وفاي عباس
«بلي من اوفي بعهده و اتقي فان الله يحب المتقين». [1] .
«أوفوا بعهدي أوف بعهدكم و اياي فارهبون». [2] .
1. در كنار زمزمه ي فرات و نور مبهوت ماه و آتش تاريك خيمه هاي دشمن، فرياد شادي و فكر غنايم و عشق به رياست و ثروت و قدرت است و آن قدر فرياد است كه بر بيداري دل و هجوم سؤال و ترديد، راه را ببندد.
اين شادي و سرور براي بعضي ها در صبح عاشورا، به يك و سؤال و بازگشت انجاميد و براي بعضي ها پس از شهادت حسين عليه السلام به پشيماني و توبه
رسيد و براي بعضي ها تا هنگام انتقام مختار، عذاب و رنج و شكست آرزوها.
سؤال اين است كه ما چگونه رفتار كنيم تا بتوانيم پيش از بلاء، عافيت را داشته باشيم و جلوتر از گمراهي به هدايت برسيم؟ چگونه محاسبه كنيم كه روزها و ماه ها و سال ها بر ما جلو نيفتند، ما را غافل گير نكنند.
كساني كه ضرورت فوت و فساد و ناخوشايندها را ديده اند و نياز به جبران و اصلاح و تحول و تغيير را احساس كرده اند، اين ها ناچارند كه خود را به حضور حق بكشانند و به او واگذار كنند، چون؛
عندك مما فات خلف و لما فسد صلاح و فيما انكرت تغيير». [3] .
و همين توجه به آن ها عنايت بيداري را مي دهد:
«فامنن علي قبل البلاء بالعافية و قبل الطلب بالجدة و قبل الضلال بالرشاد». [4] .
اين گونه، نه در سلامت و نه پس از بلاء، و نه همراه بلاء، كه پيشاپيش بلاء به عافيت رسيده ايم و با اين حضور، خود را از فوت و فساد و ناخوشايندها نجات داده ايم.
2. ما در برابر دوستي كه برايش از تمام توانمان كار نگرفته ايم و پذيرايي نكرده ايم، هنگامي كه خبر مرگ و شهادتش را مي شنويم، افسوس مي خوريم، كاشكي از فلان چاي دم كرده بوديم و كاشكي فلان شيريني را آورده بوديم و كاشكي فلان حرف را نزده بوديم.
سؤال من اين است: چه كنيم كه كاشكي و حسرت نداشته باشيم و مغرور
حضور نعمت نشويم و ديدار مودع را داشته باشيم؟
اگر در جواب اين سؤال، خود را رها نكنيم، به حقيقت وفا و ريشه هاي آن مي رسيم.
وفا يعني سرشاري در برخورد، در اطعام، در احسان...
و ريشه هاي وفا احساس بدهكاري و وامداري، احساس شرم و حيا، و احساس نداري و فنا، و احساس خوف عاشقانه و يا عارفانه است؛ چون هم عاشق مي ترسد كه مبادا جدا شود و محرم شود و هم عارف به عظمت، به هيبت مي رسد، و هم عارف به دقت و شدت، به خشيت و رهبت راه مي يابد كه:
«اياي فرهبون». [5] .
و آفت هاي وفا همان شرك و تردد و كفر و ناسپاسي است.
و اثر وفا؛
دست يابي به وفاي حق،
دست يابي به محبت ولي،
دست يابي به اخوت ولي است.
اميرالمؤمنين علي عليه السلام در نهج البلاغه مي فرمايد:
«كان لي فيما مضي أخ في الله و كان يعظمه في عيني، صغر الدنيا في عينه». [6] .
و صفاتي را مي شمارند كه هر كسي را كه به مقام اخوت علي مشتاق باشد راهنمايي مي كند.
و همين است كه عباس در آخرين لحظه ها مي گويد:
«يا أخا! أدرك أخاك»
چون بيش تر از آن صفات را آورده است و همين است كه عباس با تمام سرمايه گذاري، سهم نمي خواهد، فاني است، وام دار است و شرمنده حتي از روي كودكان حسين.
«صبروا اياما قصيرة اعقبتهم راحة طويلة». [7] .
«ما ضر اخواننا الذين سفكت دمائهم و هم بصفين ان لا يكونوا اليوم احياء يسيغون الغصص و يشربون الرنق و يجرعون الغصص قد والله لقوا الله فوفاهم اجورهم و احلهم دارالأمن من بعد خوفهم». [8] .
تمام عطش و تشنگي، و تمام ترس و درد و رنج، و تمامي التهاب و اضطراب، اگر دردي و التهابي مي بود تا امروز عصر بود.و امشب پروانه هاي عطر از روي دست هاي نسيم مي گريزد و ماه با يك نگاه به دست مي آورد كه پشت زمين در زير بار امانت شكسته است.
راستي كه يك شب، يك روز، خيلي زياد نيست و ما گاهي به خاطر ساعتي و يا روزي و يا ماهي از درد و رنج و فشار، از راه مي گريزيم و از تكليف چشم مي پوشيم و حتي به كفر و نفاق هم مي رسيم.آقا سيدابوالحسن شايد چند روز پيش از مرجعيتش حتي يبقال، كاسه اش را به گرو نمي گيرد و به او چيزي نمي دهد و خيلي ها به خاطر اهانتي و يا ذلتي و يا فقري و فشاري از ولي، از طلبگي، از
تكليف مي برند و به جايي هم نمي رسند.
راستي سؤال اين است: چه كنيم كه در برابر رنج، در برابر تهديد و فشار و در برابر تكليف و بار امانت، صبور باشيم و بتوانيم تحمل كنيم و از راه چشم نپوشيم؟
«ان امرنا صعب مستصعب لا يحتمله الا ملك مقرب او مؤمن امتحن الله قلبه للايمان». [9] .
تحمل ولايت و صبوري در برابر امانت و تكليف، يا شهود تمام مي خواهد و يا عشق مبتلا.
شهود تمامي راه و تمامي مشكلات به انسان آمادگي مي دهد، كه عالم به موسي مي گويد:
«كيف تصبر علي مالم تحط به خبرا». [10] .
چگونه مي تواني صبور باشي بر آن چه به آن احاطه و آگاهي نداري.
ملك مقرب شهود دارد و به آينده وقوف دارد.اين شهود و وقوف نسبت به آينده مي تواند احتمال و تحمل را تحقق بخشد.
و مؤمن ممتحن به عاشقي مي گويند كه همراه عشق به رياضت و محنت و ورزش روي آورده و آماده گرديده است.
گام اول، عشق است.آدمي بايد به خودش ايمان بياورد و خودش را باور كند تا بتواند خدا را، غيب را، يوم الاخر و وحي را تحمل كند و بخواهد.مادام كه آدمي به
رفاه و امن و رهايي چشم دارد، به حكومتي بالاتر از اين حكومت ها و به سرپرستي بزرگ تر از همين ها روي نخواهد آورد.اما اگر تحول نعمت ها و تحول حالت ها و نظام و سنت ها ما را به وسعت و ظرفيت و ظرافت برخورد رساند و از آرمان رفاه متحول و امن مضطرب و قوانين مسلط بالاتر آورد و به موضع گيري مناسب به جاي موقعيت مناسب كشاند و احسن الحال [11] را اين گونه به ما فهماند، مي توان به حكومت و حاكمي ديگر روي آورد و مي توان ولايت علوي را تحمل كرد وگرنه حتي با جدايي از يزيد و از حكومت اموي به علي بن الحسين عليه السلام روي نمي آوريم و نهايتا به حكومت عباسي مي رسيم.
گام دوم، ابتلا و محنت است.آن ها كه مي خواهند سيصد كيلو بار را بلند كنند، ماه ها و سال ها تمرين و برنامه ريزي دارند و تويي كه مي خواهي بار امانت، بار ولايت، بار هدايت را به دوش بگيري، چگونه بدون ابتلاء و محنت توانا خواهي شد.ما كه مي خواهيم بزمي بسازيم، چگونه مي توانيم با برنامه هايي كه مي خواهد خود ما را بسازد، هماهنگ شويم.و «اصطنعتك لنفسي» و [12] «لتصنع علي عيني» [13] را منت بپذيريم.
پاورقي
[1] آل عمران، 76.
[2] بقره، 40.
[3] مفاتيح الجنان، دعاي مکارم الاخلاق.
[4] همان.
[5] بقره، 40.
[6] نهج البلاغهي صبحي صالح، کلمات قصار، 289.
[7] نهج البلاغهي صبحي صالح، خ 193.
[8] همان، خ 182.
[9] کافي، ج 1، ص 401.
[10] کهف، 68.
[11] اشاره به دعاي تحول سال.
[12] طه، 41.
[13] طه، 39.