بازگشت

ترس از مرگ


برخي ديگر از مردم مي خواهند به زندگي خود چند روزي ادامه دهند، از مرگ و مردن سخت در هراسند نمي خواهند بميرند و زن و فرزندان آنها بي سرپرست بماند اموالشان تاراج گردد.

از مردن مي ترسند، و فكر آن را نمي توانند در سر بپرورانند

گر چه هر روز جنازه هاي ياران را بر روي دست دوستان مي نگرند، و مي دانند كه مردن حق است، و همه بايد از دنيا بروند، اما شهادت آرزوي


مرگ را ندارند.

و چون از مرگ مي ترسند، ساكتند، بي تفاوت مي باشند، حرفي، اعتراضي، مقاومتي ندارند

تن به ذلت داده چون بردگان بي اختيار هيچگونه اظهار نظري در برابر ستمكاران ندارند.

امام را در كربلا تنها گذاشتند، كه سمبل زشت كوفيان بي وفا، در تاريخ بشريت براي هميشه ثبت گرديد

و يا به نداي امام پاسخ مثبت ندادند، و امام برحق را پشت كردند

و يا در همراهي با امام كوتاهي كردند

و يا بين راه فرار كرده جان خويش را نجات دادند

فكر مي كردند كه اگر به كربلا نروند زنده خواهند ماند.

سلاطين فاسد، استعمارگران سلطه گر، از نظر روانشناسي روحيه مردم را مي شناختند كه نمي خواهند بميرند، و از مرگ وحشت دارند از اين رو همواره با تهديد به كشتن مردم را ساكت مي كردند، و جوامع بشري را به خط سكوت و بي تفاوتي مي بردند.

گاهي چنان مغرورانه برخورد مي كردند كه شهادت طلبان عاشق حق را نيز تهديد به مرگ مي كردند

و نمي دانستند كه مرگ براي عاشقان حق يك آرزوي ديرين است

وقتي وليد فرماندار مدينه و مروان، حضرت اباعبدالله را تهديد كردند، با شجاعت شگفتي آور فرمود:

يابن الزرقا انت تقتلني ام هو؟ كذبت و اثمت

(اي فرزند زن بدكاره آيا تو مرا مي كشي يا وليد؟ دروغ


گفتي و گناه كردي) [1] .

و در نزديكي سرزمين كربلا در برابر تهديد حر فرمود:

افبالموت تخوفني؟ و هل يعدوا بكم الخطب ان تقتلوني، و سأقول ما قال اخوالأوس:



سأمضي و ما بالموت عار علي الفتي

اذا ما نوي حقا و جاهد مسلما



(آيا مرا با مرگ مي ترساني؟ و آيا بيش از كشتن من نيز كاري از شما ساخته است؟ من در پاسخ تو شعر برادر أوسي را مي خوانم كه گفت

من به سوي مرگ مي روم كه مرگ براي جوانمرد ننگ نيست

آنگاه كه اعتقاد به اسلام داشته و هدف او حق باشد) [2] .


پاورقي

[1] تاريخ طبري ج 7 ص 218 - 216 -و- ابن‏أثير ج 3 ص 264 - 263 -و- ارشاد شيخ مفيد ص 200.

[2] انساب الأشراف ج 3 ص 171 -و- ادب الحسين عليه‏السلام ص 33.