بازگشت

سخنان امام حسين به ابن عباس و غيره


علامه ي فاضل، مجلسي رحمة الله گويد:

زماني كه امام حسين عليه السلام مي خواست از مكه حركت نمايد عبدالله بن عباس و عبيدالله بن زيبر آمدند و اشاره كردند كه حضرت در مكه بمانند.

حضرت فرمود:

ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قد أمرني بأمر و أنا ماض فيه.

همانا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مرا به امري مأمور كرده و من در پي آن امر رفتني هستم.

راوي گويد: ابن عباس از حضور حضرت بيرون آمد در حالي كه مي گفت: وا حسيناه!
سپس عبدالله ابن عمر لعنه الله آمد و اشاره كرد كه حضرت با مردم گمراه مصالحه و آشتي كند، و حضرت را از جنگ و كشته شدن برحذر داشت.

حضرت فرمود:

يا أباعبدالرحمان! أما علمت أن من هوان الدنيا علي الله تعالي أن رأس يحيي بن زكريا اهدي الي بغي من بغايا بني اسرائيل؟!

أما تعلم أن بني اسرائيل كانوا يقتلون مابين طلوع الفجر الي طلوع الشمس سبعين نبيا، ثم يجلسون في أسواقهم يبيعون و يشترون كأن لم يصنعوا شيئا؟

فلم يعجل الله عليهم، بل أخذهم أخذ عزيز ذي انتقام، اتق الله يا أباعبدالرحمان! و لا تدع نصرتي.

اي ابوعبدالرحمان! آيا مي داني كه از خواري و بي ارزشي دنيا نزد خداوند متعال همين بس كه سر مبارك يحيي بن زكريا عليه السلام را به سوي زن زناكاري از بني اسرائيل هديه فرستادند؟!

آيا مي داني كه بني اسرائيل از طلوع فجر تا طلوع آفتات هفتاد پيامبر را مي كشتند بعد به بازارها رفته و در بازار مي نشستند و خريد و فروش مي كردند مثل اين كه هيچ كار و عمل قبيحي را انجام نداده اند؟!

پس خداوند در عقوبت آنان شتاب نفرمود، بلكه آنان را مؤاخذه نمود مؤاخذه كردن پيروزمندانه و صاحب انتقام.

اي ابوعبدالرحمان! از خدا بترس و نصرت و ياري مرا ترك نكن! [1] .

شيخ مفيد رحمة الله گويد: از فرزدق روايت شده كه گويد:

سال شصتم هجري با مادرم به خانه ي خدا مشرف شدم، در اثنايي كه شتر مادرم را مي راندم و وارد حرم مي شدم، امام حسين عليه السلام را ديدم، ياران و انصار آن حضرت مسلح به شمشيرها و سپرها بودند و آنها از مكه خارج مي شدند.

گفتم: اين قطار شتران از آن كيست؟

گفتند: از آن حسين بن علي عليهماالسلام است.


خدمت حضرتش آمده، سلام كردم، و گفتم: خداوند حاجت و مرادت را عطا فرمايد، و در آنچه دوست داري اميدوارت سازد، پدر و مادرم فداي تو باد اي فرزند رسول خدا! چه چيز باعث عجله و شتاب شما از حج شد؟

فرمود: لو لم اعجل لاخذت؛ اگر شتاب نكنم گرفتار مي شوم.

سپس فرمود: تو كسيتي؟

عرض كردم: مردي از عرب هستم.

سوگند به خدا! بيش از اين از من نپرسيد و تفتيش نكرد.

سپس فرمود: مرا از خيال و حال مردماني كه پشت سر گذاشتي، آگاه كن.

عرض كردم: اين مطلب را از اهل خبره پرسيدي، دلهاي مردم با تو است (يعني تو را در دل دوست مي دارند) و شمشير آنان بر ضرر تو كشيده شده است، و قضاي الهي از آسمان نازل مي شود، و خداوند متعال آنچه را كه مي خواهد انجام مي دهد.

حضرت فرمود:

صدقت، لله الأمر من قبل [و من بعد]، و كل يوم هو في شأن، ان نزل القضاء بما نحب؛ فنحمد الله علي نعمائه و هو المستعان علي أداء الشكر، و ان حال القضاء دون الرجاء؛ فلم يبعد من كان الحق نيته، و التقوي سيرته.

راست گفتي،كارها از قبل براي خدا است، و اوست كه در هر روز در يك حكم و شأني است، اگر قضاي الهي بر آنچه ما دوست داريم نازل شود پس خدا را در مقابل نعمتهاي او سپاس مي گزاريم، و او بر اداي شكر، ياري كننده است، و اگر قضاي الهي مانع از اميد و رسيدن به مرام و مقصود شود، پس كسي كه نيت و سريره ي او حق است و سيرت و روش او پرهيزكاري و تقوا است از خداوند دور نمي شود.

عرض كردم: آري، چنين است، خداوند تو را به آنچه دوست مي داري برساند، و از آنچه مي ترسي برحذر دارد.

فرزدق گويد: آن گاه در مورد مسايلي از نذر و اعمال حج از حضرتش پرسيدم، و حضرت جواب آنها را فرمودند، سپس مركب خود را حركت داده و فرمود: السلام عليك، آن گاه از همديگر جدا شديم.



پاورقي

[1] بحارالأنوار: 44 : 364 و 365.