بازگشت

تحريف در تاريخ اسلام


مسئله تحريف منحصر به عاشورا نيست، بلكه درباره ساير ائمّه و معصومين نيز اين مسئله به چشم مي خورد كه از آن جمله مي توان به موارد زير اشاره كرد:

الف. داستان شير و فضه كه در اصول كافي [1] به آن اشاره شده است و امروزه در تعزيه ها، روايت شده و با آب و تاب فراوان نقل مي شود. اين داستان ساختگي بوده، در اواسط قرن دوم هجري توسط ادريس نامي از اهل تسنن نقل شده است و افسانه اي موهوم است كه بدون ذكر مدرك و به طور مرسل نقل و از آن پس در كتاب هاي عامه وارد گشته است. مرحوم كليني نيز آن را از كتاب نوادر حسين بن محمّد اشعري نقل كرده است.

ب. داستان شيري كه امام علي عليه السلام از آب درآمد. اين داستان در بحارالأنوار [2] آمده و داستاني جعلي و جاهلانه بوده كه نه تنها تحريف در شخصيت اميرالمؤمنين عليه السلام، بلكه توهين به آن حضرت است. علّامه مجلسي نيز آن را از كتابي مجهول المؤلف ذكر كرده است.

ج. ناله كردن حضرت فاطمه از درون كفن و در آغوش كشيدن حسن و حسين عليهما السلام. اين داستان غير مستند در بحارالأنوار [3] و نيز در ناسخ التواريخ [4] ذكر شده و بيشترين شهرت آن نيز ريشه در اشتهار ناسخ التواريخ دارد. اين روضه نيز هيچ مدرك و سند معتبري نداشته و علّامه مجلسي با آن همه منابع فراواني كه در اختيار داشته در منابع، نشاني از آن نيافته بلكه آن را از يك كتاب مجهول المؤلف ذكر كرده است.

د. اقدام به خودكشي پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله. در تفسير ابن كثير، داستاني عجيب الخلقه و محير العقول درباره اقدام مكرر پيامبر به خودكشي و ممانعت جبرئيل آمده است:

... چيزي نگذشت كه ورقة بن نوفل درگذشت و نزول وحي براي مدتي منقطع شد. در پي اين امر، رسول خدا را چنان حزن و اندوهي فرا گرفت كه بارها تصميم گرفت خود را از بالاي كوه پرت كند اما هرگاه كه بالاي كوه مي رفت و قصد مي كرد تا خواسته خود را عملي كند، جبرئيل بر وي نمايان مي شد و مي گفت: اي محمّد! به راستي تو رسول خدايي. او با اين سخن به پيامبر آرامش مي بخشيد... اما همين كه زمان انقطاع وحي به طول انجاميد، ديگر بار پيامبر تصميم گرفت دست به خودكشي بزند.... [5] .

در تاريخ طبري نيز، مورخ مشهور و بزرگ اسلامي، به رمزگشايي و تبيين علل اقدام پيامبر به خودكشي، پرداخته است!

از عبداللَّه بن زبير نقل شده كه رسول خدا فرمود:

بدترين و مبغوض ترين مردم در نظر من شاعران و ديوانگان بودند، به طوري كه از نگاه كردن به قيافه آنها نفرت داشتم. ]پس از نزول فرشته وحي و امر به خواندن[ خيال كردم كه لابد من هم شاعر يا ديوانه شده ام! و براي اينكه خاندانم قريش، در آينده از مجنون و شاعر بودن من حرفي بر زبان نياورند، گفتم چه بهتر كه خودم را از بلندي كوه پرت كنم و خود را بكشم تا راحت گردم.... [6] .

علاوه بر تفاسير مزبور، ماجراي آغاز وحي در بسياري از كتب روايي و تاريخي نيز با تعابيري عجيب و بعضاً مشمئزكننده نقل شده است [7] و در نگاهي كلي به اين گونه رواياتِ ساختگي، چنين نتيجه اي به ذهن مخاطبان القاء مي شود كه گويي پيامبر نسبت به رسالت و نبوت خود ترديد داشته و دچار تزلزل رأي و تشويش بوده است!

ه. شكافتن و جراحي سينه پيامبر توسط فرشتگان! اين داستان عجيب و بي پايه كه به داستان «شق صدر پيامبر» شهرت دارد، در روايات و كتب اهل سنّت، به طور مستفيض و فراوان آمده است.

در تفسير الخازن از قول مالك بن انس چنين مي خوانيم كه در دوران طفوليت، رسول خدا، هنگامي كه با اطفال سرگرم بازي بود، جبرئيل آمد و او را گرفت و بر روي زمين خواباند. سپس پهلويش را شكافت و قلبش را درآورد و از ميان آن لخته خوني بيرون كشيده، گفت: اين اثر تسلط شيطان بر وجود تو بود. سپس قلب پيامبر را در ميان يك تشت طلا با آب زمزم شست و جراحتش را التيام داد. آن گاه قلب پيامبر را بجاي خودش برگرداند. هم بازي هاي پيامبر نزد دايه اش، حليمه سعديه، دويده، خبر كشته شدن محمّد را به وي دادند، آن گاه به سوي پيامبر برگشتند و او را در حالي ديدند كه رنگش پريده بود.... [8] .

در تفسير قرطبي، انس بن مالك، همين مسئله را از مالك ابن صعصعه روايت مي كند با اين تفاوت كه بجاي بازي با اطفال و همسالان، موقعيت مكاني پيامبر را در كنار خانه خدا و حالتي بين خواب و بيداري مي داند. [9] .

در همين تفسير، مؤلف، گويي نقلِ مزبور را فراموش كرده باشد، يك بار ديگر به شكلي متفاوت، همين افسانه را تكرار مي كند با اين تفاوت كه اين بار دو فرشته به صورت پرنده به نزد پيامبر آمده در حالي كه با خود آب و يخ به همراه داشتند! سپس يكي از آن دو سينه وي را شكافته و ديگري با منقار خود قلب آن حضرت را گشوده و آن را شست و شو داد! [10] برخي از مفسرين ساده لوح، داستان شكافتن سينه پيامبر را در كودكي، از جمله «ارهاصات» نبوت شمرده اند! [11] .

علاوه بر مقوله عصمت انبيا، مهم ترين نقدي كه بر اين افسانه وارد است اينكه آيا منبع بدي و شرارت در وجود انسان، غده اي جسماني يا لخته خوني است كه با بيرون كشيدن آن مشكل حل مي شود؟ حتي علّامه مجلسي نيز از پذيرش چنين روايتي ابا دارد و معتقد است كه در روايات شيعه، گرچه اين مطلب با سند مورد اعتماد نقل نشده، ولي نفي آن هم نقل نشده است و عقل نيز از وقوع آن ابا و امتناع ندارد. بنابراين وي نيز خود را در اثبات و نفي آن از زمره متوقفين مي داند. [12] .

هرچند كه به قول خود وي «بيشتر علماي روزگار، از اين جريان اعراض كرده اند» برخي از مفسران شيعي نيز، اين گونه روايات را نوعي تمثيل معنوي و روحاني دانسته و بدين وسيله بر اصل روايات صحه نهاده، موضوع را خارج از صورت مادي آن تلقي كرده و به تأويل آن همت گماشته اند. [13] اما با مراجعه به اصل روايات مزبور و تناقضهاي شگفت موجود در آنها، اعتبار چنين تأويل هايي زير سؤال خواهد رفت.


پاورقي

[1] ج 1، ص 465، ح 8.

[2] ج 45، ص 194 - 193.

[3] ج 43، ص 179.

[4] ج حضرت زهراعليها السلام، ص 188 و 226.

[5] تفسير ابن کثير، ج 4، ص 528 و نيز نک به: تفسير معالم التنزيل، ج 5، ص 599.

[6] تاريخ طبري، ج 2، ص 49 و نيز نک به: تفسير في ظلال القرآن، ج 6، ص 3936.

[7] به عنوان نمونه مي‏توان رد اين احاديث را در سيره ابن هشام، طبقات ابن سعد واقدي، مسند احمد حنبل، صحيح مسلم، صحيح بخاري، صحيح ترمذي و... پيدا کرد. اين احاديث، متأسفانه، بعدها به منابع شيعي، از قبيل تفسير ابو الفتوح رازي، مجمع البيان و... هم راه يافته است.

[8] تفسير الخازن، ج 4، ص 266 و نيز: تفسير در المنثور، ج 6، ص 363.

[9] تفسير القرطبي، ج 2، ص 71.

[10] همان، ص 72 - 71.

[11] ارهاصات» به حوادث مقارن با ولادت پيامبر، شکستن ايوان کسري و خاموش شدن آتشکده‏ها و... گفته مي‏شود. ر.ک: فقه السير، اثربوطي، ص 53، به نقل از الصحيح من سيرة النبي الاعظم، ج 2، ص85.

[12] بحارالانوار، ج 16، ص 140.

[13] همانند تفسير الميزان، ج 13، ص 37 و ج 20، ص 734. در برخي از تفسيرهاي اهل سنّت نيز نوعي باطني‏گري و تأويل‏گرايي در تفسير اين روايت افسانه‏اي ديده مي‏شود، از جمله ر.ک به: تفسير المنار، ج 3، ص 290 و نيز تفسير روح المعاني، ج 30، ص 168 -167.