بازگشت

عوامل احياء؛ ذكر (2)


مسأله ي ذكر و تذاكر و تذكر و مذاكره و متعلقات ذكر از قبيل امر و لقيت و علم و اهل بيت... همه در چهار عنوان خلاصه شد.ذكر من نسبت به علم و عالم و ذكر ديگران نسبت به علم و عالم.

ذكر من و يادآوري من از آنچه آموخته بودم و از هدايت هايي كه ديده بودم، باعث ازدياد و رشد علم و هدايت و باعث تحول و تبديل فكر و ذكر به عهد و عمل و يقين و شهود و تسليم مي شود.با همين ذكر مطابق و شديد و مستمر، آدمي از چنبره ي شهوات و اشتغالات و وسوسه ها و جلوه ها، آزاد مي شود.در اين قسمت تا حدودي گفت و گو شد.

قسمت دوم ذكر عالم و ذكر عبادي است كه به ما آموخته اند و بر آموخته هاشان پافشاري كرده اند و يك گام فراتر نگذاشته اند، «اذكر عبادنا ابراهيم و اسحق و يعقوب اولي الايدي و الابصار.انا اخلصناهم بخالصة ذكري الدار». [1] .

يادآوري از اين ها در زيادتي اشتياق و شور و در روي آوردن و استناد به آن ها تأثير دارد.ذكر استقامت و ثبات؛ «و اصبر كما صبر اولواالعزم من الرسل». [2] .


ذكر مصائب و رنج ها،

ذكر محبت و توجه آن ها به بندگان غافل خدا،

ذكر عمل و سعي آن ها در راه خدا و به خاطر مقصد،

ذكر جهاد و مبارزه آن ها حتي با نزديكان،

ذكر فراغت و زهد آن ها،

ذكر شخصيت و روابط و برخوردهاي ساده آن ها، همگي در شخص ذاكر اثر مي گذارد.آن جا كه آدمي از سعي رسول خدا صلي الله عليه و آله و شكستن لذت خواب شب ها مي شنود كه نماز شب را بر تمامي شب تقسيم مي كرد، و يا آن جا كه دستور به پنهان كردن پرده اي از محضرشان مي دهند تا دنيا در چشم ها زينت نگيرد.همه ي اين يادآوري در انگيزه و نيت و درخواسته ها و همت ما اثر مي گذارد و روح سبقت و اشتياق و شتاب و سرعت را در انسان گرم مي نمايد.

بي جهت نيست كه اين ذكرها، به احياي امر اهل بيت منتهي مي شود، چون توقع از حاكم و رهبر بالا مي رود و ديگران حتي با تمامي عدالت و گذشتشان، ملعون و منفور مي شوند كه به تمامي دنياها وقوف ندارند و از تمامي جاذبه ها آزاد نيستند.

اين ذكر از اين عبادي كه اواب هستند و از نعمت ها متزود هستند و حتي از مصيبت، متزود هستند و توشه برمي دارند براي ما كه اشتغال و اهتمام به نعمت ها گرفتارمان مي سازد و با نعمت ها مي رويم نه آن كه از نعمت ها بر داريم و ببريم، اين ذكر از عباد صالح و عالم شاهد، تأثير مي گذارد و زهد و آزادي و عشق و ايمان و در


جمع، توحيد را پايه مي گذارد.

ما توجه نداريم و به خاطر آلودگي وسيع، از گرفتاري ها مطلع نمي شويم، درست مثل كسي كه لباس سياه و روغني پوشيده، بر فرض زير ماشين هم برود و به خاك و گل هم آلوده شود، تازه از سياهي هايش كم مي شود.نكته را كسي مي فهمد كه لباس تميز و سفيد پوشيده، حتي اگر از پنجره سري بيرون آورد و در هواي طبيعي راه رود، بر لباس سفيد او تأثير سياهي هوا و كثافت اطراف بزودي مشخص مي شود.اين گونه و در اين لحظه هاي تميز و سالم آدمي احساس مي كند كه اسم بعضي ها و حضور آن ها و حرف آن ها چقدر سنگيني و سياهي مي آورد و چگونه آدمي را محزون و خسته مي سازد.

براي اندازه گيري، ميزان هاي دقيقي هست.ولي ما ترازودار نيستيم و با ميزان كشيمن نمي كنيم، كه عادت ها و خوشايندها حاكم هستند.

ذكر اهل بيت اين گونه به احياي امر آن ها منتهي مي شود كه در اشتياق و استناد ما، و در توقع و همت ما، و در انگيزه ها و روابط ما، و در سبقت و سرعت و سعي و عمل ما اثر مي گذارد و كسي كه از اين جام نوشيد و با كوثر گره خورد ديگر به اين جرعه هاي آلوده و غافل و جاهل، روي نمي آورد و به نم كثيف آن ها دل خوش نمي كند.

- ذكر علم و دعوت به علم گفت و گوي از علم براي ديگران از اهل لب و دين و طلب و عمل، هم يار مي سازد و همراهان را گرد هم مي آورد و هم باعث زكوة علم مي شود و آگاهي و معرفت را پاك و زياد مي كند.همان طور كه زكوة، مال را


پاك و زياد مي سازد و هم به حفاظت و حراست در برابر مكر شياطين و حيله خناث ها و وسوسه هاي آن ها، كمك مي كند.

ابن ابي عمير مي گويد آن جا كه از پاي افتاده بودم و در برابر شكنجه مقاومتم را باخته بودم، فرياد دوستم كه مرا به اطاعت و تقوي سفارش كرد، مقاوم و نيرومندم ساخت و اين تواصي پا برجايم نمود.

در ذكر و يادآوري آن چه كه مي دانيم، اين بهرها هست، چه اين ذكر از نماز باشد يا از مصيبت باشد، يا از آيات و هدايت هاي خدا باشد، و يا از رسول و مربي و يا همراه و همراز و همدلي كه آدمي را تنها نمي گذارد و نمي گذارد كه شيطان در لحظه هاي بحران حلم و علم و عشق و صبر آدمي را ببرد كه حسين عليه السلام به زينب سفارش مي نمايد؛ «لا يذهبن بحلمك الشيطان...»، [3] ، كه در روايات هست، گوسفند تنها و عقب افتاده را گرگ مي خورد و همين طور مؤمن شاذ و تنها و عقب مانده را شيطان مي برد با مكر و تهديد و تشويق و وسوسه و ذكرهاي مستمر از نقطه ضعف ها و ناتواني ها. [4] .

تذاكر و مذاكره ي با ديگران هم زكوة است، هم سازنده است، هم حافظ و پاسدار است و در نتيجه، احياي امر است، كه؛ خلق و كشف و حفظ نيروهاي كارآمد آن هم در دنياي وسوسه ها و جاذبه ها و تنهايي ها، كار كمي نيست.

دوستي نقل مي كرد كه يكي از اساتيد در شب افطار ماه رمضان از دعوتي باز


مي گشت، تنها مانده بود و بقيه با ماشين هاي رنگارنگ و راننده هاي خود، رفته بودند و به او هم توجهي نكرده بودند.

اين دوست از استاد پرسيده بود از كجا مي آييد و تنها مي آييد... استاد گفته بود؛ از قمارخانه مي آيم... ما باختيم.

نگهداري از دلسوخته هاي تنها در زير رگبار وسوسه ها، حتي با دست خالي امكان دارد كه، ذكر و يادآوري و حتي همراهي و تنها نگذاشتن به حفظ نيرو و احياي امر اولياء مي انجامد.

- ذكر و يادآوري از صاحب امر و عالم آل محمد، دعوت به آن هاست و طبيعي است كه گفت وگو از اولياء در جمع و در كوي و برزن باعث زنده شدن ياد آن ها و احياي امر آن هاست.همين ذكرها و يادآوري هاست كه آتش اشتياق به ولي امر را سركش مي سازد و در خانه ي آن ها را باز مي گذارد كه درباره علي بن يقطين مي گويند؛ در يك سال در كنار بيت، هزارها نفر براي او تلبيه مي گفتند و لبيك سر مي دادند.

علي بن يقطين با استيجار آن ها كه از شيعيان فقير و دور از مدينه بودند، هم زندگي آن ها را تأمين مي كرد و هم در خانه ي امام صادق عليه السلام را باز نگه مي داشت و هم راوي مي ساخت و هم معارف شيعه را تا امروز سرشار مي ساخت.

ذكر عالم و دعوت به او، دعوت به حكم و حكومت و احياي امر آن هاست.جمع آوري نيرو براي درگيري آن هاست.

بي جهت نيست كه اين گونه از ذكر و مذاكره و احياي امر و احياء دين و احياء


قلب گفت وگو مي نمايد.

ابوثمامه ي صائدي به وقت نماز توجه نمود و خواست تا يك نماز ديگر با حسين عليه السلام باشد؛ «ذكرت الصلوة، جعلك الله من المصلين الذاكرين». [5] .

پس از نماز با وجود تنهايي امام، اجازه خواست و امام فرمود؛

«تقدم فانا لاحقون بك». [6] .

پس از نماز عده اي از جلوداران امام كه با ضربه ي تيرها و نيزه ها از پاي افتاده بودند با چشم خونبار به امام كه سرهاشان را به دامان گرفته بود، نگاه كردند و پرسيدند؛ «هل اوفيت يابن رسول الله..» آيا وفا كرديم... و حضرت فرمود؛ «بلي انت امامي في الجنة...».«فاقرأ رسول الله السلام و اعمله اني في الاثر». [7] .

حضرت پس از نماز فرمودند؛

«يا كرام هذه الجنة قد فتحت». [8] .



پاورقي

[1] ص، 45 و 46.

[2] احقاف، 35.

[3] موسوعة کلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 404.

[4] بحارالانوار، ج 33، ص 373، ح 604.

[5] موسوعة کلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 444.

[6] موسوعة کلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 448.

[7] موسوعة کلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 442.

[8] موسوعة کلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 445.