بازگشت

در شهادت حضرت امام حسن است


بدان كه از ضرويات مذهب اماميه آنكه: معاويه زهري براي زوجه ي آن جناب فرستاد كه جعدة، بنت اشعث، باشد. و وعده هاي چندي به او داد. آن جناب چند دفعه زهر تناول نمود و دعا كرد و به قبر مطهر جد بزرگوارش شكم خود را ماليد و شفاء يافت تا دفعه ي آخر كه ديگر شفاء نيافت. و بنابر روايتي زهر را در طعام ريخت. [1] و اما آنچه بعضي نوشته اند كه: زهر را در ميان آب ريخت. پس در هيچ روايتي برنخورديم و سهو بين است و در بحار ذكر كرد كه:

چون وفات حضرت حسن - عليه السلام - نزديك شد و ايام او تمام شد و زهر در بدن آن جناب سرايت نمود، رنگ مبارك او متغير و سبز شد. پس حضرت امام حسين - عليه السلام - عرض كرد كه چرا روي تو را مايل به سبزي مي بينم؟ پس حضرت امام حسن - عليه السلام - گريست و فرمود: اي برادر من! هر آينه به تحقيق صحيح شد حديث جدم در من و در تو پس دست به گردن حسين انداخت زمان درازي و حسن و حسين هر دو گريستند. پس سؤال شد از آن


حديث، پس حسن فرمود كه: خبر داد مرا جدم - صلي الله عليه و آله - فرمود كه چون در شب معراج به باغهاي بهشت در آمدم، و مرور نمودم، بر منزل هاي اهل ايمان، ديدم دو قصر بلند را كه پهلوي يكديگر بودند و بر يك صفت بودند، جز اينكه يكي از زبرجد سبز بود و ديگري از ياقوت سرخ بود، پس گفتم: اي جبرئيل! اين دو قصر براي كيست؟ پس جبرئيل گفت كه يكي براي حسن است، و ديگري براي حسين است. پس گفتم: اي جبرئيل! چرا اين دو قصر بر يك رنگ نيستند؟ پس جبرئيل ساكت شد و جواب نگفت. پس گفتم كه چرا سخن نمي گويي؟ پس جبرئيل گفت كه از تو حيا مي كنم. پس به او گفتم كه تو را به خدا قسم مي دهم كه مرا خبر ده. پس جبرئيل گفت كه اما سبزي رنگ قصر حسن، پس او مي ميرد به زهر؛ و رنگ او سبز مي شود. و اما سرخي قصر حسين؛ پس كشته مي شود و روي او به خون سرخ مي شود. پس آن دو برادر هر دو بگريستند و حاضران صداها را به گريه بلند كردند. [2] .

و در كتاب مناقب گفته كه:

چون حسن مشرف بر موت شد، حسين به او گفت كه مي خواهم احوال تو را بدانم، اي برادر من. پس حسن به او گفت كه شنيدم كه پيغمبر فرمود كه عقل از ما اهل بيت مفارقت نمي كند مدامي كه روح در ما است، پس دست تو را در دست من بگذار تا اينكه چون ملك الموت را ببينم دست تو را فشار مي دهم. پس حسين دست خود را در ميان دست حسن گذاشت. چون ساعتي گذشت، دست حسين را فشاري داد. پس حسين گوش خود را به نزديك دهان آن مظلوم فرا داشت. حسن گفت كه ملك الموت به من گفت كه مژده باد تو را! پس به درستي كه خدا از تو راضي است و جد تو شفاعت كننده است [3] .



پاورقي

[1] بحار الانوار 154:44.

[2] بحار الانوار 145:44.

[3] مناقب ابن شهر آشوب 43:4 و 44.