] ورطات: جمع ورطه، هر چيز ترسناک و هولناک و خطرناک که کسي از آن رهايي ندارد.

[36] الواث: آلودگي‏ها.

[37] ترضي: خشنود شدن، خواستن رضاي کسي را.

[38] تجبر: گردنکشي کردن، تکبر کردن.

[39] کمال‏الدين 509 - 507 : 2.

[40] مطاوي: جمع مطوي، طي، نورد، لا.