بازگشت

مروري بر روايات


در روايت اول از هشام بن حكم از امام صادق عليه السلام در مورد نياز به رسول و حجت به مصالح و مفاسد و منافع و مضار اشاره مي نمايد و بحث را از حوزه ي مصلحت عمومي و قراردادهاي اجتماعي بالاتر مي آورد.

در روايت دوم از منصور حازم از امام صادق عليه السلام و تأييد حضرت براي اثبات حجت، به رضا و سخط الله روي مي آورد كه ما ربي داريم و اين رب رضايت و سخطي دارد، پس حجتي مي خواهد كه هر دو را بيان نمايد.


و در روايت سوم يونس بن يعقوب، از مباحثه ي هشام بن حكم با عمرو بن عبيد در مسجد بصره حكايت مي نمايد، كه هشام از وجود چشم و گوش و دماغ و كارهاي اين حواس سؤال مي كند و آن گاه از كار قلب و مغز مي پرسد و مي شنود كه كار قلب جمع بندي و تمييز در هنگام شك و اختلاف حواس است و مي گويد كه: خدايي كه اين حواس محدود را در اين بدن محدود، بدون امام و حجتي كه در هنگام شك به او مراجعه كنند، باقي نمي گذارد، چگونه اين همه خلق را با اين همه اختلاف بدون حجت و مرجع مي گذارد.

و در روايت چهارم داستان مفصلي را يونس بن يعقوب از اجتماع ياران و متكلمين از اصحاب امام صادق عليه السلام در حضور امام در خيمه اي در كنار حرم پيش از ايام حج، مي آورد كه اين اصحاب با مردي از شام به بحث و كلام مشغول بودند و امام سر از دريچه ي خيمه بيرون مي آورد و انتظار مي كشيد و ناگاه فرمود: هشام و رب الكعبه، به خداي كعبه اين هشام است و جواني آمد كه تازه سبزه ي خطش دميده بود.

در بحث هشام با مرد شامي در مورد امامت اين نكته ها مطرح است كه آيا خدا در كار بندگانش بيناتر است يا بندگان در كار خود؟ خدا براي اين بندگان چه كرده است؟ قرآن و رسول براي رفع اختلاف كافي نيستند وگرنه اين بحث و اين جلسه براي چيست؟ پس بايد خليفه اي همراه قرآن باشد و هر دوره اي امامي و حجتي حضور داشته باشد.

در اين روايات از سخط و رضاي حق و از اختلاف امت و از عدم كفايت وحي


براي حل اختلاف به حجت استدلال شده است كه مي توان در تمامي آن ها تشكيك كرد و همچون انسان معاصر غرب به خدا و رضا و سخط او روي نياورد و براي رفع اختلاف ها به روش و راه هاي ديگر روي آورد.

همان طور كه در روايات اثبات خدا تشكيك مي كند و به چرخه ي پيرزن ريسنده و توقف آن توجه نمي كنند كه حركت را مكانيكي نمي شناسند و به حركت ديالكتيكي و خود جوش روي آورده اند.آن چه كه اين روايات را توضيح مي دهد و طرح بينش سياسي شيعي را مشخص مي سازد، همان قدر و استمرار و ارتباط انسان با خويش و با اشياء و با افراد است و همان نارسايي و ناتمامي غريزه و تجربه و علم و عقل و عرفان است.