بازگشت

حضرت علي اكبر عازم ميدان مي شود


در كتاب «المنتخب» مي نويسد: روايت شده است:

چون حضرت عباس بن علي عليهماالسلام به شهادت رسيد، لشكر كفار بر اصحاب امام حسين عليه السلام حمله كردند، چون حضرت اين منظره را ديد صدا زد:

يا قوم! أما من مغيث يغيثنا؟

أما من طالب حق فينصرنا؟

أما من خائف فيذب عنا؟

أما من أحد فيأتينا بشربة من الماء لهذا الطفل فانه لا يطيق الظماء؟

اي قوم! آيا فريادرسي نيست كه به فرياد ما برسد؟

آيا خواهان حقي نيست كه ما را ياري كند؟

آيا خائفي از غضب خدا نيست كه دشمن را از ما دفع كند؟

آيا كسي نيست كه جرعه ي آبي براي اين كودك شيرخوار كه تاب و توان تشنگي را ندارد، بياورد؟


در اين هنگام؛ فرزند بزرگ آن امام مظلوم، حضرت علي اكبر عليه السلام كه هفده سال داشت به پا خاست، و گفت: اي آقا و مولاي من! من براي تو آب مي آورم.

راوي گويد: علي اكبر عليه السلام مشك را برداشت و وارد شريعه شد و مشك را پر كرد و رو به طرف پدر بزرگوار، طيب و طاهر خود نمود، و عرض كرد: پدر جان! اين آب است كه مي خواستي، برادرم را سيراب كن و اگر باقي ماند بر صورت من بريز كه سوگند به خدا! تشنه هستم.

امام حسين عليه السلام گريست و فرزند شيرخوار خود را گرفت و در بغلش نشاند و ظرف را گرفت و نزد دهان كوچك آن شيرخوار آورد، چون آن شيرخوار خواست آبي بنوشد تير مسمومي از طرف دشمن آمد و پيش از آن كه جرعه اي از آن بنوشد به گلوي آن طفل مظلوم اصابت كرد.

امام حسين عليه السلام گريست و ظرف آب را از دست مبارك خود بينداخت، و صورت مبارك خود را به سوي آسمان گرفت... تتمه ي اين روايت بعد از اين خواهد آمد.و اين روايت؛ روايت غريبي است.

در «بحارالانوار» مي نويسد: ابوالفرج گويد:

علي بن حسين عليهاالسلام همان علي اكبر و بزرگترين پسر امام حسين عليه السلام است كه فرزندي نداشت و ابوالحسن ناميده مي شد، مادرش ليلي دختري ابومرة بن عروة بن مسعود ثقفي است، و او اولين كسي بود (از اهل بيت عليهم السلام) كه در كربلا شهيد شد [1] .

صاحب اصل گويد: در برخي از تأليفات اصحاب ما روايت شده است:

چون حضرت عباس عليه السلام و حبيب بن مظاهر به شهادت رسيدند آثار شكستگي در چهره ي مبارك امام حسين عليه السلام پديدار شد. حضرت غمگين و اندوهگين نشسته بود و قطرات اشك از ديدگانش به صورت نازنينش جاري بود. در اين حال، فرزندش جناب علي اصغر - كه معروف به علي اكبر عليه السلام است - نزد حضرت آمد و عرض كرد:

يا أبتاه! قتل عمي العباس عليه السلام فلا خير لي في الحياة بعده، فقد ضاق صدري لفراقه، فهل من رخصة؟

پدر جان! عمويم عباس عليه السلام كشته شد، پس از او خيري در زندگي نيست، از فراق او دلم تنگ شده است، آيا اجازه مي فرماييد به ميدان بروم؟


امام حسين عليه السلام گريست و فرمود:

يا بني! يعز علي و الله؛ فراقك.

فرزند عزيزم! به خدا سوگند! فراق و جدايي تو بر من سخت است؟

عرض كرد: كيف يا أبتاه! و أنت وحيد بين الأعداء فريد لا ناصر لك و لا معين، روحي لروحك الفداء، و نفسي لنفسك الوقاء.

پدر بزرگوارم! چگونه به ميدان نروم؟ حال آن كه در ميان دشمنان تنها مانده اي، نه ياوري، نه معيني داري، روحم فداي روح شما و جانم سپر بلاي جان شما است.

در كتاب «مهيج الاحزان» مي نويسد:

هنگامي كه حضرت علي اكبر عليه السلام مي خواست به طرف ميدان نبرد برود، اهل حرم و بانوان محترم حلقه وار دور آن شهزاده ي والاتبار را گرفتند و گفتند: به غريبي ما رحم كن و به سوي جنگ شتاب مكن، زيرا كه ما تاب و توان جدايي تو را نداريم.

صاحب «مهيج الاحزان» گويد: آن شاه زاده پيوسته اصرار مي كرد و از پدر بزرگوارش اذن ميدان مي خواست تا اين كه حضرت به او اجازه ي ميدان دادند. آن گاه پدر بزرگوارش و اهل حرم را وداع گفت، و به سوي ميدان روانه شد [2] .

علامه ي مجلسي رحمة الله در «بحارالانوار» مي نويسد: محمد بن ابوطالب گويد: در آن روز، حضرت علي اكبر عليه السلام هيجده سال داشت.

علامه ي مجلسي رحمة الله مي نويسد: ابن شهراشوب مي نويسد: گفته شده: سن شريف آن حضرت بيست و پنج سال بود.

سيد بن طاووس رحمة الله گويد:

هنگامي كه حضرت علي اكبر عليه السلام به طرف ميدان به راه افتاد امام حسين عليه السلام از پشت سر او نگاهي مأيوسانه بر اندام آن خورشيد فلك امامت انداخت و بي اختيار اشك چشمان حق بين اش بر صورتش جاري شد و گريست.

در «بحارالانوار» مي نويسد: مورخان گويند:

امام حسين عليه السلام محاسن شريف خود را به سوي آسمان گرفت و فرمود:


اللهم اشهد علي هؤلاء القوم، فقد برز اليهم غلام أشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك، و كنا اذا اشتقنا الي نبيك نظرنا الي وجهه.

اللهم امنعهم بركات الأرض، و فرقهم تفريقا، و مزقهم تمزيقا، واجعلهم طرائق قددا، و لا ترض الولاة عنهم أبدا، فانهم دعونا لينصرونا ثم عدوا علينا يقاتلوننا.

خداوندا! شاهد باش! جواني به سوي اين سپاه رفت كه شبيه ترين مردم از لحاظ صورت، سيرت و گفتار به پيامبر توست، و ما هرگاه مشتاق ديدار پيامبر تو مي شديم به اين جوان مي نگريستيم.

خداوندا! بركات زمين را از آنان بازدار، و جمعيت آنان را پراكنده ساز، و پرده ي اتفاق آنان را پاره كن، و آنان را در راههاي تفرقه و جدايي قرار ده، و هرگز حاكمان را از آنان راضي و خشنود مگردان، زيرا كه اين گروه از ما دعوت كردند تا ياري كنند چون اجابت كرديم آنان با ما عداوت و دشمني نموده و با ما جنگ نمودند.

آن گاه امام حسين عليه السلام رو به عمر سعد لعين كرد و فرياد زد:

مالك قطع الله رحمك! و لا بارك الله لك في أمرك! و سلط عليك من يذبحك بعدي علي فراشك! كما قطعت رحمي و لم تحفظ قرابتي من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.

تو را چه شده؟ خداوند رحم (نسل) تو را قطع كند و هيچ امر و آرماني را بر تو مبارك نفرمايد، و بر تو كسي را مسلط كند كه تو را در رختخواب بكشد، چنان كه تو رحم (نسل) مرا قطع نمودي و قرابت و خويشي مرا با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مراعات نكردي.

پس از آن؛ امام حسين عليه السلام با صداي بلند اين آيه را تلاوت فرمود:

(ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين - ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم) [3] .

همانا خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر مردم جهانيان برگزيد، فرزنداني كه برخي از ديگري بودند و خداوند شنوا و دانا است.



پاورقي

[1] بحارالأنوار: 45 : 45.

[2] بحارالأنوار: 42 : 45.

[3] سوره‏ي آل‏عمران آيات 33 و 34.