بازگشت

سخنراني ابن زياد و تهديد مردم كوفه


بامدادان منادي، مردم را به نماز جماعت ندا داد، مردم جمع شدند، ابن زياد بيرون آمد و بالاي منبر رفت و خدا را حمد و ثنا گفت، سپس گفت:

اما بعد؛ اميرمؤمنان يزيد! مرا والي و حاكم شهر، مرز و غنايم شما نمود، و به من امر كرد تا با مظلوم با انصاف رفتار كنم، و از محروم و فقير دستگيري نمايم، كسي كه گوش به فرمان است و از من اطاعت مي كند مانند پدر نيكوكار احسان نمايم!! و شمشير و تازيانه ي من بر كسي است كه از فرمان من اطاعت نكرده و با پيمان من مخالفت كند.


بعد به ضرب المثل معروف متمثل شد كه: «به راستي هر كسي بر خود بترسد نه اين كه صرف ترسانيدن است»، يعني هرچه مي گويم راست است نه افسانه و دروغ. آن گاه از منبر فرودآمد، و از بزرگان، براي مردم پيمان محكمي گرفت و گفت: بنويسيد: بر بزرگان و كساني كه از هواخواهان يزيد هستيد، و خوارج شهر - كه اهل حروريه معروف بودند - و از اهل شك و ترديد - كه كارشان ايجاد خلاف و دورويي و دشمني است - پس هر كس از اين گروه به ما بياورد از عهده ي تكليف ما بري است، و هر كس براي ما اسم يكي از دشمنان ما را ننويسد، بايد ضامن شود كه در قلمرو او كسي با ما مخالفت نكند، و خائني بر ما طغيان و خيانت نكند، پس هر كس از رؤسا از فرمان من اطاعت نكرده و چنين نكنند ذمه و دامان ما از او بري و كنار است، و خون و مال او حلال است. و هر رئيسي كه در قلمرو او خائن براي يزيد باشد و او را تحويل ندهد، كنار درب خانه اش به دار آويخته مي شود، و از بذل و بخشش خودم، او را از رياست عزل مي كنم.