بازگشت

اضطرار و عمل


و اما در مورد دوم و كفايت اعتقاد ديني و بي نيازي از استدلال و يا نارسايي استدلال، بايد بگويم كه اين چنين اعتقادي گرچه مادربزرگ پير مرا به بهشت هم مي رساند ولي نه قابل انتقاد است و نه قابل انتقال. پس آن جا كه صحبت از هدايت و ابلاغ و ارشاد و تبليغ است و آن جا كه مسأله ي انتخاب و اتخاذ مطرح است،


نمي توان از مسأله ي حجت و برهان چشم برداشت و دست كشيد، كه مي بينيم رسول با اميين از حضوريات بلا واسطه گفت وگو كرده و با توجه به قدر و استمرار و روابط پيچيده ي انسان او را به وحي و مذهب گره زده و به تسليم و تفويض رسانده است.

ما معتقديم كه چه در مرحله ي معرفت دين و دين شناسي و چه در مرحله ي تأثير گذاري معرفت و يقين بر عمل و تصميم بايد به حلقه ي واسطي توجه داشت كه اصل و اساس معرفت و عمل را شكل مي دهد.همان طور كه در آن جمله ي دعا آمده بود: مكن اليقين في قلبي.جايگزيني يقين در دل و گره خوردن آن با جان يك مسأله است و اغلبه علي رأيي و عزمي، [1] غلبه بر رأي و عزم يك مسأله ي ديگر.

من با اين كه مي دانم آب در كوزه است به سراغ آب نمي روم، چون تشنه نيستم ولي با احتمال اين كه در چند كيلومتري آب هست حركت مي كنم، چه عطش را با خود دارم و آرام نمي گيرم.پس درك نياز و افتقار و اضطرار، آن حلقه ي واسطي است كه هم در مرحله ي دين شناسي و هم در مرحله ي عمل به آن نياز داريم.

آزاد انديش ترين دين شناسان چون از اين نكته كه ضرورت و يا عدم ضرورت دين است آغاز نكرده اند، گرفتار شده اند و در واقع با اين پيش فرض كه دين ضروري نيست به تلحيل و تعليل آن پرداخته اند و در حد امر قدسي به آن روي آورده اند.و همين پيش فرض براي گرفتاري آن ها كافي است.چون فرض ديگري هم هست كه آن ضرورت و اضطرار به دين است و آن هم با اين احتمال كه آدمي


بيشتر از هفتاد سال استعداد دارد و بيشتر از يك زندگي راحت و دامپروي بزرگ به او امكانات داده اند.حال اگر نارسايي امكانات تجربي و غريزي را براي تأمين زندگي عادي و خوراك و پوشاك و خواب و برخورد با فكر و عقل و وهم و خيال و... در نظر بگيريم، مسأله ملموس تر مي شود و سهم حداقل مذهب به حدي ديگر مي رسد... چون علم و تجربه بيشتر از امروز و همين محدوده را جواب نمي دهد و براي دنياهاي محتمل و مظنوني كه از استعدادهاي من برداشت مي شود پاسخي نمي آورد.تازه اين در صورتي است كه علم به تمامي رشد نهايي خود رسيده باشد و جواب تمامي سؤال ها و تمامي رابطه ها را داشته باشد.كه در اين صورت آخرين نسل آدم ها كه خوشبخت ترين آن ها هستند اين سعادت را دارند كه از علم و تجربه براي امروزشان و براي همين محدوده جوابي بگيرند.

در هر حال اضطرار به وحي، به خدا، به معاد و به رسول و ضرورت اين ها، با اين بينش از قدر و استمرار و ارتباط انسان هماهنگ مي شود.

و اگر آدمي در اين وسعت مطرح بوشود ديگر نمي توان به علم و صنعت مدرن و فوق مدرن چشم دوخت و از برنامه ريزي براي اين دنياهاي محتمل و مظنون دست برداشت و طرح و تربيت و جاسازي و جايگزيني مهره ها را اين گونه و براي اين وسعت دنبال نكرد.

و همين درك اضطرار، در معرفت دين و تأثير يقين بر عمل و تصميم، حلقه ي واسطه و نقش آفرين است.اين كه مي گوييم باور مهم است، اعتقاد و يقين مؤثر است با اين نكته كه همراه يقين انسان عمل نمي كند و حتي با شهود و حضور


مبتلاء به معصيت و رجم مي شود، ناسازگار است.ارتباط يقين با احساس و حب شديدتر و ارتباط اين محبت با تمرين و تدريج و ارتباط اين همه با عجز و بلاء و با اعتصام و توسل، ارتباطي طبيعي و آشكار است و ارتباط منطقي لازم نيست و دليل اين همه تجربه اي است كه هر كدام از ما در هر عملي كه انجام مي دهد شاهد آن است و سر اين كه انسان به عجز و توسل مي رسد همين درك و اضطرار است و گرنه يأس و نااميدي در انسان خانه مي گرفت.انسان مي داند كه راهي هست ولي او ناتوان است.

اللهم صل علي محمد و اوقفني علي مراكز اضطراري.





پاورقي

[1] مفاتيح الجنان، زيارت جامعه ائمة المؤمنين.