بازگشت

عوامل احياء؛ حبس و وقف (1)


در اين شب عاشورا آيا مي توان از محدوده هاي ما تا اين وسعت راهي كشيد؟ آيا مي توان در اين شب عاشورا از محدوده ي دنيا تا وسعت امر معصوم و تحمل ولايت او گامي برداشت.آن ها كه حسين عليه السلام را نخواستند و در حكومت به قهر يزيد و عشق يزيد و ترس يزيد و شام، و اميد به يزيد و شام، چشم دوختند و يا به گندم ري طمع بستند، همين گام ها را بر نداشته بودند و خود را براي بيشتر از هفتاد سال برنامه ريزي نكرده بودند.

و در اين برنامه ريزي محدود نيازي به وحي رسول نمي ديدند و عادت دين آن ها در برابر جاذبه هاي حكومت و ترس و عشق و اميد و طمع آن به مقاومت نمي ايستاد.

آدم در حوزه ي طبيعت هفتاد ساله و نفس سركش، با تجربه و علم و فكر و عقل و در نهايت با جاذبه هاي قلبي و عرفان انساني فرمان رواست، نيازي به رسول و وحي و معصوم و ولايت ندارد و سرپرست او در حد پرستاري و پاسداري از


منافع او نيازي به آگاهي از تمامي راه انسان در تمامي عوالم و نيازي به آزادي از جاذبه هاي طبيعي و نفساني ندارد كه بدون آگاهي و آزادي و بدون عصمت و وحي مي توان اين خيل گرفتار انسان را با شيوه هاي مختلف مديريت سلطه و نفع و عشق و ترس و تهديد و تطميع راه برد و مي توان از نقطه ضعف ها و تعلق هاي او بهره گرفت و كليد درهاي بسته و بن بست را در اين ضعف ها جست.

احياي امر از آن لحظه مطرح مي شود كه آدمي خود را بيابد و اندازه بگيرد و راه خود را بيابد و تقدير كند.آنگاه با اين تقدير و برنامه ريزي وسيع و گسترده به وحي و رسالت گره بخورد و به آگاهي و آزادي ولي و عصمت او محتاج شود و براي اين ضرورت از همه چيز بگذرد و منت هم نگذارد و منت هم بپذيرد.

ابا عبدالحميد مي گفت: «لقد تركنا اسواقنا انتظارا لهذا الامر...» مي گفت از بازار و تجارت خود به خاطر امر حكومت و انتظار دولت شما گذشتيم و خود را براي شما گذاشتيم تا آن جا كه نزديك است هر كدام از ما به گدايي بيفتد و دست طلب دراز نمايد.

حضرت با تمامي عزت آن گونه جواب مي دهد كه هم بيگانگي را نشان بدهد و هم دروغ را و هم ضعف و ناتواني را.مي پرسند: با كنيه از او مي پرسند: «يا ابا عبدالحميد أتري من حبس نفسه علي الله لا يجعل الله له مخرجا.بلي ليجعلن الله له مخرجا». [1] .

خيال مي كني اگر كسي خود را وقف خدا نمود و خود را براي او و تنها براي او


گذاشت و از ديگران بريد و محبوس نمود.آيا خيال مي كني خدا برايش در بن بست ها راهي نمي گذارد؟ او را رها مي كند تا گدايي كند و به ذلت بيفتد؟ اين طور نخواهد بود.اين گونه نمي شود... براستي كه خدا براي او راهي و گشايشي مي گذارد...

در تعبير حبس تأمل كن، در تعبير وقف تأمل كن.اين تعبير شبيه تعبيري است كه در مسيحيت آمده و در اين آيه به آن اشاره شده...

«اذ قالت امراة عمران رب اني نذرت لك ما في بطني محررا فتقبل مني انك انت السميع العليم... فلما وضعتها قالت رب اني وضعتا انثي و الله اعلم بما وضعت و ليس الذكر كالانثي و اني سميتها مريم و اني اعيذها بك و ذريتها من الشيطان الرجيم». [2] .

همسر عمران مي گويد؛ پروردگارا، من آنچه در دل دارم براي تو پيمان مي بندم و نذر مي كنم تا آزاد از همه ي تعلق ها، براي تو باشد.رهايي يافته و آزاد شده ي تو باشد... تحرير، آزادي و رهايي كامل از تمامي تعلق هاي زندگي و اشتغال به كار دعوت و هدايت و برخورد با گرفتارها و درمانده هاست... كار كنيسه فقط عبادت نيست.فقط شمع روشن كردن و مراسم نگه داشتن نيست.كار كنيسه كار خدا با مردم و مردم با خداست.كار دعوت و هدايت و تربيت و كارگشايي است.

همسر عمران فرزند در رحم آمده را براي خذا نذر مي كند و تحرير مي نمايد... «نذرت لك ما في بطني محررا...» و مي خواهد كه پروردگارا! تو اين نذر و اين پيشكش را بپذيرد.تو از من قبول كن چون تنها تو شنوا و آگاه هستي...


همين كه فرزند را گذاشت با خدا گفت: پروردگارا! اين دختر است كه من گذاشتم و خدا آگاه تر بود به آنچه كه او گذاشته بود و به فرزندي كه آورده بود، از پيش مي دانست و آن را بارور مي نمود و هيچ گاه آن پسر مانند اين دختر نيست.آن پسري كه من براي تو نذر كردم، مانند اين دختري كه آوردم نيست.صحبت از برابري دختر و پسر نيست و همين است كه تعبير عوض شده نمي گويد؛ «ليس الاثني كالذكر» مي گويد؛ «ليس الذكر كالانثي».آن پسري كه نذر كرده بودم مثل اين دختري كه آوردم نيست.دختر براي تحرير و اشتغال به كار كنيسه مناسبت نيست كه تعلق دارد، محدوديت دارد.

مي گويد: من او را مريم نام نهادم و من او را و نسل او را به پناه تو مي سپارم و بر تو وا مي گذارم، از شيطاني كه تو دورش ساخته اي.

در ادامه از پذيرش و قبول خدا و رويش و پروش خوب مريم گفت وگو مي كند كه رزق گسترده و اصطفاء و عصمت را براي او رقم زد.

اين تحرير و اين حبس، هر دو براي خدمت به بندگان خدا و دعوت و هدايت و تربيت آن هاست كه راه احياي امر اين گونه هموار مي شود.

راه احياي امر، راه روشني است كه با علم و معرفت و با ذكر و گفت وگو و با زيارت و ديدار آغاز مي شود و به اجتماع و تجمع و تشكل مي رسيد و در اين جمع ديني است كه حبس و تحرير مطرح مي شود.حبس بر تكليف و آزادي از تعلق ها گام نهايي اين سلوك سنگين است.

مي توان كساني را كه از جواني به حوزه مي آيند و در راه احياي امر مهدي گام


برمي دارند، از مصاديق اين تحرير و حبس حساب نمود، بخصوص آن جا كه بيشتر از فقه و كلام و تفسير، به هدايت و دعوت و تربيت و برخوردها روي بياورند و با علم و ذكر و زيارت جمع هاي جديدي را پايه بگذارند و جامعه ي ديني را طرح بريزند.

اگر من به دوستان خوبم سخت مي گيرم كه از اين هدايت و تربيت نسل هاي بعد، به هيچ كار اقتصادي و يا اجرايي و علمي و يا عملي روي نياورند و لااقل پس از روي آوردن به اين كارها (به هر دليل اجتماعي يا اقتصادي) در آن محبوس و محدود نشوند و كار هدايت و تربيت نسل هاي بعد را بخصوص نسلي كه آمده تا تمام وقت در خدمت معصوم و در راه دين باشد، از دست نگذارند.اين انتقاد و سخت گيري به خاطر ارزش و تأثيري است كه اين حبس و تحرير، كه اين دعوت و هدايت و تربيت در احياي امر دارد.

راستي كه مكر شيطان و حيله ي او بسيار است.سالكان را به علم و اجرا مي كشاند و از هدايت و تربيت به خاطر ضرورت هاي معاش و مشكلات زندگي مي رهاند و هزار عذر مي آورد كه تمامي عذرهاي مقبول، اين توليد و سازندگي را نفي نمي كند.چون بدون توليد و ساختن، خط بعد و خطوط ضروري شكل نمي گيرد و در نهايت مردي صالح و عقيم، با سنگيني بارها و صلابت تكاليف، رخت از جهاني مي بندد كه در آن هر روز شياطين زاد و ولد دارند و در دل ها و.. و در زبان هاي ما و در دست هاي ما، جوجه هاي خود را بارور مي سازند و به هر طرف مي فرستند.


راستي كه شيطان بر هر كاري كه ارزشمندتر است آتش بيشتر مي گشايد و وسوسه ي زيادتر مي ريزد و مشكل بيشتر فراهم مي سازد و مايي كه بايد از اين هجوم وسوسه و ظهور آرزوها، به بصيرت مي رسيديم و مكر او را مي شناختيم، خود از حاملان ذريه ي او و پرورش دهندگان جوجه هاي او هستيم، تخم ها و جوجه هايي كه در دل و زبان و دست ما گذاشته و به تعبير امام در نهج البلاغه ما را گرفتار ساخته است.

«فباض و فرخ في صدورهم و دب و درج في حجورهم فنظر باعينهم و نطق بالسنتهم، فركب بهم الزلل و زين لهم الخطل...». [3] .





پاورقي

[1] کافي، ج 8، ص 80، ح 37.

[2] آل عمران 25 و 26.

[3] نهج البلاغه‏ي صبحي صالح، خطبه‏ي 7.