بازگشت

مقدمه


اگر كسي گويد: حكمت و علت خروج امام حسين عليه السلام از مدينه به سوي مكه و از آنجا به طرف كوفه چه بود؟ در حالي كه ايشان با علم امامت مي دانستند، و نيز در موارد زيادي جد بزرگوارش و پدر عزيزش خبر داده بودند كه گروهي ظالم و ستمگر او را خواهند كشت، و خود آن حضرت را نيز، از اين جريان باخبر كرده بودند، كه اين علم و آگاهي حضرت، از چيزهايي است كه شك و ترديد در آن راه ندارد.

چگونه مي شود كه آگاه نباشد؟ در حالي كه آنان خزانه داران علم خدا هستند،و به آنچه كه واقع شده و اموري كه تا قيامت رخ مي دهد، اطلاع دارند، و علم به وقت مرگها و اجلها (ي مردم) و بلاهايي كه (مبتلا مي شوند) نزد آنان است، و آنان كليدهاي علم و دانش، و درهاي حكمت و كلام الله تعالي - كه تميز دهنده ي حق و باطل است - هستند.

پس چگونه حضرت خروج به سوي تيغ هاي بران و افتادن در فتنه هايي كه از سينه ي طغيانگران برخاسته بود كه آن كينه ها و فتنه ها را تك تك دشمنان در دل خويش حفظ كرده بودند؛ اختيار فرمودند؟


(در جواب اين شبهه) مي گوييم:

اول اين كه: اين مسأله از جمله مسايل مشكله اي است كه تكلف و زحمت بحث در آن مسايل، از عهده ي ما برداشته شده است، بنابراين؛ كساني كه طالب راه راست نجات هستند لازم است حكمت اين گونه مسايل را به خود حضرات معصومين عليهم السلام ارجاع دهند.

دوم اين كه: (بنابر اعتقاد ما)، آنان معصوم هستند و هيچ گناهي - چه صغيره و چه كبيره - از آنان صادر نمي شود. پس هر گفتاري بفرمايند، و هر عملي انجام دهند، و به طور كلي هر چه از آنان ظاهر مي شود همان محبوب و مورد رضايت خداوند متعال است.

سوم اين كه: بني اميه - اين گروه ملعون - از جهت شدت عداوت و دشمني، و آن كفر و حسادت زيادي كه داشتند، مترصد و منتظر بودند كه به هر نحوي و به هر حيله اي كه مي شود حضرت را به قتل برسانند. و آن حضرت مي دانستند كه به هيچ عنوان، آن ملاعين مصالحه و مدارا نمي كنند، و هرگز دست از اين كار (شوم) برنمي دارند. چه حضرت در مدينه باشند يا در غير آن.

چنانچه خود حضرت (به اين مطلب اشاره كرده و) فرمودند: «اگر من در سوراخ حيواني از حيوانات زمين باشم (بني اميه) مرا بيرون آورده و مي كشند.»

علاوه بر اين؛ اهل كوفه نامه ها مي نويسند و عهد و پيمانها مي بندند و آن حضرت را به سوي خودشان دعوت مي كنند.

بنابراين؛ تشريف بردن آن حضرت به سوي اهل كوفه اتمام حجتي بر عليه آنان بود.

چهارم اين كه: در برخي از اوقات، امور و معجزه هايي از آنان صادر مي شود كه قدرت بشري از آوردن مثل آن عاجز و ناتوان است، و محال است كه عقول مردم به كنه ذات آن معجزه ها برسد، اما در بعضي مواقع، از طريق عرف و عادت (و علم عادي بشري) عمل مي كنند، و اگر چنين نبوده هر آينه حكمت فرستادن پيامبران و هدايتگران از نوع انسان، باطل مي گشت.

شاهد و گواه بر اين مطلب، روايتي است كه مرحوم صدوق در «علل الشرائع» و


«اكمال الدين» و شيخ طبرسي در «احتجاج» به سندش از محمد بن ابراهيم طالقاني روايت كرده است كه گويد:

با گروهي از مردم - از جمله علي بن موسي قصري - خدمت شيخ ابوالقاسم حسين بن روح قدس سره بودم، كه مردي به پا خاست و گفت: مي خواهم در مورد چيزي سؤال كنم؟

شيخ گفت: آنچه به ذهنت رسيده سؤال كن.

مرد سائل گفت: بگو به من: آيا امام حسين عليه السلام ولي خدا بود؟

گفت: آري.

گفت: بگو به من: آيا قاتل آن حضرت، دشمن خدا بود؟

گفت: آري.

آن مرد گفت: آيا جايز است خداوند دشمن خود را بر دوست خودش مسلط نمايد؟

ابوالقاسم قدس سره گفت: آنچه به تو مي گويم (خوب گوش كن) تا مطلب را بفهمي؛ بدان كه خداوند متعال مردم را به صورت آشكار و عيان مورد خطاب قرار نمي دهد، و رو به رو با مردم سخن نمي گويد، بلكه پيامبراني از جنس و نژاد خود بشر، به سوي آنان فرستاده است.

اگر پيامبراني از غير جنس و نژاد بشري مي فرستاد، مردم از آنان دوري مي كردند، و از آنان (اوامر و نواهي خداوند را) قبول نمي كردند. با اين حال، وقتي پيامبران از جانب خداي متعال آمدند و در حالي كه از جنس بشر بودند، غذا مي خوردند و در بازارها - مثل مردم - رفت و آمد مي كردند، آنان گفتند:

شما مثل خود ما هستيد، از شما (نبوت را) نمي پذيريم مگر اين كه معجزه اي بياوريد كه ما از آوردن آن عاجز هستيم، و بدين وسيله مي دانيم كه شما (از جانب خدا) به اين كاري كه ما قادر به انجام آن نيستيم مخصوص گشته ايد.

(اينجا بود كه) خداوند متعال معجزاتي را بر پيامبران قرار داد كه مردم از آوردن آن عاجز بودند.

پس بعضي از آنان، (مثل حضرت نوع عليه السلام) معجزه ي طوفان را آورد، بعد از اين كه حجت را بر مردم تمام كرد و آنان را ترسانيد، پس همه ي افرادي كه طغيان و گردنكشي مي كردند، غرق شدند.


و بعضي از پيامبران (مثل حضرت ابراهيم عليه السلام) وقتي به آتش انداخته شد (به معجزه ي الهي،) آتش بر او سرد و سالم شد.

و بعضي از آنان، مثل حضرت صالح عليه السلام از سنگ سخت، شتري بيرون آورد و از پستان آن، شير جاري ساخت.

و بعضي از آنان، مثل حضرت موسي عليه السلام كه خدا بر او دريا را شكافت و براي او از سنگ، چشمه هايي جاري ساخت، و عصاي (چوب) خشكيده را بر او اژدها نمود، كه به سرعت آنچه ساحران براي فريب مردم درست كرده بودند؛ بلعيد.

و بعضي از آنان، مثل حضرت عيسي عليه السلام كه به اذن خدا، كور را بينا، مرض پيسي را شفا و مردگان را زنده مي كرد، و مردم را از آنچه مي خوردند و از آنچه در خانه هايشان ذخيره مي كردند؛ آگاه مي ساخت.

و برخي از آنان، مثل پيامبر گرامي اسلام حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم كه خداوند ماه را بر او پاره و منشق نمود و حيواناتي - مثل شتر، گرگ و غيره - با او سخن مي گفتند.

پس چون پيامبران چنين معجزاتي را (از جانب خدا) آوردند كه همه ي ملت هاي بشري از آوردن چنين معجزاتي عاجز و ناتوان هستند، تقدير و مشيت خداوند متعال و لطف حضرت باري تعالي به بندگان خود و حكمت حضرت حق بر اين شد كه پيامبراني را كه داري چنين معجزاتي بودند در برخي اوقات غالب و پيروز شوند و در برخي موارد ديگر مغلوب، و در حالي قاهر و در حال ديگر مقهور باشند.

اگر پيامبران الهي در همه ي اوقات و احوال، غالب، قاهر و پيروز بودند (خداوند متعال) آنان را بلا، مبتلا نمي فرمود، و آنان را امتحان نمي كرد. در اين صورت، مردم آنان را - غير از خداي متعال - خداي خود مي پنداشتند، و هرگز مردم آنان را در مقابل بلاها، محنتها و امتحانات (الهي) صبور و شكيبا نمي شناختند.

اما خداوند متعال، احوال آنان را در مورد رسالت و ابلاغ تكاليف مانند احوال ساير مردمان - كه گاهي غالب و قاهر و گاهي صابر و شاكراند - قرار داد؛

تا اين كه در حالات محنت و بلا صابر بوده و در حال سلامتي، عافيت، و پيروزي بر دشمنان شكرگزار باشند؛

تا اين كه در همه ي حالاتشان فروتن و متواضع بوده و هرگز متكبر و اظهار منيت و بزرگي نكنند؛


و تا اين كه مردم بدانند كه آنها خدايي دارند كه او آفريننده و مدبر آنها است.

بنابراين، پيامبران داراي معجزه ي الهي بوده و حالاتشان مثل حالات بشري است و بدين جهت مردم، خداي را بپرستند و از پيامبران الهي اطاعت كنند تا اين كه حجت و برهان الهي بر كساني كه از حدود الهي تجاوز و غلو كنند و ادعاي ربوبيت بر انبيا مي نمايند، يا با عناد، مخالفت و نافرماني نموده و آنچه پيامبران آورده اند انكار مي كنند؛ ثابت شود كه در نتيجه، آن كه هلاك مي شود با حجت و برهاني روشن هلاك شده و آن كه با دعوت پيامبران زندگي معنوي مي نمايد با دليل و برهان روشن زندگي كند، يعني هيچ كدام را عذري نباشد.

محمد بن ابراهيم بن اسحاق گويد: فرداي آن روز، خدمت شيخ ابوالقاسم حسين بن روح قدس سره برگشتم، و با خودم مي گفتم: آيا سخناني كه ديروز براي ما بيان كرد از جانب خودش بود؟ (در اين فكر بودم) كه پيش از من فرمود:

اي محمد بن ابراهيم! اگر مرغي از آسمان فرودآيد و مرا بربايد، يا طوفاني درنوردد و مرا به مكان دوري پرتاب كند براي من محبوبتر و دوست داشتني تر از آن است كه در دين خدا چيزي را به رأي و عقيده ي خود، يا از جانب خودم گفته باشم، بلكه آنچه ديروز بيان كردم همه از اصل و سرچشمه بوده، و همه از ناحيه ي حضرت حجت عليه السلام شنيده شده بود [1] .


پاورقي

[1] علل الشرائع: 230 : 1 ح 1، کمال‏الدين: 184 : 2، الاحتجاج:285 : 2، بحارالأنوار: 273 : 44 ح 1.