بازگشت

تزلزل و تشكيك


آيا ما راستي ضرورت حجت را باور كرده ايم؟ آيا ما اضطرار به حجت را احساس مي كنيم؟

گاهي وقت ها، انسان را از كساني كه دين باور بوده اند حرف هايي مي شنود كه تعجب مي كند و گمان مي برد كه اساس دين داري و اعتقادها بر سراب بوده است.گاهي در ضرورت وحي و هدايت بحث مي شود و گاهي با پذيرش وحي، در ولايت و خلافت بحث مي شود و آن هم بحثي در سطح بحث هاي سعيد نفيسي و اعتقاد


ايرانيان به امامت و داستان خون و نژاد و وراثت و شهربانو و شور حسيني ما.

و از آن طرف با احساس عجز و بن بست و يا دل بريدن از اشخاص، مي بينيم كه از اهداف چشم پوشي مي شود، و به بهانه ي بازگشت اشخاص به دنيا و جلوه هايش متمايل مي شويم و بد بدي مي كنيم و عقب افتادگي هاي چند ساله و زهد قديم را با شتاب و انتقام، جبران مي نماييم تا آن جا كه وصول به نتيجه بر ايمان مهم مي شود و حتي در كنار رسول و حجت معصوم هم اگر به آرمان هاي عدالت و آزادي و عرفان و يا بالاتر، دست نيافتيم و مردم به اين طرف روي نياورند، از آن ها هم مي بريم و در آن ها هم متزلزل مي شويم.

خلاصه چه آن تزلزل و تشكيك در ضرورت ولايت و اضطرار به حجت، و چه اين تلزل و دل زدگي در هنگام بن بست و هجران آرمان ها، علامت اين است كه اضطرار به وحي و رسول و معصوم را باور نداريم و كارها را بدون آن ها به سامان مي يابيم.

كساني كه فرهنگ ديني را، انحراف اصلي از فرهنگ عقلي يونان قديم و غرب معاصر مي دانند و تنها راه را در گرايش به اين سمت و سو مي شناسند حق دارند كه همچون بامدادان، ناصر خسرو را به خاطر گرايش به معصوم، به جدايي از عقل متهعم كنند و او را از روشنفكري هم خلع يد كنند، چون روشنفكري را درپاي بندي به عقل و بينش عقلي مي دانند، اما براي كساني كه غريزه و تجربه و علم و عقل و عرفان را براي تمامي نيازها و روابط پيچيده و مستمر انسان كافي نمي دانند و به وحي و رسالت و ولايت و خلافت روي مي آورند، نياز به حجت و اضطرار به


حجت مطرح است حتي اگر غرب هيچ كم و كسري نداشته باشد و به قدرت و صنعت و ثروت هم رسيده باشد و حتي اگر ما هم هيچ، ثبات و قدرتي نيافته باشيم و در طرح مكرها و كيدها و حيله هاي آن ها دست و پا بزنيم.چون قدرت و صنعت و ثروتي كه با اندازه ها و ارزش ها و برنامه هاي انسان هماهنگ نباشد، همچون شتاب و سرعتي است كه در برخورد با بن بست ها و انحراف راه ها به شتاب و سرعت مفلوك و درد آلود مي رسد.