بازگشت

در افضليت حضرت امام حسن از برادر با جان برابرش، حضرت سيدالشهداء


بدان كه خلافت است در ميان علماء اماميه در افضليت ائمه از انبياء. در اينجا چند قول است:

اول اينكه: انبيآء افضل مي باشند. دوم اينكه: ائمه از انبياء غير اولي العزم افضل مي باشند و اما اولوالعزم، پس آنها افضل مي باشند از ائمه. سوم اينكه: اميرالمؤمنين افضل از جميع انبياء است، به جز خاتم الانبياء، و ديگران از ائمه داراي اين حكم نيستند.

دليل قول اول: قول پيغمبر است كه فرمود:

علماء امتي كأنبياء بني اسرائيل [1] .

و از ائمه مروي است كه فرمودند:

نحن العلماء و شيعتنا المتعلمون [2] .

پس نظر به اين حديث مراد از علماء در حديث نبوي مزبور ائمه باشند. و شكي در اين نيست كه مشبه به بايد اقوي باشد از مشبه. پس انبياء افضل باشند. و ممكن


است اينكه از اين دليل، جواب داده شود به اينكه مشبه به لازم نيست كه اقوي از مشبه باشد، بلكه اشهر بودن كفايت مي كند.

و دليل قول سوم آن است كه خداي تعالي، اميرالمؤمنين را نفس پيغمبر خوانده: در آيه ي مباهله: (فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع أنباءنا و أبناءكم و نساءنا و نساءكم و أنفسنا و أنفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله علي الكاذبين) [3] .

و مراد از انفسنا اميرالمؤمنين است و مقتضي نفسيت به حسب قواعد لغوية اشتراك در احكام است، الا ما خرج بالدليل و هو النبوة. و از جمله ي احكام افضليت پيغمبر ما است بر جميع پيغمبران. پس بايد اميرالمؤمنين نيز افضل باشد. و آنچه بالفعل مذهباماميه بر آن استقرار يافته است، بلكه بالفعل اجماعي بلكه ضروري مذهب شيعه است و اخبار بسيار كه به سر حد تواتر معنوي و مافوق آن است بر او دلالت دارد آن است كه ائمه ي ما افضل از همه ي انبياء مي باشند، اولوالعزم و چه غير آنها، جز جناب رسالت مآب. از آن جمله در اخباري كه ورود يافته كه سبب تسميه ي اولي العزم به اين اسم آن است كه خداي تعالي، ولايت و اولي به تصرف بودن آل محمد را بر انبياء عرض نمود، آنهاي كه در اجابت سبقت نمودند مسمي به اولوالعزم شدند و افضل از سائر انبياء گرديدند. و از آن جمله ي اخباري كه در تفسير آيه ي:(و سئل من أرسلنا من قبلك من رسلنا) الآية. [4] . ورود يافته كه: پيغمبر در شب معراج از انبياء سؤال نمود. همه گفتند كه خداي تعالي از ما پيمان گرفت بر نبوت تو و ولايت برادر تو، علي بن ابي طالب، و ولايت يازده نفر ائمه از اولاد علي. و در اين باب اخبار بسيار است، به جهت خوف تطويل، زياده از آن ذكر ننموديم. [5] و همان ضروري بودن افضليت ائمه ي


اثني عشر بر همه ي پيغمبران از اولي العزم و غير آنها در اين زمان ما را كافي است.

و اما بيان مراتب و فضيلت ائمه ي اثني عشر و تفضيل بعضي از ايشان بر بعضي:

پس علماء كلام از اماميه را در آن خلاف است: بعضي حضرت قائم - عليه السلام - را از جميع ائمه افضل دانسته. براي اينكه امامان در اصل، فطرت تساوي دارند و همچنين در اوصاف، پس زيادتي بعضي بر بعضي به جهت زيادت عبادت است. و شك نيست كه عمر آن جناب از همه زيادتر، پس عبادتش بيشتر، پس بايد كه افضل باشد. و اين وجه مقدوح و مخدوش است، به واسطه ي اين كه اگر امر چنين باشد. پس بايد حضرت امام محمدتقي - عليه السلام - از جميع ائمه پست تر باشد؛ و حال اينكه قائلي به آن نرفته. علاوه اعمال متفاوت است، چه بعضي از اعمال است كه افضل از عمل چندين سال است و شايد ائمه ي ديگر اعمالي داشته باشند كه مايه ي افضليت او بر عبادت چندين ساله باشد، مانند: ضربت خندق و نحو آن. و ايضا، اين قائل استدلال به آن كرده كه: در زمان رجعت، حضرت قائم - عليه السلام - اميرالمؤمنين را سردار مي كند و او را به طرفي از اطراف زمين مأمور به جهاد مي سازد. و اين وجه نيز ضعيف است، چه شايد چون سلطنت با حضرت قائم است، لهذا از جدش استدعاء انتصار كرده، و تمناي معاوت نموده باشد. و آمريت و ماموريت دال بر افضيلت آمر نيست. و اگر حال بر اين منوال باشد، پس بايستي كه حضرت امام حسن عسكري - عليه السلام - افضل از قائم - روحي فداه - باشد، زيرا كه قائم در زمان امامت پدر بزرگوارش مأمور آن جناب و تابع اوامر و نواهي او بوده به جهت ابوت و تقدم در امامت. بلكه بايستي افضليت ائمه به ترتيب امامت و ابوت باشد، چه هر امام سابق، متبوع بود در اوامر و نواهي، بالنسبه به امام لا حق، براي تقدم در امامت و كبر سن و حق ابوت، با اينكه هيچ كس بدين نرفته.

و آنچه اكثر از محققين بر آن رفته اند آن است كه اميرالمؤمنين افضل است از


جميع ائمه، براي اين كه آن جناب را خداي تعالي در آيه ي مباهله نفس پيغمبر خوانده. و پيغمبر كه افضل است از همه ي ائمه، پس بايد آن جناب ولايت مآب نيز افضل باشد. و ايضا حسنين، افضل از جميع ائمه و اميرالمؤمنين افضل است از حسنين، براي اينكه پيغمبر در حديث متفق عليه بين الفريقين فرمود:

الحسن و الحسين سيد شباب اهل الجنة و ابوهما خير منهما [6] .

و ايضا حديث:

لولاك لما خلقت الأفلاك و لو لا علي لما خلقتك [7] .

بر اين گواه است. و ايضا صديق اكبر كه در اخبار تعبير به اميرالمؤمنين شده - با اينكه همه ي ائمه صديق مي باشند - بر اين شاهد است. و ايضا در حديث متفق عليه بين الفريقين در روز خندق پيغمبر فرمود كه:

ضربة علي يوم الخندق مقابل لعباده الثقلين الي يوم القيمة [8] .

شاهد بر مدعي است. و از حضرت صادق آل محمد پرسيدند كه عبادت شما ائمه خارج از عبادت ثقلين است كه در اين خبر است؟ آن جناب در جواب فرمود كه:

و انا من الثقلين.

من هم از ثقلين مي باشم.

يعني عبادت ما ائمه نيز داخل در عبادت ثقلين است كه در اين خبر وارد است.

مجملا اخبار داله بر افضليت مركز كره ي عقل و سر خيل عارفان، اميرمؤمنان، بر همه ي خلايق، جز پيغمبر آخر الزمان، به تواتر معنوي ثابت بلكه ادعاء ضرورت مذهب شيعه


در اين زمان بر اين مطلب از دعاوي،صادقه است. و پس از اميرالمؤمنين، حسنين در يك مرتبه اند، جز اينكه حسن در جانب راست عرش خلق شد و حسين در طرف چپ عرش. و پس از حسنين، حضرت قائم افضل است و پس از قائم، ائمه ي ثمانيه در يك مرتبه هستند، جز اين كه هر پدر به جهت ابوت مقدم بر پسر است. و پس از ايشان مرتبه ي صديقه ي كبري، حضرت فاطمه ي زهرا است. ليكن بعضي از اعيان علماء عالي مقدار را اعتقاد بر آن استقرار يافته كه بعد از حضرت اميرمؤمنان جناب صديقه ي كبري را ائمه ي ديگر در مرتبه ي برتر است. و تحقيق در اين مقام بر وجهي كه رافع شكوك و اوهام از ضمائر انام باشد، اين كه خفاش را بصر وافي به نظرآفتاب عالم تاب ني؛ و خس، به فعردريا كي رسد، و مگس را به آشيان عنقاء [9] ، راهي نه. چگونه ماها به عقول ناقصه ي خودمان ترجيح مراتب ائمه دهيم، با اينكه ايشان به حسب ذات و صفات و سمات [10] محيط، و ذات صفات و سمات ما محاط است، و بالضروره ي محيط از مراتب و حقايق محاط آگاه است اما محاط را راهي به حقايق ذوات و صفات محيط نيست، جز اينكه به وجه ما معرفتي رساند و يا از توصيف محيط خود را اعتقادي نمايد. و اما اينكه ائمه از هر جهت محيط مي باشند، براي آن است كه جميع انحاء وجود بر سه قسم است: صانع و مصنوع و صنع. و به عبارت ثانيه: جاعل و مجعول و جعل. و به عبارت ثالثه: خالق و مخلوق و خلق و به عبارة رابعة، اوضع من الكل: فاع و فعل و مفعول. و معلوم است كه فعل بر مفعول محيط است؛ و مفعول محاط، چنانكه فاعل بر فعل محيط است؛ و فعل محاط فاعل. پس مفعول را نشايد كه كنه فعل را ادراك كند، چنانكه فعل نتواند كه كنه فاعل را ادراك كند. و مقام ائمه، مقام فعل است؛ چنانكه حديث: «نحن مشية الله» [11] بر آن گواه است. و مشيت از افعال است؛ چنانكه: «خلق الله الأشياء


بالمشية و خلق المشية بنفسها» [12] دليل آن است. و ايضا قرآن مقام باطن پيغمبري است؛ و قرآن مقامش مقام فعل است، چنانچه حديث «القران ليس بخالق و لا مخلوق». [13] گواه اوست. يعني مقام قرآن مقام خلق است. پس نه خالق است و نه مخلوق؛ بلكه خلق است. پس معلوم شد كه مقائم ائمه، مقام فعل است، و مقام ما، مقام مفعول است و مفعول را راهي به فهم كنه فعل نيست، بلكه علت غائيه بودن امام گواه است بر محيط بودنش. مجملا بعد از اينكه عقل در فهم اين مرحله، معزول است، پس بايد رجوع نمود به اخباري كه از خود ايشان صادر شده. و آن اخبار اگر تواتر لفظي يا معنوي نداشته باشند، ايراث ظن مي نمايند. و ظن در فروع حجت است، نه در اصول عقايد. پس توقف در اين مسأله اولي باشد.

و ليكن افضليت اميرالمؤمنين از سائر ائمه، از ضروريات مذهبه ي اماميه است در اين زمان. و دور نيست دعواي ضرورت مذهب در اين زمان بر افضليت حسين از ديگران؛ و در باقي توقف اصوب است. ليكن در اين مقام مذهب اين فقير آن است كه حضرت امام حسن [عليه السلام] افضل از امام حسين [عليه السلام] است. نظر به ادله ي عديده كه افاده ي ظن به مدعي دارند، پس مظنون آن است كه آن جناب افضل باشد:

اول: قول حسين - عليه السلام - است كه در شب عاشورا در مقام تسليه و تعزيه ي صديقه ي صغري، حضرت زينب خاتون، فرمود كه:

اي خواهر! كساني از دار دنيا رفتند كه بهتر از ما بودند، جد من رفت كه بهتر از من بود و پدرم از دنيا رفت كه بهتر از من بود و مادرم دنيا را وداع نمود كه بهتر از من بود و برادرم حسن از دنيا رفت كه از من نيكوتر بود. [14] .


(و مثل اين خبر علامه ي مجلسي در كتاب «بحار» نقل نموده) [15] پس صريح اين خبر آن است كه حسن بهتر از حسين بوده است؛ بلكه از اين حديث استفاده مي شود كه حضرت فاطمه - عليهاالسلام - نيز بهتر از حسين بوده و حمل كلام بر مبالغه يا هضم نفس، خلاف ظاهر است.

دوم: خبري است كه آن را صاحب معدن البكاء از بعضي از كتب نقل كرده كه:

پيغمبر خدا روزي در خانه ي فاطمه نشسته بود، و حسن [عليه السلام] بر ران راست آن حضرت، و حسين [عليه السلام] بر ران چپ آن حضرت نشسته بود كه به ناگاه جبرئيل بر پيغمبر نازل شد و در دست او خوشه [اي] از انگور بهشت بود و گفت كه: اي محمد! علي اعلي سلامت مي رساند و تخصيص مي دهد تو را بر تحيه و اكرام، و امر مي كند كه اين خوشه انگور را در ميان دو فرزند خود حسن و حسين قسمت نمائي. پس پيغمبر آن خوشه را گرفت و ميان آن دو طفل قسمت نمود. و سهم حسن را بيشتر قرار داد از سهم حسين پس حسين به جانب پيغمبر نظر نمود و عرض كرد: اي پيغمبر خدا! در نزد من چند بيت از شعر حاضر شد. آيا امر مي فرمائي كه آنها را بخوانم؟ آن جناب فرمود كه: اي ابا عبدالله! بخوان اشعار خود را. پس حسين انشاء كرد:



لييس لي بعد الهي ملجأ الا اليك

أنت ذخري أنت كنزي فاز من صلي عليك



نيست براي من بعد از خداي من پناهي، مگر به سوي تو. تويي ذخيره ي من، توئي گنج من، رستگار شد هر كه به تو صلوات فرستاد.



تجعل الأكثر للأكبر و الأمر اليك

تجعل العنقود شطرين و سهمي في يديك




مي گرداني سهم بيشتر را براي بزرگ. و امر به سوي تو است. مي گرداني خوشه ي انگور را دو سهم و سهم من در دستهاي تو است.



كلنا اولاد بنتك كلنا تفاحيتك

انما اهناك عيناك فدا و مقلتيك



همه ي ما اولاد دختر تو مي باشيم، همه ي ما دو سيب بوستان تو مي باشيم، اين است و جز اين نيست. چشمهاي تو درد آمد، پس دوا كن هر دو چشم خود را.



ان كحلت الفرد منها هاجت الاخري عليك

لا تعودني عقوقك، لا تحزني عليك



لا تفضله علي بالذي اوحي اليك

اگر يك چشم را سرمه بكشي، چشم ديگر بر تو هيجان مي كند و به درد مي آيد؛ مرا عادت مده اينكه در عاق تو داخل شوم و نافرماني تو كنم. محزون مساز مرا بر تو. تفضيل مده حسن را بر من، قسم به آنكه به سوي تو وحي فرستاد.



پس حضرت امام حسن [عليه السلام] به حضرت پيغمبر عرض كرد: اي پيغمبر خدا! حق مرا به حسين عطا فرما. آن جناب ترازوئي خواست و آن خوشه ي انگور را به دو سهم متساوي فرمود؛ يكي را به حسن [عليه السلام] و يكي را به حسين [عليه السلام] عطا فرمود.

شاهد موضع استدلال از اين حديث شريف از آنجا است كه بيشتر دادن پيغمبر حسن را دليل بر آن است كه حسن [عليه السلام] افضل است، و الا ترجيح بلا مرجح بود. علاوه قول حسن [عليه السلام] كه سهم مرا به حسين بده، دليل بر آن است كه حلم حسن [عليه السلام] زياده بود. پس معلوم مي شود كه در صفات، حسن [عليه السلام] اكمل بود.

سوم: اخبار بسيار است كه دلالت بر آن دارد كه پيغمبر، حسن [عليه السلام] را به ران راست يا دوش راست يا شانه ي مي نشانيد - چنانچه در ضمن اكاليل آتيه


خواهد آمد - و اخباري كه دلالت دارد بر اينكه حسن [عليه السلام] خلق شد بر طرف راست عرش و حسين بر طرف چپ عرش. و معلوم است كه يمين،اشرف از يسار است. پس حسن را اختصاص به يمين دادن، وانگهي در غالب از اوقات دال است بر افضليت حسن. اما اشرفيت يمين، پس آن ظاهر مي شود از احكام يمين و يسار در احكام شرعيه و غير، از طهارت تا ديات، و غير احكام شرعيه. چنانچه در بحث تخلي و آداب خلوة از كتاب طهارت ورود يافته كه مستحب است اينكه كسي كه به بيت الخلاء مي رود اول پاي چپ را مقدم دارد و در بيرون آمدن پاي راست را، و در هنگام نشستن براي تخلي سنگيني خود را بر پاي چپ قرار دهد و استنجاء را به دست چپ كند، و مكروه است استبراء كردن به دست راست و حال اينكه در دست او انگشتري باشد كه اسم خدا بر آن نوشته باشد؛ و در باب وضوء مستحب است كه دست راست را در ظرف كند و آب بردارد و دستها را بشويد؛ و واجب است در غسل اعضاء وضوء، شستن دست راست و تقديم پاي راست در مسح؛ و در تيمم واجب است مقدم داشتن پشت دست راست را در مسح؛ و در غسل واجب است مقدم داشتن طرف راست را بر چپ؛ و در دفن ميت واجب است خواباندن او را در لحد بر دوش راست، و در چيدن ناخن مستحب است ابتداء به دست راست نمودن، و مستحب است انگشتر به دست راست نمودن. و در كتاب صلوة، مستحب است كه در زمان دخول مسجد پاي راست را مقدم دارد و در زمان بيرون آمدن از مسجد، پاي چپ را؛ و مستحب است در نماز جماعت بر طرف دست راست پيشنماز ايستادن؛ و در زيارت ائمه از دور، مستحب است كه به انگشت شهادت دست راست به جانب مرقد مطهر امام اشاره نمودن؛ و در سجده ي شكر روي راست و يا جبين راست را مقدم دارد بر روي چپ و يا جبين چپ. و در كتاب نكاح، در احكام زفاف، مستحب است كه انگشت شهادت دست راست را بر پيشاني عروس بگذارد و دعاء بخواند؛ و مستحب است خوابيدن به دست راست. و در كتاب اطعمه و اشربه، مستحب است كه طعام را به دست راست بخورد و آب را به


دست راست بياشامد، و اگر از قيام در نماز و جلوس عاجز باشد بر پهلوي راست بايد افتاد و نماز گذارد. و در كتاب قضاء، اگر مترافعين در تقدم و تأخر نزاع نمايد، آنان كه به طرف دست راست قاضي نشسته اند بايد مرافعه ي ايشان را مقدم داشت؛ و اگر طلاب علم در تديس نزاع كنند، آنان كه به طرف دست راست مدرس نشسته اند مقدم مي باشند. و اين بعد از فقد مرجحات ديگر است، چنانكه در كتاب «شرح شرايع» مسمي به «بدايع و تعليقات بر روضه» به تفصيل فصيل بيان نموديم، و مستحب است بعد از نماز شب به دست راست ضجعه [16] به عمل آوردن؛ و داخل نمودن پاي راست را در خانه با قرائت سوره ي توحيد براي رفع فقر؛ و همچنين در روز قيات نامه ي عمل را به دست راست مي دهند؛ و ملك موكل به كتابت حسنات بر دوش راست نشسته است، و اصحاب يمين در قرآن ترجيح دارند بر اصحاب شمال؛ و در مواضع ذكر يمين و شمال، يمين را مقدم ذكر فرموده، كقوله تعالي: (ذات اليمين و ذات الشمال) [17] و قوله تعالي: (يتفيؤا ضلاله عن اليمين و الشمائل) [18] ؛ و قدرت خود را تعبير به يمين فرموده: (و السموات مطويات بيمينه) [19] پس معلوم شد كه يمين اشرف از شمال است و تخصيص دادن حسن را به يمين براي افضليت اوست.

چهارم اينكه: در كتب معتبره، مذكور است كه:

حسن و حسين [عليهماالسلام] با هم مصارعه [20] و كشتي نمودند، پس پيغمبر فرمود كه: اي حسن! پاي حسين را بگير. فاطمه [سلام الله عليها] عرض كرد كه: بزرگتر را ترغيب و تشجيع بر انداختن كوچك تر مي فرمائي؟! آن جناب


فرمود كه: جبرئيل به حسين مي گويد كه پاي حسن را بگير، من به حسن گفتم كه پاي حسين را بگير [21] . معلوم است كه پيغمبر افضل از جبرئيل است پس پيغمبر، كه افضل است، ياري افضل را نمودده كه حسن است.

پنجم: آن است كه در حديث وارد است كه:

الاسمآء تنزل من السماء [22] .

يعني چون خواهند براي مولود اسم بگذارند اسم نازل از آسمان مي شود و به پدر و مادر الهام مي شود. پس اسم حسن و حسين نظر به اين حديث از الهام رباني شد. با اينكه به خصوص اسم حسن و حسين را جبرئيل از نزد رب جليل براي پيغمبر آورد كه اينها اسم دو پسر هارون، وصي موسي، مي باشند. و اخبار مستفيضه، بلكه متواتره، بالمعني بر اين معني، گواه است [23] و شكي نيست اينكه حسين تصغير حسن است. پس حسن احسن خواهد بود.

ششم اينكه: از اخبار كثيره ظاهر است كه: «حسن اشبه ناس بود به رسول خدا.» [24] و ظاهر، عنوان باطن است. پس بايد كه صفات باطنه و سمات حسنه ي حسن اشبه به رسول خدا باشد، پس بايد افضل باشد از حسين.

هفتم: خبري است كه حاصل مضمون آن اين است كه:«روزي رسول خدا حسن را بر دوش گرفت و حسين را جبرئيل بر دوش گرفت، و در چشم مردمان چنان مي نمود


كه حسن و حسين هر دو بر دوش پيغمبر سوارند» [25] . پس معلوم است كه حسن افضل بود كه پيغمبر، كه افضل از جبرئيل بود، او را بر دوش گرفت.

اين نهايت سخن بود در نهايت تفضيل ائمه بعضي بر بعضي ديگر، و استغفر الله العظيم من التخمين و اعمال الظنون في هذه المسئله العويضة العميآء و لا حول و لا قوة الا بالله.


پاورقي

[1] منية المريد : 182.

[2] بصائر الدرجات 9:1.

[3] آل عمران 61:3.

[4] زخرف 45:43.

[5] بنگريد به: الکافي 121:8، تفسير القمي 285:2،الاحتجاج 178:2.

[6] بحار الانوار 263:43 و 264.

[7] الجنة العاصمه : 148.

[8] بنگريد به: بحار الانوار 2:39 و احقاق الحق 319:8.

[9] عنقاء: سيمرغ.

[10] سمات: روشهاي نيکو و صوتها و جانبها، داغها و نشانها.

[11] بنگريد به: مستدرک سفينة البحار 96:6.

[12] الکافي 110:1 و التوحيد : 148.

[13] التوحيد : 223.

[14] الارشاد 94:2.

[15] بحار الانوار 3:45.

[16] ضجعه: يکبار خوابيدن.

[17] کهف 18:18.

[18] نحل 48:16.

[19] زمر 67:39.

[20] مصارعه: کشتي گرفتن.

[21] قرب الاسناد : 101 و بحار الانوار 263:43.

[22] بنگريد به: بحار الانوار 122:104.

[23] بحار الانوار 241 - 238 : 43.

[24] الارشاد 5:2 و 6، بحار الانوار 293:43 و 294.

[25] بنگريد به: بحار الانوار 316:43.