بازگشت

در امور واقعه بعد از شهادت حضرت حسين


بدان كه نظر به مضمون روايات بالغه ي فوق حد استفاضه، پارهاي جگر آن جناب از سورت [1] زهر جگرگداز بر طشت ريخت و آن جناب با چوبي آنها را برمي گردانيد. [2] و بنابر روايات مستفيضه اينكه: آن جناب با برادرش حسين [عليه السلام] وصيت كرد كه جنازه اش را به مرقد اطهر پيغمبر طواف دهند، از آن پس در بقيع در جنب قبر مادرش، فاطمه، دفن نمايند. و وصيت فرمود كه اگر منازعه [اي] اتفاق افتاد، به قدر آلت حجامت، خون ريزي در نزد جنازه اش ننمايند. پس چون آن جناب از دار دنيا رحلت فرمود، حسين او را غسل داد. [نظر به اينكه از اصول و ضروريات مذهب اماميه است كه امام را به غير امام غسل نمي دهد، تغسيل و تكفين و نماز و تدفين امام را امام بعد به عمل مي آورد. و اگر در ظاهر غير او به عمل آورد پس در باطن، اول امام او را غسل مي دهد و بعد در ظاهر، ديگران، چنانكه در فقره ي امام موسي و امام رضا - عليه السلام - به وقوع پيوست. و اخباري كه دلالت بر خلاف اين مرحله دارد، لابد بايد تأويل شود كه مراد تغسيل به حسب ظاهر است، زيرا كه اخبار آحاد به ضرورت مذهب شيعه و قواعد عدليه از عقليه و نقليه مكافؤه [3] نمي تواند نمود.] و چون آن حضرت را براي تجديد عهد خواستند كه به مرقد پيغمبر طواف دهند، بنا بر روايات متواتره بالمعني، عايشه بر استر سوار و مروان بن حكم، طريد [4] پيغمبر، و اولاد عثمان و سائر بني اميه كه قريب به چهل سوار بودند، سر راه را گرفتند و مانع گشتند اينكه آن حضرت را


بدانجا برند.

بنابر روايت ابن شهر آشوب در كتاب مناقب:

جنازه ي آن مظلوم مسموم را تيرباران كردند. به نحوي كه هفتاد چوبه ي تير از جنازه ي آن بزرگوار كشيدند. [5] .

و بني هاشم خواستند كه مجادله كنند، حضرت امام حسين [عليه السلام] نظر به وصيت برادرش مانع شد. پس ابن عباس با عايشه مناظره داشت و در آخر گفت:

جملت و بغلت و لو عشت لفيلت.

يعني يك روز بر شتر سوار شدي و در بصره جنگ كردي، و امروز بر استر سوار شدي و اگر زنده ماني بر فيل نيز خواهي سوار شد.

و از اينجا است كه ابن حجاج، شاعر بغدادي، گفته:



يا بنت ابي بكر

لا كان و لا كنت



لك التسع من الثمن

و باكل تملكت



تجملت، تبغلت

و ان عشت تفيلت



اي دختر ابي بكر! هرگز ابي بكر مباد و هرگز تو نباشي براي تو است تسع از ثمن و همه را تو مالك شدي شتر سوار شدي و استر سوار شدي و اگر زنده ماني به فيل هم خواهي سوار شد.

و قولش «لك التسع» الخ، اشاره به آن است كه پيغمبر نه زن داشت. پس بايد يك «ثمن» را در ميان نه نفر قسمت كرد. پس از يك حجره نهايت سهم عايشه كه «تسع از ثمن» است گويا يك شبر [6] شود. و اين اشاره است به مناظره ي فضال بن حسن فضال


كوفي كه با ابوحنيفه مناظره داشت. پس فضال گفت كه چه مي گويي در آيه ي شريفه ي: (يا أيها الذين امنوا لا تدخلوا بيوت النبي الا أن يؤذن لكم) [7] آيا منسوخ است يا نه؟ ابوحنيفه گفت كه اين آيه منسوخ نيست. فضال گفت: چه مي گويي در بهترين ناس بعد از پيغمبر كه آن ابوبكر و عمر است يا علي بن ابي طالب است؟ پس ابوحنيفه گفت: آيا ندانستي كه ابوبكر و عمر همخوابگان پيغمبرند در قبر آن جناب؟ پس چه دليل مي خواهي در فضيلت ايشان كه از اين بالاتر باشد؟! پس فضال گفت كه ايشان ظلم نمودند در زماني كه وصيت نمودند كه ايشان را در آنجا دفن نمايند، با اينكه ايشان را حقي در آن مكان نبود. و اگر آن مكان مال ايشان بود كه آن را به پيغمبر هبه

[8] كردند، پس بد كردند كه از هبه ي خود برگشتند، و نكث [9] عهد خود نمودند. و تو اقرار نمودي كه اين آيه را نسخ، تعلق نيافته است. پس ابوحنيفه زماني سر خود را به زير انداخت. پس از آن گفت كه آن خانه نه از مال ابوبكر و عمر بود و نه از مال پيغمبر به تنهائي، و ليكن ابوبكر و عمر نظر كردند در حق عايشه و حفصه، پس مستحق شدند دفن در آن موضع را به واسطه ي حقوق دو دختر ايشان. پس فضال به او گفت كه تو مي داني كه پيغمبر وفات كرد و حال اينكه نه زن داشت و براي همه ايشان يك ثمن [10] است، زيرا كه فاطمه دختر آن حضرت بود، هر يك را تسع ثمن مي رسد. و چون نظر به تسع ثمن كرديم، ديديم كه آن يك شبر است و حال اينكه حجره، طول و عرض آن فلان قدر است. پس چگونه آن دو مرد بيشتر از اين مي برند. و از آن پس عايشه و حفصه ارث مي برند، پس چرا دختر او فاطمه را منع از ميراث كردند؟ پس مناقضه در اين امر از وجوه كثيره ظاهر است؟ پس ابوحنيفه گفت كه اين را از من دور كنيد. قسم به خدا كه


او رافضي است. [11] .

و اول كسي كه براي حسن [عليه السلام] مرثيه گفت حسين [عليه السلام] بود.

بنابر روايت بحار چون حضرت امام حسن را در قبر گذاشتند، حضرت امام حسين اين اشعار را فرمود:



ءاذهن رأسي ام أطيب محاسني

و رأسك مغفور و انت سليب



آيا روغن مي مالم سرم را يا بوي خوش بر ريش خودم به كار مي برم و حال اينكه سر تو بر روي خاك گذاشته است و تو برهنه مي باشي؟!

البته حضرت سيدالشهداء به خاطرآورد آن زمانهائي را كه حسن دست او را مي گرفت و به خدمت پيغمبر مي رفتند، گاهي بر دوش او و گاهي بر ران او مي نشستند. و در خانه ي پدر ايشان بر بالاي پوستي مي خوابيدند. اما حسن [عليه السلام] را به خاك سپردند و لباس او را كندند اما كفن به او پوشانيدند. مگر حسين نمي دانست كه او را به خاك نمي گذارند و سرش را بر بالاي خاك نمي گذارند بلكه بر بالاي نيزه مي كنند بدنش را برهنه مي گذارند و لباسش را غارت مي كنند و كفن بر او نمي پوشانند؟!



او استمع الدنيا بشي ء احبه

الي كل ما ادني اليك حبيب



يا لذت مي برم از دنيا به چيزي كه او را دوست داشته باشم؟

استفهام انكاري است. يعني لذت از محبوب دنيا نمي برم، بلكه دوست من هر چيزي است كه به سوي تو نزديك است.

علامه ي مجلسي در كتاب بحار در بيان اين شعر فرمود كه:قول آن جناب «الي كل


ما ادني» ظاهرا الا كه اداة تنبيه باشد و ممكن است كه الي باشد به تشديد. پس براي ضرورت شعر تخفيف داده شد. و اين فقير در حاشيه ي بحار نوشته ام كه ظاهر اينكه اين هر دو وجه محل تكلف باشد. بلكه معني ظاهر اين مصرع به اين نحو است كه: «الي كل ما ادني» متعلق به «حبيب» مي باشد. و قول آن جناب «اليك» متعلق است به «ادني». يعني هر چيزي كه به سوي تو نزديك است، پس او محبوب من است.من چيزي غير آن را از لذايذ دنيا دوست نمي دارم و اين معني ظاهر است و حاجتي نيست به تكلفي كه صاحب بحار نموده است.



فلا زلت ابكي ما تغنت حمامة

عليك و ما هبت صبا و جنوب



پس هميشه خواهم گريست مادامي كه قمري در ترانه است. و مادامي كه باد صبا و جنوب وزان است.



و ما هملت عيني من الدمع قطرة

و ما اخضر في دوح الحجاز قضيب



و هميشه خواهم گريست، مادامي كه فرو ريزد چشم من از قطره [اي] از اشك و مادامي كه سبز شود شاخ هاي درخت حجاز.



بكائي طويل و الدموع غزيرة

و انت بعيد و المزار قريب



گريه ي من دراز است و اشك هاي من بسيار است. تو از نزد من دوري و مرقد مطهر تو نزديك است.



غريب و اطراف البيوت تحوطه

الا كل من تحت التراب غريب



غريب است و اطراف خانها احاطه به او نموده است. آگاه باش كه هر كه در زير خاك مسكن دارد غريب است - و در اين شعر رد عجز بر صدر است، زيرا كه «غريب» در صدر اين بيت و ذيل آن واقع است و اين از محسنات لفظيه است.




و لا يفرح الباقي خلاف الذي مضي

و كل فتي للموت فيه نصيب



و خوشحال نمي شود آنكه باقي مانده است بعد از آن كسي كه از دنيا رفته است و هر جواني براي مرگ در او نصيبي است. و قول آن جناب «خلاف الذي» اي خلف الذي، اي بعد الذي.



فليس حريب من اصيب بماله

و لكن من واري اخاه حريب



«حريب» كسي را گويند كه مال او را گرفته باشند، يعني او را تاخت و تاراج كرده باشند. و «حريبه» آن مالي است كه مايه ي تعيش او مي باشد و شخص به او زندگي كند. و «اصيب» مأخوذ از اصابة است كه اخذ مال باشد. پس حاصل معني بيت آن است كه حريب و تاخت شده آن نيست كه مالش از او گرفته شده باشد، بلكه حريب كسي است كه برادر خود را در خاك پنهان كند و در لفظ «حريب» نيز رد عجز بر صدر است كه از محسنات بديعيه است.



نسيبك من امسي يناجيك طيفه

و ليس لمن تحت التراب نسيب



لفظ «نسيب» به معني مناسب و قرابت است. و «طيف» به معني خواب است و اضافه ي «طيف» به «هاء» ضمير از بابت اضافه به مفعول است. يعني مناسب و قريب و خويش تو آن كسي است كه در خواب با تو راز گويد. و نيست براي كسي كه در زير خاك است و خويشي و قرابتي. و در «نسيب» نيز رد عجز بر صدر است.

و در بعضي از كتب دو بيت به علاوه نقل شده:



اروح بغم ثم اغدو بمثله

كئيبا و دمع المقلتين سكوب



مي روم با غم و حزن، پس از آن صبح مي كنم به مثل آن، در حالتي كه حزن دارنده ام و حال اينكه اشك دو چشم ريزنده است.




فللعين مني عبرة بعد عبرة

و للقلب مني انه و نحيب



پس براي عين از من گريه است بعد از گريه، يعني هميشه مي گريم و براي دل از من ناله و او از گريه است [12] .

و در مناقب، ابن شهر آشوب اين شعر را از مراثي حضرت سيدالشهداء شمرده كه در مرثيه ي برادرش حسن فرموده:



ان لم امت اسفا عليك فقد

اصبحت مشتاقا الي الموت [13]



اگر نمردم از جهت اندوه و حسرت بر تو، پس به تحقيق كه داخل در صبح خواهم شد در حالتي كه شوق دارنده ام به سوي مرگ.

و آن جناب هميشه در عصر پنج شنبه به زيارت قبر مطهر امام حسن [عليه السلام] مي رفت. و خلاف است كه آيا حسن [عليه السلام] را در نزد قبر مادرش فاطمه دفن كردند و يا در نزد قبر جده اش، فاطمه بنت اسد، مدفون شد. و بسياري از فضائل حضرت [امام] حسن [عليه السلام] در ابواب آتيه در ضمن فضائل حضرت سيدالشهداء مذكور مي شود.

لمؤلفه:



دلا در ماتم ياران جاني

چو قمري نغمه زن تا مي تواني



خوش آنكه با عزيزان شاد بوديم

همه آسوده از بيداد بوديم



اجل تير از كمين، چالاك افكند

عزيزان را به زير خاك افكند



زبيداد زمانه با دل ريش

به مرگ ناگهان رفتند از پيش






ز هر سو بانگ ماتم بود برپا

تو گفتي شور محشر شد هويدا



خزان شد گلشن از نامهرباني

نه بر جا ماند پير و ني جواني



بسا داماد را شد حجلگه خاك

عروسان را ز غم شد سينه ها چاك



ز هم ياران جاني جملگي دور

به حسرت حجلگه افتاده در گور



چو گردون را نباشد مهرباني

ز ديده خون فشان تا مي تواني



به شاه تشنه لب نالند بسيار

به هر جا از برايش ديده خونبار



سرشك از ديده ها ريزند هر دم

به زخم پيكرش سازند مرهم



نباشد بر حسن كس ياور و يار

نباشد بر حسن كس ديده خون بار



مگر زهرا كه باشد زار و افكار

بنالد بر حسن با سوز بسيار



حسين با تيغ اندر دشت كين شد

ز خون دشمنان رنگين زمين شد



حسن را زهر اندر شير كردند

ز درد بيكرانش سير كردند



حسن بي تاب از زهر ستم بود

جگر بر طشت ريزان دم به دم بود



برادر بر برادر در فغان شد

بر او نالان، شه لب تشنگان شد



سرشك از ديده ي قاسم روان بود

براي باب، بي تاب و توان بود



ببين بيداد دشمن شد به پايان

به تابوت، حسن شد تيرباران



شه لب تشنه اش بنمود در خاك

زد از سوز برادر پيرهن چاك



پيمبر بر حسن شد زار و افگار

ز سوگ او علي را ديده خونبار



سرشك از ديده ي زهرا روان شد

به فرزندش حسن اندر فغان شد



محمد روز و شب اندر نوا شد

حسن يارو بر او اندر جزا شد



الا لعنة الله علي القوم الظالمين.



پاورقي

[1] سورت: تيزي و تندي هر چيز.

[2] الارشاد 16:2 و روضة الواعظين:167 و مقاتل الطالبين:81.

[3] مکافؤه: مساوي و برابر.

[4] طريد: رانده شده، نفي و دور کرده شده، مطرود.

[5] مناقب ابن شهر آشوب 44:4.

[6] شبر: وجب.

[7] احزاب 53:33.

[8] هبه: عطيه و هديه‏اي که خالي از غرض يا عوض باشد.

[9] نکث: شکستن پيمان.

[10] ثمن، هشت يک، هشت يک مال.

[11] بحار الانوار 154:44 و 155.

[12] بحار الانوار 160:44 و 161.

[13] مناقب ابن شهر آشوب 45:4.