بازگشت

داستان شير و جسد امام حسين


مرحوم كليني در كتاب اصول كافي روايتي را آورده است [1] كه براساس آن، بعد از كشته شدن امام حسين دشمنان خواستند با اسب بر بدنش بتازند، فضه به زينب گفت: اي خاتون من! سفينه، غلام رسول خدا، در سفر دريا سوار كشتي بود، كشتي شكست و او به جزيره اي پناه برد. ناگاه شيري را ديد، به شير گفت: من غلام رسول خدا هستم، شير غرش كنان در جلوي او به حركت افتاده، راه را به وي نشان داد و آن شير اينك در ناحيه اي آرميده است. به من اجازه دهيد نزد شير بروم و وي را از برنامه فرداي دشمنان آگاه كنم. پس فضه نزد شير رفت و واقعه را نقل كرد. شير برخاسته، آمد و دست هايش را بر جسد امام حسين عليه السلام گذاشت. اسب سواران دشمن به سوي جسد امام آمده، هنگامي كه شير را ديدند، ابن سعد ملعون به آنان گفت: اين، فتنه اي نو است، آن را بر نينگيزيد و برگرديد، آنان هم برگشتند... الخ.

اين داستان ساختگي در اواسط قرن دوم هجري به وسيله سني مذهبي به نام ادريس نقل شده و در كتب اهل سنّت درج و از آن پس رواج يافته است. مؤلف در زمان امام صادق (قرن دوم هجري) زندگي مي كرده، پس قهراً نمي تواند در سال 61 ه. ق در كربلا حاضر باشد. به علاوه وي، داستان مجعول خود را به هيچ مرجع و منبع - معتبر يا نامعتبر - مستند نكرده و اين شايعه را ساخته و پرداخته است.

علاوه بر اين با توجه به اين همه قوت و هيبت شير كه تماميت سپاه عمر ابن سعد را مرعوب كرده بود چرا فضه، پيش از شهادت امام، وي را براي چنين كاري نياورده بود؟ به علاوه اين قضيه براي غلام پيامبر - سفينه - اتفاق افتاده و پيامبر به زينب عليها السلام نزديك تر است تا فضه، چطور زينب از اين ماجرا بي خبر است و فضه بايد به وي يادآوري كند؟ مضافاً اينكه پذيرش اين سخن سخيف، ابلهانه است كه سپاهي ده هزار نفري مرعوب هيبت يك شير شوند و نتوانند با آن همه درياي تيغ و نيزه و سنان، حيواني قوي و عظيم الجثه را از پاي درآورند! ضمناً از ياد نبريم كه عمر ابن سعد و سپاهش بر جسد مبارك امام حسين اسب تازاندند و وي هرگز براي خاطر يك فتنه حيواني از فرمان عبيداللَّه بن زياد تخلف نكرد. [2] .


پاورقي

[1] اصول کافي، ج 1، ص 465، ح 8: حدثنا عبداللَّه بن ادريس عن ابيه ادريس ابن عبداللَّه الاودي، قال: لَمّا قُتِلَ الحُسَينُ، أَرادَ القَومُ أَن يُوَطِّئُوهُ الخَيلَ، فَقالَت فِضَةُ لِزَينَبَ: يا سَيِدَّتي! إِنَّ سَفِيَنةً کُسِرَ بِهِ فِي البَحرِ فَخَرَجَ اِلي جَزيرةٍ فَاِذا هُوَ بِأَسَدٍ فَقالَ: يا اَبَا الحارِثِ! إِنّا مَولي رَسُولِ اللَّهِ، فَهَمهَمَ بَينَ يَدَيهِ حَتّي وَقَفَهُ عَلَي الطّريقِ وَ الأَسَدُ رابِضٌ في ناحيةٍ فَدَعِيني أَمضِي إلَيهِ واُعلِمُهُ ما هُم صانِعُونَ غَداً قالَ فَمَضَت إِلَيهِ فَقالَت يا اَبَا الحارثِ فَرَفَعَ رَأسَهُ ثُمَّ قالَت...

[2] ماجراي اسب تازاندن بر پيکر امام را در منابع زير مي‏توان رديابي کرد: الارشاد شيخ مفيد، ص 224؛ مروج الذهب، ج 2، ص 62؛ اعلام الوري، ص 246؛ مقتل الحسين ابي مخنف، ص 202؛ مقتل خوارزمي، ج 2، ص 39؛ اللهوف سيد ابن طاووس، ص 135؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 347؛ کامل ابن اثير، ج 4، ص 80 و....