بازگشت

خيانت مردم كوفه


علت ديگري كه شايد از ساير علل مهم تر بود، سستي و خيانت مردم كوفه نسبت به زيد عليه السلام بود. مردم كوفه همان گونه كه به امام حسين عليه السلام خيانت ورزيدند، او را با اصرار به عراق دعوت نمودند و با نماينده اش، مسلم بن عقيل، بيعت كردند و سپس او را تنها گذاشتند، بار ديگر تاريخ را تكرار


و اين بار با زيد عليه السلام چنين كردند. اين مردم دورو و بزدل در رفتار با اميرالمؤمنين و امام حسن عليه السلام و مواردي ديگر نيز خوب از عهده ي امتحان برنيامدند.

آنان در قيام زيد عليه السلام، از تهديد يوسف بن عمر، استاندار كوفه، ترسيدند و در مسجد به محاصره ي دشمن تن دادند و خود را در مسجد زنداني كردند. حتي در روز اول نبرد، كه نيروهاي زيد عليه السلام دشمن را تار و مار نمودند و نيروهاي انقلاب تا در مسجد پيش آمدند و پرچم را بالا گرفتند و فرياد ياران زيد عليه السلام به گوش آنان رسيد، اين مردم سست عنصر حركتي براي شكستن درهاي مسجد و پيوستن به زيد از خود نشان ندادند.

اعمش، فقيه كوفه، در پاسخ به دعوت زيد عليه السلام، كه او را به ياري خوانده بود، گفت: «اگر ما سيصد نفر مرد قابل اعتماد در كنار تو مي يافتيم، به ياريت مي آمديم و اوضاع را به نفعت دگرگون مي كرديم.» [1] او مردم كوفه را خوب مي شناخت و خيانت و نيرنگ آنان را خوانده بود.

برخي از سران با نفوذ كوفه، كه با زيد عليه السلام بيعت كردند اما در روز نبرد به ياري او نيامدند، عبارتند از:

1 - انس بن عمرو ازدي؛

2 - قيس بن ربيع و تعدادي از سران و رؤساي قبايل عراق. [2] .

زيد عليه السلام در بحران نبرد، موقعي كه خيانت مردم كوفه را ديد، به يار و معاون فداكارش، نصر بن خزيمه، فرمود: «يا نصر اتخاف ان يكونوا فعلوها حسينية» (يعني: آيا مي ترسي كه همان گونه كه با حسين عليه السلام كردند با ما نيز رفتار كنند؟) [3] .

بسياري بودند كه با زيد عليه السلام بيعت كردند، اما هنگام نبرد، او را تنها


گذاشتند. عيسي، فرزند ارجمند زيد عليه السلام درباره ي مردم كوفه مي گويد: «من اعتمادي به مردم كوفه نسبت به بيعت آنان نديدم كه در موقع نبرد، به آنان وفادار باشند.» [4] .

مردم شناس تر از اميرالمؤمنين عليه السلام كسي نبود. امام عليه السلام سال ها در ميان مردم كوفه مانده و روحيه ي آنان را خوب تشخيص داده بود. حضرت در خطبه اي، مردم كوفه را چنين توصيف مي فرمايد:

«اي اهل كوفه، از كار شما به سه چيز كه داريد و دو چيز كه نداريد: مبتلا و نگرانم: گوش داريد، اما كر هستيد؛ زبان داريد، اما لال هستيد؛ چشم داريد، اما كور هستيد.

اما آن دو چيز كه نداريد: اول ثبات قدم احرار را در جنگ نداريد؛ دوم در موقع سختي و گرفتاري، مورد اعتماد نيستند. تهي دست مانيد! شما مانند شترهايي هستيد كه ساربانشان از آن ها دور شده باشد. اگر از يك طرف جمعتان كنند، از طرف ديگر پراكنده مي شويد. به خدا قسم، گمان دارم كه اگر جنگ درگيرد، از پسر ابوطالب جدا شويد؛ همانند جدا شدن زائو از بچه (در موقع زاييدن).» [5] .



پاورقي

[1] مقاتل الطالبيين، ص 100.

[2] تاريخ طبري، ج 7، ص 183؛ مقاتل الطالبيين، ص 101.

[3] تاريخ طبري، ج 7، ص 184.

[4] مقاتل الطالبيين، ص 277.

[5] «يا اهل الکوفة، منيت منکم بثلاث و اثنتين: صم ذوو اسماع، و بکم ذوو کلام، و عمي ذوو ابصار. لا احرار صدق عند اللقاء و لا اخوان ثقة عند البلاء. تربت ايديکم يا اشباه الابل غاب عنها رعاتها، کلما جمعت من جانب تفرقت من جانب آخر والله لکأني بکم فيما اخال ان لو حمس الوغي و حمي الضراب قد انفرجتم عن ابن ابي‏طالب انفراج المرأة عن قبلها.» (شرح نهج‏البلاغه، علينقي فيض الاسلام، ص 285؛ نهج‏البلاغه، تصحيح صبحي الصالح. کلام 97، ص 142).