بازگشت

مقتل ابومخنف


ابومخنف از محققان و مورخان چيره دست و پرتلاش و پركار بود و آثار مهم و قابل توجهي را در تبيين و گزارش حوادث صدر اسلام نگاشت. او بهترين و بزرگترين مورخ و وقايع نگار عاشوراي حسيني است كه در تدوين خون نامه كربلا از هيچ كوششي دريغ نورزيد و با جستجوي وسيع و ديدار و مصاحبه با شهدان حادثه كربلا و يا كساني كه به گونه اي از آن اطلاع داشتند، تقريبا اطلاعات دست اول و گزارشهاي معتمد و مستندي را گردآوري كرد. بدانسان كه اگر گفته شود بخش عظيمي از

زنده ماندن تاريخ كربلا مرهون زحمات اوست، سخني به گزاف نيست. ابن نديم در فهرست خود مي گويد: «دستخطي از احمد بن حارث خراز خواندم [كه نوشته بود] علما مي گويند: ابومخنف به مسائل عراق و اخبار و فتوحات آن بر ديگران برتري دارد». [1] ابومخنف در پرتو اين تلاشها و كوششها براي نگارش تاريخ اسلام، افزون بر مقتل الحسين چهل كتاب از خود به يادگار گذاشت [2] كه متأسفانه از اكثر آنها تنها نامي و يادي باقي مانده است. متن اصلي مقتل الحسين وي نيز سرنوشتي مشابه ديگر آثار او دارد و امروزه از آن خبري نيست. احتمالا متن كتاب ابومخنف تا حدود قرن چهارم موجود بوده است؛ چرا كه كه ظاهرا طبري در تاريخ خود از آن بدون واسطه نقل مي كند.

اما آنچه به نام «مقتل الحسين» به ابومخنف منسوب است و بارها در ايران و هند و عراق چاپ شده، يقينا و قطعا از او نيست. مطالب سست و گزارشهاي جعلي و كذب آن بهترين دليل بر انتساب دروغين آن به ابومخنف است. شأن و عظمت ابومخنف برتر و بالاتر از آن است كه چنين اثر سست و تهي مايه اي را نگاشته باشد.

آغاز پيدايش اين اثر مجعول و بي پايه چندان روشن نيست، اما با توجه به برخي از قرائن مي توان حدس زد اين كتاب در دوران صفويه ساخته و پرداخته شده است. [3] به هر حال اينك به برخي از دلايل و شواهدي كه نشانگر مجعول بودن اين اثر است، اشاره مي كنيم:

1- همانطور كه اشاره شد گويا مقتل اصلي ابومخنف نزد طبري بوده است. وي قسمت اعظم تاريخ كربلا را از آن نقل كرده است، اما مقابله اين مقتل با تاريخ طبري نشان مي دهد كه به هيچ روي مطالب اين دو اثر با يكديگر همگون نيست، ما پس از مقابله دقيق به اين نتيجه رسيديم كه جز در مواردي اندك، مندرجات مقتل ابومخنف هيچ شباهتي با منقولات طبري ندارد.

2- كتاب، آكنده از غلطهاي فاحش و مطالب موهن است كه به هيچ وجه با عظمت علمي و قدرت تاريخي ابومخنف سازگار نيست؛ اينك به برخي از اين دست مطالب اشاره مي شود:

الف - اولين مطلب كتاب مذكور چنين است: «قال ابومخنف: حدثنا ابوالمنذر هشام عن محمد بن السائب الكلبي...» بي پايگي اين سند بسيار روشن است زيرا هشام شاگرد ابومخنف است.

ب- در صفحه 12 مي گويد: «روي الكليني في حديث...»! بطلان اين سخن از آفتاب روشنتر است زيرا كليني قريب صد سال پس از مرگ ابومخنف به دنيا آمده است.

ج - در صفحه 12 مي گويد: «ذكر عمار حديثه...» عمار در جنگ صفين به سال 37 هجري شهيد شد و سال شصت ديگر زنده نبود.

د - در ص 48 مي گويد: «فجعل هاني فضرب يمينا و شمالا... و قتل منهم خمسة و عشرين ملعونا» هاني كه اسير دست ابن زياد است و ده ها جلاد او را محاصره كرده اند، چگونه مي تواند بيست و پنج نفر آنان را بكشد! افزون بر اينكه حتي يك تن از مورخان چنين مطلبي را ذكر نكرده است.

ه- در صفحه 104 گويد: «پس از آنكه عباس و حبيب بن مظاهر كشته شدند، امام حسين عليه السلام محزون و دلشكسته شد؛ آنگاه زهير بن قين حضرت را دلداري داد»!

و- در صفحه 113 گويد: «طرماح بن عدي پس از آنكه هفتاد پهلوان را از لشكر عمرسعد كشت، خودش نيز كشته شد»! حال آنكه طبري از ابومخنف نقل مي كند كه، طرماح بن عدي در كربلا حاضر نگرديد و در نتيجه كشته نشد. [4] .

ي - در صفحه 196 «سهل بن سعيد شهروري» را به جاي «سهل بن سعد ساعدي» معرفي نموده است، و ده ها اشكال ديگر كه به هيچ وجه نمي توان آنها را به ابومخنف نسبت داد.

3- همان گونه كه اكنون در تاريخ طبري موجود است، روايات مقتل ابومخنف مستند بوده و سلسله راويان آن ذكر شده است؛ ولي در اين مقتل ساختگي تمام روايات، جز اندكي، مرسل است.

4- در صفحه 7 مي گويد: «امام حسين (ع) به گروهي از مردم كوفه در مورد(صلح) برادرش امام حسن (ع) چنين گفت: به خدا سوگند مشتاق مرگ بودم تا اينكه برادرم حسن (ع) نزد من آمد و مرا سوگند داد كه كاري ننمايم و كسي را تحريك نكنم؛ پس من هم از او اطاعت كردم، در حالي كه گويا كسي بينيم را با كارد مي بريد و يا اينكه گوشتم را با اره پاره مي كرد، پس ناچار از او پيروي كردم».

اين موضوع برخلاف عقايد شيعه و با اصول مسلم اين طايفه مخالف است. اگر اين مطلب از تراوشهاي قلم ابومخنف بود، رجاليان شيعه نه تنها وي را توثيق نمي كردند، بلكه او را تضعيف مي نمودند، در حالي كه ديديم همگي وي را توثيق كرده اند.

5- حجم مطالب مقتل اصلي ابومخنف بيش از مقتل ساختگي بوده است. گذشته از اينكه همين مقداري را كه طبري از آن نقل كرده، شايد دو برابر مقتل جعلي است.

6- دانشمندان بزرگ و كتابشناسان ماهر تصريح كرده اند كه اين مقتل ساختگي است و به ابومخنف ربطي ندارد و به هيچ وجه با جلالت و شأن و عظمت علمي ابومخنف سازگار نيست. مرحوم حاج ميرزا حسين نوري (صاحب مستدرك الوسائل) در اين باره مي گويد: «ابومخنف لوط بن يحيي از بزرگان محدثين و معتمد ارباب سيره و تاريخ است. مقتل او در نهايت اعتبار است و اين نكته از نقل عالمان بزرگ گذشته از آن و از ساير آثارش معلوم مي شود؛ ولي افسوس كه اصل مقتل بي عيب او در دسترس نيست و مقتل موجود را كه به او نسبت مي دهند، مشتمل است بر بعضي مطالب نادرست و مخالف با اصول مذهب كه آن را دشمنان دانا و دوستان نادان به جهت پاره اي از اغراض سوء در آن داخل كرده اند و از اين جهت از اعتبار و اعتماد افتاده است و بر منفردات آن هيچ اعتمادي نيست... عالم جليل شيخ خلف آن عصفور، در بعضي رسائل خود، كه پاسخ سي مسأله است، زحمت بسياري در تطبيق اغلب منكرات آن كتاب بر طبق اصول مذهب كشيده است، ولي بر متأمل در آن پوشيده نيست كه جز تكلف حاصلي ندارد». [5] .

همچنين مرحوم علامه سيد عبدالحسين شرف الدين گويد: «پوشيده نيست كتاب مقتل الحسين كه رايج است و دست به دست مي گردد و به ابومخنف منسوب است، احاديث فراواني دارد كه ابومخنف هرگز از آنها اطلاع نداشته و اينها را به دروغ به او نسبت داده اند! اصولا دروغ بستن به او زياد شده و اين شاهد بر بزرگي اوست». [6] .

نيز مرحوم حاج شيخ عباس قمي گويد: «ابومخنف از مورخان بزرگ شيعه است و با اينكه تشيعش مشهور است، دانشمندان اهل سنت نيز بدو اعتماد كرده و از او مطلب نقل مي كنند» [7] و نزديك به همين مضمون را در نفس المهموم آورده است [8] و در هدية الاحباب گفته است: «مقتل ابومخنف اگر در دست بود در نهايت اعتبار بود؛ چنانكه از نقل عالمان بزرگ گذشته از آن معلوم مي شود، ولي افسوس و آه كه اصل آن مقتل مانند مقتل كلبي و مدايني و امثال آن به مرور زمان مفقود شده و به دست ما نرسيده است. اما اين مقتلي كه در دست است و در آخر كتاب بحار طبع شده است و به ابومخنف بيچاره نسبت مي دهند، معلوم نيست از كيست و از ابومخنف نيست». [9] .

در دائرة المعارف الاسلاميه آمده است: «كتابهايي را كه به ابومخنف نسبت داده اند و به دست ما رسيده است، از وي نبوده و ساخته متأخران است». [10] .

فؤاد سزگين در اين باره مي گويد: «تأليفاتي منسوب به ابومخنف به دست ما رسيده است، الا اينكه در آنها دست برده شده و در متن آن تصرف كرده اند و به ما گذشت زمان بدان افزوده اند به طوري كه ديگر با اصل كتاب مؤلف بسيار فاصله دارد». [11] .


پاورقي

[1] ر. ک: کتابهايي که در پاورقي شماره 37 گذشت. در کتاب رياض العلما (ج 5، ص 512) آمده است که مقتل ابومخنف به محضر امام صادق و امام عسگري عليهماسلام رسيد آن دو بزرگوار آن را نيکو شمردند و اشتباهاتي را که در مورد فرزندان ائمه بود اصلاح کردند.

[2] ر ک: فهرست کتابهاي چاپي عربي، خانبابا مشار، ص 890. آخرين چاپ آن به نام «مقتل الحسين» در سال 1362 ش در قم انجام شده است.

[3] اتان کلبرک احتمال داده که نويسنده اين مقتل علي بن طاووس بوده که احتمالي بي‏اساس است. ر د: کتابخانه ابن طاووس، اتان کلبرک، ترجمه سيد علي قرائي و رسول جعفريان، کتابخانه آيت‏الله مرعشي، ص 79.

[4] تاريخ طبري، تحقيق ابوالفضل ابراهيم، ج 5، ص 407 - 406.

[5] لؤلؤ مرجان، ميرزا حسيني نوري، کانون انتشارات عابدي، ص 157 - 156.

[6] مؤلفو الشيعه في صدر الاسلام، ص 40.

[7] الکني و الالقاب، ج 1، ص 148.

[8] نفس المهموم، حاج شيخ عباس قمي، انتشارات بصيرتي، قم، ص 8.

[9] هدية الاحباب، حاج شيخ عباس قمي، اميرکبير، ص 45.

[10] دائرة المعارف الاسلاميه، دار المعرفه، بيروت، ج 1، ص 399.

[11] تاريخ التراث العربي، التدوين التاريخي، جزء دوم، ج 1، ص 128.