بازگشت

حر بن يزيد رياحي


اني لغفار لمن تاب و امن و عمل صالحا صالحا ثم اهتدي. [1] .

ان لم يكن لكم دين فكونوا احرارا. [2] .

ما حر را به فرماندهي و جلوگيري و محاصره و گرفتار ساختن حسين عليه السلام و اهل بيت مي شناسيم.

ما او را با ادب و حرمت فاطمه و اقتدا به حسين مي شناسيم.آن هم آن جايي كه ميان بزرگان قوم بر سر نماز جماعت در بصره و در هزار جاي ديگر اختلاف بود.

ما حر را با پشيماني و ترديد و سؤال از ابن سعد مي شناسيم كه آيا پيشنهادهاي حسين عليه السلام را نمي پذيري و با او مي جنگي؟

ما حر را با لرزش و تردد در ميان بهشت و جهنم مي شناسيم.

و در نهايت او را با انتخاب بهشت و جبران و توبه و شهادت فرزند و خودش مي شناسيم. [3] .

در مقام تحليل اين همه، مشكل نداريم و عظمت حر را باور كرده ايم.

اما در مقام تطبيق اين جريان بر خويش جاي حرف بسيار هست.چه اسارت هايي، چه ريشه هايي و چه ضعف هايي باعث مي شود كه حر در آن طرف


قرار بگيرد و آدمي با اين همه حرمت و ادب و دقت را به فرماندهي طلايه ي سپاه كوفه و شام برساند.

چرا حر از حسين عليه السلام جدا شده؟ آيا تبليغات و يا تسلط حكومت و مذمت خروج بر حاكم وقت او را به يزيد پيوند داده؟

آيا طلب دنيا و قدرت، دل او را به اسارت برده؟

يا اين كه جمع ميان دنيا و آخرت و يزيد و حسين عليه السلام، او را به آن طرف برده و به ضعف در محاسبه مبتلا ساخته تا آن جا كه مي فهمد نه حسين بازمي گردد و نه آن ها دست برمي دارند... تا آن جا كه مي فهمد جمع ممكن نيست و بايد انتخاب كرد... تا آن جا كه مي لرزد و خود را ميان بهشت و جهنم مي بيند و با اين شهود و اشراق، حجت برايش تمام مي شود... و تا آن جا كه بر بهشت چيزي را مقدم نمي دارد و بازمي گردد و با تمامي تقصير و اقرار به جبران روي مي آورد.

داستان اسارت هاي ما كه ما را به كار خويش مي خواند و از كار ولي جدا مي سازد، داستاني است كه همين امروز هم به محاصره و محصور شدن اولياء مي پيوندد و به شهادت و اسارت اهل ولايت مي انجامد.

اين اسارت ها را بايد شناخت.وقتي كه من به تجارت، به صنعت، به علم و طبابت و يا فقه و اصول خودم مشغول باشم و در كنار اين شغل ها به تربيت مردم و تلقي جديد توده ها فكر نكنم و در كنار شغل ها به تربيت مهره هاي كارساز و به جايگزيني آن ها فكر نكنم، فقط و فقط خودم را بخواهم و پفك، شيريني و لباس رنگارنگ و هوس هاي بچه هايم را، خوب معلوم است كه ولي محصور مي شود و تنها مي ماند و معلوم است كه وتر موتور مي گردد.مشكل در همين اسارت هاست


كه ما را از حسين عليه السلام جدا مي كند.معيت حسين عليه السلام و همراهي او در دنيا و آخرت، رزق معرفت و رزق برائت مي خواهد.

«فاسئل الله الذي أكرمني بعرفتكم و معرفة أوليائكم و رزقني البرائة من أعدائكم أن يجعلني معكم في الدنيا و الآخرة». [4] .

بدون اين معرفت و برائت، امكان معيت نيست و ما از كساني هستيم كه هنوز فرياد العطش بچه هامان را نشنيده، از تكاليف جدا مي شويم و به ژاپن و اروپا و امريكا روي مي آوريم تا لباس و خوراك زن و بچه را فراهم كنيم.

مشكل در اين نهفته كه ما در كنار شغل هاي گوناگون مقدس و غير مقدس، نقشي را نمي شناسيم و به دنبال تربيت و تهيه ي نيرو و جايگزيني آن نيستيم.نمي خواهم شاگردم را جايگزين يك تاجر يهودي و مسيحي كنم و نمي خواهم با كساني كه تربيت مي كنم، جاي كساني كه تربيت شده اند پر كنم.

مشكل، مشكل كارآيي باطل و تهاجم باطل نيست، مشكل ما در عقم و نازايي خود ماست.ميكروب و دشمن موضوع كار ما و محرك انگيزه ي ما، باعث بيداري ما مي تواند باشد.براي كساني كه زاينده هستند، اين ها مشكل نيست، ما از ميكروب، اميد طبابت نداريم، ولي طبيان ما خود حامل ميكروب ها و منشأ بيماري ها هستند.اين درد ماست كه ما خود درد ولي هستيم.اميرالمؤمنين با درد مي نالد:

«اريد ان اداوي بكم و انتم دائي كناقش الشوكة بالشوكة». [5] .


من مي خواهم با شما مداوا كنم و درمان كنم در حالي كه خود شما درد من و گرفتاري من هستيد.من مثل كسي هستم كه مي خواهد تيغ را با تيغ از پايش در آورد در حالي كه تيغ را با سوزن بيرون مي كشند و ما استقامتي نداريم كه تيغ را بيرون بياوريم، خود، همراه تيغ هاي شكسته در پاي ولي مي مانيم.

اين تحليل از اسارت هاي نهفته در ما مي تواند راه گشاي ما باشد تا مايي كه صداي استغاثه و استنصار حسن را شنيده ام و فرياد مظلوميت او را در گوش داريم، به خودمان مشغول شويم و با اين بي توجهي او را در محاصره و در ميدان بلاء رها كنيم.مشكل حر همين است كه ريشه هاي اسارت را نمي شناسد.

و مشكل دوم حر اين است كه گناه را تا به حد آخرش نرسد، به رسميت نمي شناسد.گويا همين كه تصميم بر قتل حسين را مي گيرند، بهشت و جهنم مطرح مي شود.تنهايي حسين و آوارگي او گناه نيست و بهشت و جهنم ندارد.

اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه ي 16 نهج البلاغه كه در اوايل خلافت بيان مي كند، در قسمت سوم مي فرمايد:

«شغل من الجنة و النار امامه».

كسي كه با هر حركتش بهشت و يا جهنم را مي آفريند، فارغ و بي خيال نخواهد بود؛ «شغل من الجنة و النار امامه»؛ و اين بهشت و جهنم همراه هر حركتي و هر امضايي و هر كلمه اي و هر اقدامي هست و متوقف بر كشته شدن ولي نيست.

وقتي كه حر براي توبه مي آيد، مي گويد: من خيال نمي كردم كه كار به اين جا بكشد و اين ها تو را بكشند.اين توبه ي حر، خود گناه بزرگ اوست.من شهادت و اسارت را حدس نمي زنم ولي تنهايي و آوارگي حسين را كه شهود مي كنم و


مقايسه ي يزيد و حسين و ابن زياد و حسين را كه مي توانم.پس چرا با حسين نباشم؟؟

در اين محاسبه مي توانم ريشه هاي جهل به ملاك حكومت يا تأثير تبليغات و يا غلبه ي عادت و يا حكومت شهوات را، شناسايي كنم و مي توانم پيش از هجوم فاجعه، با حسين عليه السلام باشم و مي توانم حسين عليه السلام را حدس بزنم و مي توانم نيازهاي هدف او را تأمين كنم و مي توانم نور چشم ولي باشم و دست نيرومند و ابزار هماهنگ و نه تيغي برپا و دشنه اي بر سينه و خاري بر چشم و استخواني در گلو.

گذشته از اين درس سنگين و تحليل ريشه هاي اسارت، نكته اي كه در داستان حر است، اين كه آدمي هرگاه بخواهد مي تواند بازگردد.آدمي در متن اسارت ها مي تواند به حريت خويش بازگردد، مي تواند ترازوداري كند، مي تواند از اسارت هاي دنيا و نفس و وسوسه و عادت به ميزان و سنجش بازگردد و بهشت و جهنم را در كارهايش جست و جو كند و مي تواند بهشت و جهنمم را شهود نمايد.

البته اين بشارت هست، ولي اين خطر هم هست كه انسان پس از بيداري يك شب و ميزان داري و ترازو بازي و شهود و يقين، از يقين چشم بپوشد و از بهشت روي بگرداند و به گندم ري چشم بدوزد و بگويد: يقولون؛ مي گويند بهشتي و جهنمي هست و اگر باشد بازمي گرديم و توبه مي كنيم.

اسارت و سنجش و حريت و عبوديت مي تواند به دنبال هم بيايد و مي تواند در يك مرحله باتلاق انسان شود و او را نگاه دارد.

انسان مي تواند حتي با شنيدن صداي خدا و حضور بهشت و جهنم، حتي به خاطر يك كبر و يا يك حرص يا يك بخل، يا يك حسد، از راه بازبماند و رجيم


شود كه:

«جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علوا». [6] .

ظلم و علو مي تواند مانع تأثير يقين و شهود انسان باشد و مي تواند طمع و گندم ري او را كور كند و ترازوي او را خراب نمايد.

اسارت هاي ما گسترده و مشهود است؛ به خاطر هوس بچه ها از تكليف، چشم مي پوشيم؛ به خاطر وسوسه مادر، عروس او را مي سوزانيم؛ به خاطر عشق عروس، مادر را رها مي كنيم؛ به خاطر دست يابي به توپ و گل، حدود را زير پا مي گذاريم و حريف را ناجوانمردانه مي اندازيم؛ به خاطر هيچ مي گذريم و با توهم ها حقايق را رها مي كنيم.

آن جا كه ميزان را به دست مي آوريم و فرصت ترازو داري پيدا مي كنم، ضعف در محاسبه و جهل به قدرها و اندازه ها، بهشت و جهنم ما را در موارد محدود نشان مي دهد و در تمامي موارد سنجش نمي كند.

و آن جا كه مي سنجد و نشان مي دهد باز كفر و كبر و غرور و طمع و هزار مانع مي تواند ما را به جحد و عناد و كفر و چشم پوشي وادار سازد و رجيم نمايد.

و آن جا كه عبوديت شكل مي گيرد، باز اين خطر هست كه بازگرديم و در مصاف دشمن بيدار به غفلت روي آوريم و لباس جنگ را فراموش كنيم، كه طبيعي است مورد تهاجم قرار بگيريم و در خانه ي خودمان به اسارت در آييم و در سرزمين خودمان شكست بخوريم.



پاورقي

[1] طه، 82.

[2] بحارالانوار، ج 45، ص 51.

[3] ذريعة النجاة، ص 98.

[4] مفاتيج الجنان، زيارت عاشورا.

[5] نهج البلاغه صبحي صالح، خ 121.

[6] نمل، 14.