بازگشت

كلامي از فاطمه ي زهرا


شب نهم

بسم الله الرحمن الرحيم

السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك

اللهم اجمعنا علي كلمة التقوي انك احق بها و اهلها

قالت فاطمة عليها السلام: «شغلني عن مسئلته لذة خدمته، لا حاجة لي غير النظر الي وجهه الكريم». [1] .

روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله از فاطمه عليها السلام پرسيدند: چه حاجتي داري؟ جبرئيل پيام آورده كه هر چه بخواهي برآورده مي شود.فاطمه عليها السلام عرض مي كند؛ مرا از خواستن و مسئلت او، لذت خدمت و حضور او مشغول داشته، حاجتي جز نظاره بر روي كريم او ندارم...

شبيه اين نكته را در جواب جبرئيل، رسول مكرم فرموده بودند كه؛ «الدنيا دار من لا دار له و لها يجمع من لا عقل له». [2] جبرئيل با مفاتيح و كليد گنج هاي زمين به محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيد و عرض كرد كه اين ها در اختيار تو، بدون آن كه از مقام تو كم بشود و حضرت جواب دادند كه دنيا خانه ي كسي است كه خانه اي


ندارد و براي آن جمع مي كند كسي كه عقل و سنجش ندارد.

آدمي گاهي نيازي ندارد و گاهي به نياز توجهي ندارد، يا به خاطر مسؤوليتي كه در برابر تأمين نياز مي آيد و يا به خاطر اشتغالي كه به آخرت دارد و يا به خاطر توجهي كه به حضرت محبوب دارد، تا آن جا كه لذت حضور و خدمت، او را غافل ساخته و هيچ نيازي را احساس نمي كند.نه اين كه «كفي علمه بحالي عن مقامي»، نه هيچ توجهي و علمي به حاجات، حضوري با نيازهاي خود ندارد كه بگويد و بخواهد.

اين را كسي مي فهمد كه در هنگامه ي ترس و وحشت از آتشي و يا سيلابي و يا زلزله اي قرار گرفته باشد.در اين هنگام از زخم و درد غافل مي شود و توجهي ندارد كه مي گويند گرم است، احساس نمي كند.من واله و شيدايي را ديده بودم كه وقتي چشم بر محبوب داشت، هر چه از او بر مي داشتند و حتي اگر با او حرف مي زدند و يا بر صورت او مي كوبيدند، نمي فهميد و احساس نمي كرد.اين ترس و وحشت و يا اين شيدايي و عشق، در اندازه هاي ما مي تواند لذت خدمت و ابتهاج حضور اولياء خدا را توضيح بدهد كه در استغناي هستي از همه فارغ هستند، از قدرت ها و لذت ها بي خبر هستند.

يك نكته در لذت حضور است.يك نكته در نظر و ديدار اوست.با جلوه هاي مستمر او كه امام حسين عليه السلام مي فرمود: «تعرفت الي في كل شي ء حتي لا اجهلك في شي»، [3] تو بر من در هر چيزي جلوه كردي تا تو را در هر چيز بشناسم.براي كسي


كه گوش و چشم و بويايي او را از هر صدايي و پديده اي و رنگ و بويي، دريافتي دارد و انس و عشقي دارد نيازي جز اين ديدار با نمودهاي كرامت او نيست.

بگذار هر چند كه طولاني مي شود اين قضيه را بگويم: در ايام جواني با يكي از بهترين دوستانم سفرهايي داشتيم و يا در حضر ديدارهايي و برخوردهايي.

يك روز در همين حدودي كه امروز مدرسه سعادت هست با دوستم به ديدار شيخ حسين نامي كه اصلا بروجردي بود، رسيديم.منزلي بود بسيار بزرگ و بسيار مخروبه با اطاقهايي در دو طرف پشت به قبله و رو به مغرب با حوضي بسيار بزرگ و درخت هاي كاج و علف هاي وحشي و قورباغه هاي سرگردان.داخل اطاق مردي را ديديم كه توان و حركتي نداشت و حالت هايش دل را مي لرزاند.از دوستم خواست كه براي افطار فردا شب دعوتش را بپذيريم.با توجه به حال او، استنكاف داشتيم و با اصرار و الحاحش پذيرفتيم و با اخلاص و پذيرش گرسنگي و محروميت از افطار معمول، قرار گذاشتيم.چون اين مردي كه توان رفتن نداشت و بر دست و پا راه مي رفت و با سختي تنفس مي نمود چه كاري مي توانست كرد.

فردا شب براي افطار زودتر آمديم كه اگر بخواهد كمكش باشيم... چه بگويم كه چه كرده بود و در خدمت چه ها آورده بود.چند جور چلو و خورشت و پلوهاي گوناگون و خرما و تشريفات افطار، آن هم از بهترين نوع.راستي كه باور كردني نبود.مردي كه حتي اجازه كمك نمي داد و براي ريختن چاي و آبجوش كمك ما را نمي پذيرفت.با چه تلاشي اين همه را فراهم ساخته و طبخ كرده بود و چيده بود كه شايد از بهترين و مفصل ترين سورهايي باشد كه من سورچران


پرتجربه ديده ام.

هنگام افطار آن چنان از خدمت لذت مي برد و برخوردن و نوشيدن ما اصرار داشت كه مقاومت ممكن نبود.گريه مي كرد، براستي گريه مي كرد كه چرا نمي خوريد و چرا مرا محروم مي سازيد؟

نوشيديم و سرشار خورديم... و راستي كه طعامي ديگر و اطعامي متفاوت بود.

فردا پيش از ظهر تمام كرد و پرواز نمود تا غروب بر قبرش نشستيم و افطاري ديگر را با او بوديم... و چه درس ها كه نگرفتيم و چه حجت ها كه بر ما تمام نشد...

داستان لذت خدمت و اشتغال و بي نيازي و استغناء و نظر بازي و عشق بازي و با كرامت، حق را با چشم و گوش و با تمامي شهود و حضور، به تجربه شنيده ايم و ديده ايم و يافته ايم و هيچ عذري بر كاهلي و سستي و چشم پوشي و فرار از خدمت نداريم...

امشب هم شب تاسوعاست.شب نظر بازي رندان و عشق بازي حريفان است.چگونه مي خوردند حريفان و من نظاره كنم؟ ما نظاره كنيم.


پاورقي

[1] نهج الحياة، فرهنگ سخنان فاطمه عليها السلام، محمد دشتي، ص 99، ح 56.

[2] بحارالانوار، ج 16، ص 266، ح 67.

[3] مفاتيح الجنان، دعاي امام حسين عليه السلام در عرفه.