بازگشت

نقد نظريه


توفيق نظريه ي انقلاب در گرو آن است كه امكان براندازي خلافت اموي اثبات شود. [1] در اين مورد، حتي اثبات امكان براندازي حاكميت اموي كوفه نيز كفايت مي كند.

شايد برخي بگويند: نظريه ي انقلاب و همه ي نظريه هايي كه براي حركت عاشورايي، هدف معين مي كنند، نادرست هستند، زيرا نمي توان براي كسي هدف معين كرد كه از همان آغاز تمامي اهداف ممكن الحصول را غير قابل وقوع مي بيند و پيشاپيش ميداند كه به هيچ يك از هدف هاي خود دست پيدا نمي كند، چنان كه امام حسين عليه السلام چنين بود. پس چگونه مي توان قصد براندازي، يا هر هدف ديگري را به


اين است كه امام عليهم السلام، گذشته از دانش آنان به سرانجام كارهايشان، در زندگي خود با توجه به علوم عادي، رفتار مي كنند. [2] .

از اين رو براي توفيق نظريه هايي هم چون نظريه ي انقلاب كه به هدف هاي ديني، اجتماعي و سياسي عاشورا مي پردازند، لازم نيست كه علم امام حسين عليه السلام به طور عام يا علم ايشان به سرانجام حركت عاشورايي نفي گردد. اين نظريه ها هيچ ارتباطي با مباحث كلامي مربوط به علم امام عليه السلام يا مباحث تاريخي مربوط به دانايي امام عليه السلام از راه پيش گويي هايي كه دراختيار داشت، ندارند. چنان كه پذيرش نظريه ي تعبد، بر مباحث مربوط به علم امام عليه السلام توقف نداشت و بدون آن نيز موفق بود.

درباره ي نظريه ي انقلاب، بايد دو نكته ي ديگر افزود:

الف) نظريه ي انقلاب به گونه اي كه تقرير شد، بر باورهاي مذهبي شيعه تكيه دارد. اما مي توان آن را به گونه اي ديگر نيز به تقرير كشاند كه از باورهاي مذهبي فاصله دارد. در آن صورت بايد گفت كه امام حسين عليه السلام به عنوان انقلابي فداكار، خواست با براندازي بني اميه و به دست گرفتن زمام امور مسلمانان، عدالت را در جامعه برقرار سازد. [3] .


ولي اين سخن، فروتر از شأن عظيمي است كه امام عليه السلام بنابر باور شيعه از آن برخوردار است.

بنابر اصول شيعي بايد گفت امام حسين عليه السلام به حكم رسالت الهي اش وظيفه داشت كه امويان را براندازد و امامت را برعهده گيرد و به «خلافت»ي بپردازد كه از جمله ي مناصب الهي او بود.

ب) برخي به غلط مي پندارند كه بدون نظريه انقلاب، حركت امام حسين عليه السلام تفسير معقول ديگري ندارد. ولي چنان كه ملاحظه خواهيد فرمود، نظريه هاي بديلي هست كه هر يك مي تواند از عهده ي تفسير آن حركت تاريخي برآيد.



پاورقي

[1] درباره‏ي امکان براندازي، شرح جامعي در کتاب شهيد جاويد، ارائه شده است. همان مصدر، ص 30 به بعد، در آن کتاب، وجود همه‏ي عوامل پيروزي، با استناد به شرايط اجتماعي آن دوره و موقعيت خلافت اموي، مسلم ديده شد. ضعف حاکميت اموي، رنجش و نارضايتي امت اسلامي، موافقت افکار عمومي، لياقت رهبريتي چون ابي‏عبدالله عليه السلام و نيروهاي داوطلب بسيار، همه از جمله‏ي عواملي بودند که در آن زمان مي‏توانستند پايه‏هاي استقرار هر حاکميتي را به لرزه در آوردند.

[2] مرحوم علامه طباطبايي نيز در ادامه‏ي نقلي که از ايشان گذشت، بدين مطلب اشاره دارند. رک به همان نشاني. به هرروي شنيده نشده است کسي بگويد امامان عليهم‏السلام با عنايت به علم امامت زندگي ميکرده‏اند

[3] رک به مقدمه‏ي ابن‏خلدون، ص 216.