بازگشت

پيوندهاي بلاء


شب نهم

بسم الله الرحمن الرحيم

السلام عليك يا اباعبدالله و علي الرواح التي حلت بفنائك...

الموفون بعهدهم. [1] .

اما الانسان اذا ما ابتلاه ربه فاكرمه و نعمه فيقول ربي اكرمن و اما اذا ما ابتلاه فقد عليه رزقه، فيقول ربي اهانن كلا. [2] .

ان اشد الناس ابتلاء الانبياء ثم الامثل فالامثل.فمن صح ايمانه و حسن عمله اشتد بلائه. [3] .

امشب، شب تاسوعاست، شب عباس فرزند علي است.شب وفاء، شب سرشار ساختن جام هاست.

امشب مي خواهم از پيوند عشق و بلاء، و بلاء و عهد، بلاء و وفا، و بلاء و اخلاص و بلاء و اطمينان بگويم و مروري بر سوره ي فجر و سورة الحسين داشته باشم.«يا ايتها النفس المطمئنة ارجعي الي ربك...»؛ [4] شايد جرقه اي در خرمن دل ما سر بگيرد و با توجه به اين، دامن كسان و دست و سر اندازان، بر سر عشق، جامي از بلاء


بنوشيم و با تمامي بلاء و مصيبت از عهد و پيمان چشم نپوشيم و پيمانه را پر كنيم و وفا كنيم و سرشار سرشار سازيم.چون همين بلاء است كه تعلق ها را مي زند و دل را از آن چه ناخالصي است پاك مي سازد و اخلاص در نيت و در عمل و در دين را فراهم مي كند.

و همين مركب بلاء است كه توجه به معرفت و عشق و عمل را از سالك مي گيرد و او را پس از فراغت از نعمت هايي كه مدام در تحول هستند و فراغت از صبر و شكري كه پس از تحول نعمت ها و موقعيت ها در او اطمينان به قدر را آورده بودند، در سالك اطمينان به الله و به ذكر الله را مي آورد، كه: «لست اتكل في النجاة من عقابك علي اعمالنا بل بفضلك علينا». [5] .

اين گونه بلاء به اطمينان پيوند مي خورد و اطمينان به نعمت و اطمينان به قدر و اطمينان به الله و به ذكر الله مي رسد؛ «الا بذكر الله تطمئن القلوب». [6] دلي كه به عمل و صبر و شكر خود مطمئن نيست، به عنايت و توجه حق و فضل و لطف او مطمئن است.

چون راه آن قدر ادامه دارد كه توان ما نسبت به آن ناچيز است و علم و عشق و عمل ما را تحقير مي كند كه مردان راه گفتند: «آه من قلة الزاد و طول الطريق». [7] .

و هدف آن قدر رفيع است كه اين امكانات حتي در فرض عصمت براي آن كافي نيست كه جز با او به سوي او راهي نيست؛ «لا وسيلة لنا اليك الا انت». [8] .


آن اضطراب و خوفي كه حتي همراه معصوم، حضور دارد.با اطمينان به حضور حق و ياد و فضل و فيض او آرام مي گيرد.

1- با توجه به محبت به كمال به جمال به انس و همراهي خدا، عشق او در دل مي نشنيد.او كه عشق را آفريد و حتي مرا با خودم پيوند زد، كه خودشناسي و خودخواهي من هم از اوست و او ميان من و دل من واسطه است و حائل است.

با اين عشق، شور رفتن مي آيد اما محرك ها و بت هاي ديگر در ميان هستند، مانع ها و مشكلات در ميان هستند، اين جاست كه عشق تو را مي گيرد تا بلاء تو را تصفيه كند.اين رابطه و پيوند بلاء با تمحيص و تزكيه است.

بدون اين عشق، بلاء فراري مي دهد مثل آن كه بخواهي فلزي را بسايي، بدون آن كه آن را در گيره گذاشته باشي.عشق اين گيره است و زمينه ساز بلاء است.كه؛ «البلاء للولاء» [9] و «من صح ايمانه و حسن عمله اشتد بلائه». [10] .

2- خدا با ما عهد بر عبوديت بسته؛ «الم اعهد اليكم يا بني آدم الا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين» [11] و «ان اعبدوني هذا صراط مستقيم» [12] و عبوديت، بندگي است نه عبادت و عادت.عبادتي، عبوديت مي شود كه از نيت و سنت و اهميت برخوردار باشد.


اين بلاء است كه معبودهاي ديگر را مي شكند و اين بلاء است كه تعلق و دلبستگي را برمي دارد و غفلت را به ذكر و تنبه مي رساند.

3- آدمي در وسعت، در فراغت و در سرشاري، مي تواند بخشنده و سرشار كننده باشد، در تنگناها و در سختي هاست كه وفا و سرشاري، وفا و سرشاري مي شود.و حقيقت وجود وافي، و دل وافي و سالك وافي تجلي مي كند.

وفا و سرشار كردن در رخاء و راحتي، طبيعي است لااقل چندان سنگين نيست.وفا با بلاء استاندارد مي شود و استقرار مي يابد.

4- بلاء دل را مي شكند و توكل بر عمل و حالت را مي گيرد و تو را از خودت جدا مي سازد و اين حقيقت اخلاص است.

بلاء تو را از دنيا مي كند و مي رماند و به غيب سوق مي دهد و مي تاراند و دلي كه از دنيا بيرون رفت كارهايش حتي خوردن و خوابيدنش، دنيايي نيست و الهي است، كه خنده و گريه ي عشاق ز جايي دگر است و خالص و صالح است.

5- بلاء و مصيبت بت ها و معبودها را نشان مي دهد كه شكستني هستند و قابل اعتماد نيستند و هنگامي كه اين شكست ها و تحول ها شامل و گسترده شد دل خالص مي شود و عمل خالص مي شود و تمامي دين براي خدا مي ماند.و بدعت و التقاط و تبعيض در ايمان و كفر زمينه اي نمي يابد.

6- بلاء در نعمت ها و تحول نعمت ها، اطمينان به نعمت را بر مي دارد.

و ابتلاء و مصائب، ضعف ها و حالت ها را به تو نشان مي دهند و تمحيص مي كنند و در نتيجه تكيه بر علم و عشق و عمل بر طرف مي شود و اطمينان به قدر


و اطمينان به شكر در دارايي ها و صبر در گرفتاري ها، در تو مي شكند، كه اين ها و اين شكر و صبر به اندازه تو هستند و مگر تو چه قدر و تا چه قدري، كه تا او سر برداري.مگر حسين عليه السلام با آن همه فنا و وفاء و شكر و رضا در لحظه هاي آخر مستغيث نيست و «يا غياث المستغيثين» ندارد؟

پس تو مي ماني بدون تكيه بر نعمت و بدون تكيه بر علم و عشق و عمل، و بدون تكيه بر طاعت و حالت و بدون تكيه بر صبر و شكر، تو مي ماني و بي نهايت راه و توشه ي كم.تو مي ماني و تمام مي شوي و آن جا كه تو تمام شدي تازه رفتن آغاز مي شود.«يا ايتها النفس المطمئنة ارجعي الي ربك...» [13] از تمام امكانات و از تمامي سعي و عمل و صبر و شكر، به او بازمي گردي، كه جز با او به سوي او راهي نيست، «يا غياث المستغيثين».

در سوره ي فجر مي بينيم كساني را كه طغيان كردند و فساد كردند، نعمت ها را ملاك گرفتند و خود را صاحب نعمت و آزاد و بدون استمرار حساب كردند و گفتند: اگر بازگشتي هم باشد به همين دليل كه در اين دنيا ما اين همه نعمت داريم در آن مرحله هم هر چه هست براي ماست، كه؛ «لئن رجعت الي ربي ان لي عنده للحسني». [14] .

آن ها نه قانونمندي و سنت ها را ديدند و نه حضور و كمين او را.«فصب عليهم ربك سوط عذاب». [15] «ان ربك لبالمرصاد». [16] .


آدمي با آن كه تحول نعمت ها را مي ديد و بايستي از تعلق ها مي رهيد، ولي هنگام ابتلاء و دارايي آن را اكرام و احسان حساب مي كرد و هنگام ابتلاء و تنگ دستي و سختي آن را اهانت و خواري مي شمرد و در هر حال كه مي باخت و از هدف دور مي ماند و از راه و از رفتن چشم مي پوشيد در حالي كه در هر دو مرحله ابتلاء بودو فرصت بود تا او با شكر و با صبر حركت كند ولي او به طغيان و فساد و يا يأس و بدبيني گرفتار شد و ماند و گنديد و گنداند.نه نعمت ها را به مصرف رساند و نه به كار گرفت و نه دل را از تعلق ها بريد و براي رفتن آماده شد تا آن هنگام كه تحول جهان و ظهور و حضور حق و فرشته ها را مي بيند و جهنمي را كه ساخته بود برايش مي آورند، در اين هنگام به ياد مي آورد و به هوش مي آيد و از غفلت جدا مي شود.ولي اين يادآوري و تذكر در اين هنگام چه سودي براي او دارد، «... اني له الذكري». [17] .

در آن روز قدر و اندازه و استمرار و دوام خويش و سرحد حيات و زندگاني خويش را مي بيند و حسرت مي خورد كه؛ «يا ليتني قدمت لحياتي». [18] .

در اين روز كسي مثل او عذاب نمي بيند و در بند و گرفتاري نمي شنيند و يا اين كه كسي مثل خدا عذاب نمي كند و گرفتار نمي سازد...

در آن روز آن ها كه از تكيه بر نعمت ها و توكل بر طاعت ها و حالت ها و از خوف زوال نعمت، و از خوف پاداش و از خوف دوري راه و كمي توشه، رهيده اند و به اطمينان تام و تمام رسيده اند، مخاطب محبت او مي شوند و با رضا و رضوان در


جمع عباد او داخل مي شوند و در بهشت او نه بهشت حور و قصور راه مي يابند؛ «يا ايتها النفس المطمئنة، ارجعي الي ربك راضية مرضية.فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي». [19] .

آن ها كه بر سر پيمان و عهد ايستادند و وفا كردند و كم نگذاشتند، با وفاي خدا پاداش گرفتند و جام سرشار را نوشيدند و ما كه خدا پيماني را و عهدي را و تعهدي را از ما نديد و جز فسق و سركشي از ما نيافت و به گلايه حكايت كرد؛ «ما وجدنا لا كثرهم من عهد ان وجدنا اكثرهم لفاسقين»، [20] ما آن چنان رنج و عذاب مي بريم كه كسي نبرده و آن چنان گرفتار و دربند مي شويم كه كسي نگرديده... چون كسي مثل ما از حجت ها چشم نپوشيده و بر نشانه ها، غفلت نورزيده و از يقين ها روي نتافته و همين براي عذاب ما بس كه وفاي او را مي بينيم و جفاي خود را شهود مي كنيم.چه قدر به ما نزديك شده و با بلاء ما را به راه كشيده و ما از او دور شده ايم و از شكسته شدن بت ها ناليده ايم.به جاي اين كه از شكسته شدن بت ها درس بگيريم و بر روي موج خانه نسازيم، از شكستن بت ها رنجيده ايم و از او بر آشفته ايم... كه مگر جز ما كسي نداري كه كوزه اش را بشكني و بزمش را خراب كني و دلش را بسوزاني.

در اين شب تاسوعا همتي تا جفا كم كنيم و به وفاي عباس زنده شويم و با ولي خود همراه بمانيم و امان شمر را نخواهيم و از جام فرات لب تر نكنيم... كه اگر وفا كرديم ما را به برادري مي گيرند و فاطمه ما را فرزند خويش مي خواند.


اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه مي گويد: «كان لي فيما مضي اخ في الله و كان يعظمه في عيني صغر الدنيا في عينه». [21] برادري كه در چشم علي بزرگ مي شود، كسي است كه دنيا در چشم او كوچك شده باشد و از جرعه ي دنيا دست شسته باشد، كه مي تواند بگويد: «يا اخا ادرك اخاك...».



پاورقي

[1] بقره، 177.

[2] فجر، 15 - 17.

[3] کافي، ج 2، ص 252 و 259.

[4] فجر، 27 و 28.

[5] مفاتيح الجنان، دعاي ابوحمزه ثمالي.

[6] رعد، 28.

[7] نهج البلاغه صبحي صالح، کلمات قصار، 77.

[8] مفاتيح الجنان، مناجات خمسه عشر.

[9] مضمون روايتي است که در استبصار، ج 1، ص 422 و در کافي، ج 2، ص 259 آمده است.

[10] کافي، ج 2، ص 252.

[11] يس، 60.

[12] يس، 61.

[13] فجر، 27 - 28.

[14] فصلت، 50.

[15] فجر، 13.

[16] فجر، 14.

[17] فجر، 23.

[18] فجر، 24.

[19] فجر، 27 - 30.

[20] اعراف، 102.

[21] نهج البلاغه‏ي صبحي صالح، کلمات قصار، 289.