بازگشت

زمينه هاي بحث


محرم 1377

شب اول

بسم الله الرحمن الرحيم

السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك

عن فاطمة عليها السلام: «من اصعد الي الله خالص عبادته اهبط الله اليه افضل مصلحته». [1] .

عن الرضا عليه السلام: «من جلس مجلسا يحيي فيه امرنا لم يمت قلبه يوم تموت القلوب». [2] .

عن الباقر عليه السلام: «فان لقيا بعضهم بعضا حياة لامرنا». [3] .

عن الصادق عليه السلام: «فان في اجتماعكم و مذاكرتكم احياء لامرنا». [4] .

عن الصادق عليه السلام: «تزاوروا فان في زيارتكم احياء لقلوبكم و ذكرا لاحاديثنا». [5] .

المنة لله كه در ميكده باز است.باز هم در كنار هم هستيم و به ياد حسين عليه السلام گفت وگو داريم. در فكر بحث اين شب ها بودم كه در راه با بيان حضرت رضا عليه السلام جرقه ي بحث زده شد. اين جرقه، بحث هاي سال هاي پيش از معرفت ديني تا جامعه ديني تا حكومت ديني را به كار مي گيرد و بحث سال گذشته را محقق


مي سازد.

اگر تا به حال از ضرورت حجت و نظام سازي اديان و نظام حكومت ديني و اهداف و روش ها و شكل هاي حكومت گفت وگو كرديم، اكنون به اين نكته بازمي گرديم كه احياي امر اهل بيت را چگونه و از كجا دنبال كنيم، تا از كساني باشيم كه با احياي امر آن ها به حيات قلبي رسيده باشيم آن هم تا روزي كه تمامي دل ها مي ميرند.

احياي امر موضوع بحث اين شب ها است.

زنده كردن و حيات بخشيدن به امر چگونه خواهد بود؟

امر چه معنايي دارد، به معناي دستور و حكم است و يا به معناي رهبري و حكومت؟

در هر حال اين احياء حكم و يا حكومت چه ربطي به زيارت و ديدار و لقاء و تلاقي و برخورد و اجتماع و مذكره و ذكر دارد.تا آنجا كه در بحار آمده؛ «شيعتنا متزاورون في احياء امرنا»، [6] و آمده؛ «فان في اجتماعكم و مذاكراتكم احياء لامرنا»، [7] و در اصول كافي آمده؛ «ان لقيا بعضهم بعضا حياة لامرنا»، [8] .

و از اين ها گذشته زيارت و ديدار چه ربطي با حيات قلبي دارد كه مي فرمايد: «تزاوروا تلاقوا فان في زيارتكم احياء لقوبكم و ذكرا لاحاديثنا». [9] .

احساس مي كنم بررسي اين مباحث زمينه ي اين سوال اساسي را فراهم


مي سازد، كه آيا امر اهل بيت در امروز و در اين سرزمين و در وجود ما، در ذهنيت ما و احساس ما، در افعال ما و در اقوال و آمال ما و در روابط ما با عصايي كه به دست مي گيريم و متكايي كه مي گذاريم و فراشي كه مي خوابيم و اطاقي كه مي سازيم تا فرزند و همسر و بستگاني كه فراهم مي نماييم تا جمعي كه گرد مي آوريم تا جماعتي تا جامعه اي تا جهاني كه با آن داد و ستد مي نماييم، تا تقدير و برنامه ريزي تا تدبير و مديريت تا تربيت نيروهاي كارآمد تا تشكل و سازماندهي تا اين جريان هاي كلان و گسترده، آيا امر اهل بيت از آن خرد تا اين كلان، جايي خالي براي حضور دارد؟ يا آن كه بدون حضور معصوم كارها به سامان است و مشكلي نيست، بل مشكل آن جاست كه حكم و حكومت معصوم گريبانگيرمان شود و گرفتارمان سازد؟

راستي در اين حوزه هاي ريز و درشت، امر معصوم فراموش شده و مرده است و يا زنده و فراگير و ضروري است.

1- يكي از دوستان كه از نسل رسول است و سال ها تحصيل را در كوله بار دارد شعار مي دهد، توحيد و قرآن و تمدن، و مي خواهد بدون امامت و ولايت كار مديريت را سامان بدهد و رهبري را به كارشناسان تمدن بسپارد و از «اني تارك فيكم الثقلين ان تمسكتم بهما لن تضلوا ابدا»، [10] چشم بپوشد.

2- و جريان ديگري هم هست كه از شعار توحيد و قرآن و تمدن چشم


مي پوشد و تمدن را به عقلانيت انسان مي سپارد و دنيا را از دين مي ستاند.

3- و سنت حاكم ديگري هم هست كه از پيش خليفه خدا را، خود مي ساختند و با تمامي ظلم و فسق و فجور، بر حكمش گردن مي نهادند.

4- و جريان چهارمي كه بالاتر از اين سنت جاري، نفرت و بغض اهل بيت را در دل مي نشاندند، و فرياد علي را به اين جا مي رساندند كه؛ «آللهم اني استعديك علي قريش و من اعانهم فانهم قطعوا رحمي...»، [11] .

5- و در نهايت به اين گروه فارغ از دين و سرشار از خصومت مي رسيم كه نه علي و اهل بيت را، كه هرگونه تقدير و تدبير و تربيت و تشكل ديني را مزاحم خويش مي شناسد كه، «من الناس من يعجبك قوله في الحيوة الدنيا و يشهد الله علي ما في قلبه و هو الدالخصام...». [12] .

اين ها با اين كه حرف هاي اعجاب آور و دل هاي مشهود و صادقي دارند، به لجاجت و خصومت مي رسند، چون هر گونه طرح ديني مزاحم منافع آن هاست و هر جرياني كه آدمي را براي بيش تر از هفتاد سال بخواهد و او را در نور بياورد و سرشار سازد با اين ها كه او را براي هفتاد سال و در تاريكي و پوك مي خواهند تا به اطاعت بكشند، درگير است كه فراعنه با موسي سازگار نيستند با آنكه موسي مي خواهد بني اسرائيل را ببرد ولي فرياد مي كند كه مي خواهد شما را از سرزمين خودتان بيرون كند چون مي خواهد برده هاي شما را با خود ببرد و از استخفاف و


استضعاف و استثمار برهاند و با طرح «فاستخف قومه فاطاعوه»، [13] درگير شود.

راستي اين سؤال اساسي ما است كه آيا در وجود، در خانه، در جمع، در جماعت و جامعه و جهان ما جايي براي حكم و حكومت معصوم باقي و خالي مانده؟ آيا ضرورتي در حضور او هست؟ آيا اضطراري به امر و حكم و حكومت او هست؟

اگر اضطراري نباشد و ما بتوانيم بدون او گردش كار داشته باشيم و سامان و سازمان بگيريم، آيا با حضور او درگير نمي شويم و در برابرش نمي ايستيم و سر از پيكرش نمي گيريم؟

حسين عليه السلام در كنار قبر رسول صلي الله عليه و آله و هنگام وداع شكايت مي كند كه؛ «انهم قد خذلوني و ضيعوني و انهم لم يحفظوني و هذا شكواي اليك حتي ألقاك»، [14] آيا ما حسين را مي خواهيم؟ رها نمي كنيم؟ و ضايع نمي كنيم؟ «عالما ضاع في زمان جهال»، [15] چون ضايع كردن او، رأي او را نپذيرفتن است.كه؛ «لا رأي لمن لا يطاع». [16] آيا پاسداري و حفاظت او را به عهده مي گيريم و در برابر منافع و اميران مي ايستيم و از منافع خويش چشم مي پوشيم؟

در هر حال احياي امر اين چنين فضايي را مي سازد و اين چنين ذهنيت و احساس و عمل و اضطرار و انتظار را مي خواهد.


من از جملات امام رضا عليه السلام كه، «رحم الله من احيي امرنا»، مي گويد و اين گونه غير مستقيم و با احتياط از احياي امر و تكليف و گفت و گو مي كند، حدس مي زنم كه چقدر زمينه ي احياء و اقدام محدود و محكوم بوده است.

و يا از اين كه احياي امر معصوم متوقف بر زيارت اخوان و اجتماع و تلاقي و مذاكره گرديده احساس مي كنم كه چقدر كار دور و زمينه ها ناچيز است، چون صحبت از سفره ي آماده و غذاي ساخته نيست كه صحبت از دانه اي است كه مي خواهند به خاك بيندازند و كشاورزاني كه با رحمت و درود مي خواهند دست به كار بشوند.

راستي مظلوميت اهل بيت و محروميت ما تا كجاست؟

نمي دانم كه توانستم تا فضاي ذهني خودم را منتقل كنم و زمينه ي بحث احياي امر را در اين شب ها توضيح بدهم؟ در هر حال براي كساني كه معرفت و جامعه و حكومت ديني را فهميده اند و براي احياي امر معصوم آماده اند اين نكته مطرح است كه حكم و حكومت معصوم را چگونه زنده كنيم و به نشاط و شور و گسترش برسانيم؟ با چه تربيت و چه سازندگي و كشف و خلق نيروها و با چه نوع پيوند و تشكل و سازماندهي؟

چگونه فرزندان خود را و خانه ي خود را براي صاحب امر آماده سازيم؟

چگونه بازار و مدرسه و خيابان و پارك و بوستان و شهر و روستاي خود را بسازيم؟

و چگونه براي صاحب امر و براي مهدي سلطان و تسلطش را فراهم سازيم؟


كه؛ «يوطئون للمهدي سلطانه». [17] آن هم اين مهدي كه تاريخ و جغرافياي ديگري را مي سازد، كه با جغرافياي بصره و كوفه و شام و مكه كه در روايات سال هاي 50 و 100 و 200 آمده فاصله دارد.گرچه قابل انطباق بر فاطميين يا عثماني ها و يا ديگران بشود.در هر حال با دنياي گسترده ي آمريكا و اروپا و آسياي دور و نژادهاي زرد و سرخ و سياه فاصله دارد و با جغرافياي جديدي كه در روايات با گوشه و كنايه به آن اشاره شده فاصله دارد.

براي اين مهدي با اين جغرافيا و با اين تاريخ، چگونه بايد زمينه سازي كنيم و چگونه بايد احياي امر داشته باشيم؟

در هر حال اين بحث را در اين شب ها دنبال مي كنيم و به رسم هر سال، امسال در اول صحبت از فاطمه ي زهرا عليها السلام حديثي مي آوريم و سپس به بحث احياي امر مي پردازيم و در آخر به كلمات الحسين بازمي گرديم و ذكر مصيبت را اين گونه پي مي گيريم.

امشب از حديث فاطمه عليها السلام در اين قسمت گفت وگو مي نماييم تا شب هاي بعد در جايگاه خودش به آن بپردازيم.

فاطمه عليها السلام مي فرمايد: هر كس عبادت خالص خود را به سوي خدا بفرستد، خداوند بهترين مصلحت او را به سوي او مي فرستد.در اين كلام دقت كنيد.مي شد كه خلاصه تر مي فرمود: هر كس خدا را عبادت كند و يا اخلاص در عبادت


داشته باشد خداوند صلاح او را، يا بهترين مصلحت را براي او مقدر مي سازد.ولي اين گونه نفرموده، چون عبادت و عبادت خالص مي تواند كه محبوس و زمين گير شود و رفعت و صعود نداشته باشد، كه بعضي از گناهان دعا را حبس مي كند و نمي گذارند كه از زمين بگذرد كه حسد و عجب و كبر مانع از رفعت حتي دعايي است كه سالم است و مشكلي ندارد.پس عبادتي كه گذشته از خلوص همراه زمينه ي مناسب و بدون مانع هاي متعدد نباشد، صعود مي كند و اين كوشش و تلاش، مصلحت بهتر را در دسترس مي آورد و پايين مي كشاند كه غيرت و كرامت حق اين گونه پاداش مي دهد و يك گام را با هزار، پاسخ مي گويد.عمق و عظمت كلام را با اين تأمل و اين مقايسه ها بهتر مي تواني بشناسي.

حسين عليه السلام يك شب كنار قبر رسول مي ماند و مي گويد كه؛ «السلام عليك يا رسول الله، انا الحسين بن فاطمة، انا فرخك و ابن فرختك و سبطك في الخلف الذي خلفت علي امتك و اشهد عليهم يا نبي الله انهم قد خذلوني و ضيعوني و انهم لهم يحفظوني و هذا شكواي اليك حتي القاك». [18] و در شب ديگر شروع مي كند؛ «اللهم ان هذا قبر نبيك محمد و انا ابن بنت محمد و قد حضرني من الامر ما قد علمت.اللهم اني احب المعروف و اكره المنكر و انا اسالك يا ذاالجلال و الاكرام بحق هذا القبر و من فيه


الا ما اخترت من امري هذا ما هو لك رضي و لرسولك رضي». [19] و در شبي از اين شب ها وداع مي كند؛ «بابي انت و امي يا رسول الله لقد خرجت من جوارك كرها و فرق بيني و بينك حيث اني لم ابايع ليزيد بن معاويه شارب الخمور و راكب الفجور و ها انا خارج من جوارك علي الكراهة فعليك مني السلام...» [20] شكايت تنهايي را دارد و گرفتاري حصر و مكر اموي را دارد و حب معروف و بغض منكر را دارد و فرار از بيعت ميگسار را دارد.پس با كراهت از مدينه جدا مي شود و رو به سوي مكه مي گذارد.





پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 70، ص 249، ح 25.

[2] بحارالانوار، ج 1، ص 199.

[3] کافي، ج 2، ص 176.

[4] بحارالانوار، ج 71 و 74، ص 354.

[5] وسائل الشيعة، ج 16، ص 346.

[6] بحارالانوار، ج 68، ص 190، ح 46.

[7] در بحارالانوار، ج 71 و 74، ص 354.

[8] کافي، ج 2، ص 176.

[9] کافي، ج 2، باب 267، ص 192، ح 2.

[10] بحارالانوار، ج 23، ص 132، ح 67.

[11] نهج البلاغه‏ي صبحي صالح، خ 172.

[12] بقره، 204.

[13] زخرف، 54.

[14] موسوعة کلمات الامام الحسين 7، ص 286، معهد تحقيقات باقر العلوم عليه السلام.

[15] کافي، ج 8: ص 150، ح 131.

[16] نهج البلاغه‏ي صبحي صالح، خ 27.

[17] الزام الناصب، علي يزدي حائري، ج 2، کتاب البيان، ص 14.

[18] موسوعة کلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 286، معهد تحقيقات باقر العلوم عليه السلام.

[19] همان.

[20] موسوعة کلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 288.