بازگشت

اضطرار يا انتظار


در مورد اول اگر ما انسان و امكانات حسي، تجربي - علمي، عقلي و قلبي و غريزي او را در رابطه با خود اين نيروها و در رابطه با اشياء و افراد و با توجه به قدر و استمرار و ارتباطهاي محتمل انسان با عوالم ديگر، بررسي كرديم و به ناتواني و نارسايي اين نيروها و امكانات براي اين انسان بيشتر از هفتاد سال و بزرگ تر از دام و... رسيديم، ناچار ضرورت وحي و دين مطرح مي شود و در اين فرض ضرورت، ديگر تحليل هاي فرويدي و يونگي و اريك فرومي و يا تحليل هاي طبقاتي و تاريخي جايگاهي نخواهد داشت.

چون اين ها آن جايي مطرح مي شوند كه دين ريشه در ضرورت نداشته باشد و آن جاست كه بايد جواب داد چرا امري غير ضروري اين گونه در زندگي انسان تاريخي و معاصر تأثير گذار و يا مطرح بوده است؟

با اين احتمال و اضطرار به وحي و مذهب، ديگر مذهب، امر معقول و يا يك راه از ميان تمامي راه ها نيست كه مذهب تنها راه است و حداقل اين چنين مذهبي، تمامي روابط انسان با خود، با اشياء، با افراد ديگر است و براي اين انسان كه تجربه و علم نمي تواند جوابگوي روابط اين آب و اين نان و اين خوابيدن با دنياهاي محتمل و يا روابط احتمالي پيچيده باشد، حداقل مذهب در حوزه ي


حيرت ها و يا احكام و شرايع [1] نيست كه تمامي زندگي زندگي عادي اوست كه خيال مي كرديم و مي كنيم علم و تجربه و يا عقل و فلسفه و يا قلب و عرفان و يا غريزه ي فردي و جمعي و يا انديشه ي فردي و جمعي، كفاف آن را داشته و جوابگو بوده است.

اگر ما از اثبات خدا و معاد و وحي به احتياج به خدا و معاد و وحي روي بياوريم و با اين افتقار و اضطرار آغاز كنيم ديگر به انتظار از دين نمي پردازيم.چون آن جا كه دين با رسول آغاز مي شود و رسول به دگرگون كردن تلقي انسان از خويش، اضطرار به مذهب و احتياج به مذهب را در جان انسان مي نشاند، حتي اگر او در گوش خود انگشت هايش را بچپاند، آن جا كه دين با رسول آغاز مي شود، ديگر از انسان نمي پرسند كه چه انتظاري از دين داري كه مي گويند تو محتاجي، تو مفتقري، تو مضطري، كه؛ «انتم الفقراء الي الله والله هو الغني الحميد». [2] .

و در اين جاست كه امام حسين عليه السلام در دعاي عرفه مي خواهد: «اغنني بتدبيرك عن تدبيري و باختيارك عن اختياري و اوقفني علي مراكز اضطراري».تدبير و اختيار انسان آن جا به تفويض و تسليم و اطاعت مي رسد كه آدمي ريشه هاي اضطرار و مراكز ضرورت و بيچارگي خود را مي شناسد و مجبور مي شود براي برنامه ريزي براي اين انسان مقدر، مستمر و مرتبط، به وحي روي بياورد.

آن چه بابك بامدادان در مورد انديشه ي عقلي مي گويد و آن را حتي در نزد روشنفكراني همچون ناصر خسرو، و آخوندزاده و جلال آل احمد، مبتلا به روزمره گي و دين خويي مي شناسد، كه از عقل به تسليم و


اطاعت از امام مي رسد و ناصر خسرو روشنفكر فاتحه ي انديشيدن را مي خواند و آخوندزاده ي ملحد، پروتستان اسلامي را ارائه مي دهد و جلال آل احمد صاحب ولايت اسراييل به اهرم مذهب مي انديشد، آن چه يورش بر دين و طرد انديشه ي ديني ناميده مي شود، همه از اين تفكر برخاسته كه آدمي با تجربه و علم و انديشه ي خود به اندازه ي مشكلاتش هست و اضطراري ندارد، كه آن يونان بود و اين هم غرب معاصر است كه تمامي مسائلش را حل كرده و با توجه به مردم و مصلحت عمومي و قانون و قراردادهاي اجتماعي و حكومت هاي ليبرال و دمكرات توانسته به ثروت و قدرت و صنعت برسد و دنياي بالاتر از مدرن را طرح بريزد و دهكده ي جهاني و نظم نويني را دنبال كند.

و راستي كه اگر آدمي براي همين هفتاد سال و براي رفاه و امن و رهايي از جبرها بكوشد، و حتي بالاتر براي عدل و آزادي و عرفان بكوشد، نه تنها مذهب كه حتي عقل و خود آگاهي و آزادي انساني براي او زيادي است و فقط تجربه و تفكر و علم براي او كافي است كه كند و با غريزه اين گونه سرپاست.


پاورقي

[1] نامه‏ي فرهنگ؛ سال اول، شماره 3، ص 7.

[2] فاطر، 15.