بازگشت

اسكان اسراي اهل بيت در خرابه ي شام


راوي گويد: يزيد لعين در اين روز، به امام علي بن الحسين عليه السلام وعده داد كه سه حاجت او را برآورد!

آن گاه دستور داد تا اهل بيت عليهم السلام را به منزلي منتقل كنند كه نه از گرما حفظ مي كرد و نه از سرما.

اسراي اهل بيت عليهم السلام مظلومانه در آن منزل ماندند تا اين كه از شدت حرارت صورتشان پوسته پوسته شد، و در آن مدتي كه در آن شهر اقامت داشتند به عزاداري سيدالشهداء عليه السلام مشغول بودند.


شيخ صدوق رحمة الله در «امالي» خود از جناب فاطمه دختر اميرالمؤمنين عليه السلام نقل مي كند كه گفت:

پس از آن كه مجلس يزيد لعين تمام شد دستور داد تا مخدرات مكرمات جناب سيدالشهدا عليه السلام را با امام سجاد در مكاني كه آنها را نه از سرما و نه از گرما نگاه مي داشت؛ حبس كردند تا اين كه صورتشان پوسته پوسته شد...

باز در همان كتاب آمده است: آن گاه يزيد لعين دستور داد سر اقدس و اطهر امام عليه السلام را بر در مسجد شام نصب كردند.

در «بحارالانوار» مي نويسد: صاحب «مناقب» گويد: ابومخنف و ديگران نقل كرده اند:يزيد لعين دستور داد تا سر مطهر و مقدس امام حسين عليه السلام بر درب خانه اش آويزان كرده و دستور داد تا اهل بيت امام حسين عليه السلام وارد خانه اش شوند، هنگامي كه مخدرات مطهرات وارد خانه ي يزيد لعين شدند، زنان و فرزندان معاويه و ابي سفيان همگي با گريه و ناله و نوحه به استقبال آنها آمدند، آنها براي امام حسين عليه السلام گريستند و لباس هاي فاخر و زيورآلات خود را كندند و سه روز بر آن بزرگوار عزا و ماتم گرفتند.

هند، دختر عبدالله بن عامر بن كزير كه زن يزيد لعين بود - و پيش از اين، در تحت نكاح حضرت سيدالشهداء عليه السلام بود - از حرم سراي يزيد، پرده را پاره كرد و به طرف يزيد لعين كه مجلسي عمومي ترتيب داده بود، رفت و به او گفت: اي يزيد! آيا سر حسين عليه السلام فرزند فاطمه عليهاالسلام دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر آستانه ي خانه ي من به دار كشيده شده؟

يزيد حرامزاده برخاست و او را پوشانيد و گفت: آري، اي هند! با آواز بلند بر فرزند دختر رسول خدا و نوحه كننده ي قريش؛ گريه كن، ابن زياد بر كشتن او شتاب كرد، و او را به قتل رساند، خدا او را هلاك سازد.

آن گاه يزيد لعين آنها را در خانه ي مختص خود جاي داد، و غذايي نمي خورد جز اين كه امام سجاد عليه السلام نزد او حاضر باشد!! [1] .

در «بحارالانوار» آمده است: مدايني گويد:

هنگامي كه كه امام سجاد عليه السلام نسب خود را به جد بزرگوارش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رساند، يزيد ملعون به مامور خود گفت: او را وارد اين باغ كن و بكش و در آنجا دفن نما.


مامور لعين، او را وارد باغ نمود و مشغول كندن قبر شد امام عليه السلام نيز نماز مي خواند چون خواست امام عليه السلام را بكشد دستي از هوا پيدا شد و به آن ملعون زد، پس آن ملعون به رو بر زمين افتاد و نعره زد و بي هوش شد و به جهنم واصل گرديد.

خالد بن يزيد لعين، آن ملعون را ديد رنگ پريده به سوي پدرش آمد و قصه را تعريف كرد، يزيد لعين دستور داد مامور را در همان قبر دفن كنند و امام عليه السلام را رها نمايند، امروزه محلي را كه امام زين العابدين عليه السلام را در آن حبس كرده بودند جزو مسجد مي باشد.


پاورقي

[1] بحارالانوار: 142:45 و 143.