بازگشت

رضايت به قضاي الهي


امام راحل (س) در هر حالي راضي به رضاي خداي بزرگ بودند. ايشان هنگام بازگشت از پاريس به سوي ايران، خطاب به ياراني كه قصد داشتند معظم له را در اين بازگشت همراهي كنند، صراحتا اعلام فرمودند:

«من بيعتم را از شماها برداشتم. من ميل ندارم كه به خاطر من، شماها خداي نخواسته در خطر بيفتيد. برايم ناگوار است كه براي خاطر من كسي به زحمت بيفتد» [1] .

پر واضح است كه امام خميني (س) اين درس را از جد بزرگوارش حضرت اباعبدالله الحسين (ع) آموخته است. آن حضرت نيز كه با علم امامت از شهادت خود و يارانش در عاشوراي خونين و اسارت اهل بيت پاك و مطهرش توسط حكومت جائر آگاهي داشت، هنگامي كه قصد خروج از مكه را داشت، خطبه اي خواند و ضمن آن فرمود:

«مرگ بر فرزندان آدم مانند گردنبندي است بر گردن دختران جوان». اين عبارت بدان معناست كه من مرگ را در نظام آفرينش بسيار زيبا مي بينم، مخصوصا اينكه مرگي در راه خدا باشد؛ مرگ سرخ.

آن حضرت آنگاه فرمود:«رضي الله رضانا اهل البيت نصبر علي بلائه -رضايت خداوند متعال، رضايت با اهل بيت است و بر مصيبت و امتحان او ثابت قدم هستيم.»

چنين روحيه اي در فرزند گرامي امام حسين (ع) يعني امام سجاد (ع) نيز وجود داشت. روايت شده است كه: هنگام حركت كاروان حسيني از مكه به سوي عراق، زماني كه به منزل «ثعلبيه» رسيدند، امام را مختصر خوابي در ربود. بعد از اينكه بيدار شد فرمود: هاتفي گفت: شما مي رويد و مرگ هم شما را به جانب بهشت مي برد. در اين هنگام علي بن الحسين (ع) گفت: «اي پدر، آيا ما بر حق نيستيم؟ امام حسين (ع) فرمود:

چرا فرزندم، سوگند به كسي كه بندگان به او بازگشت خواهند داشت. علي (ع) گفت: «در اين صورت، ما از مرگ باكي نداريم».

امام حسين (ع) در شب عاشورا، همه ياران خود را آزموده كه آيا واقعا از برنامه شهادت و قضاي الهي استقبال مي كنند و يا انديشه ديگري در سر دارند كه از مقام خلوص و رضا به دور است. امام سجاد (ع) فرمود: پدرم در آن شبي كه فردايش به شهادت مي رسيد، رو به اصحاب و ياران كرد و فرمود: شب تاريك است. اين مردم، تنها در طلب و جستجوي من هستند. اگر به من دست يازند، مرا خواهند كشت و با شما كاري ندارند. بر اين اساس، شما آزاديد و به هر كجا كه ميل داريد مي توانيد برويد. اما آنان در پاسخ گفتند: به خدا سوگند كه چنين نخواهيم كرد. امام فرمود: در اين صورت، همه شما بدون استثنا كشته خواهيد شد. گفتند: الحمد لله و سپاس خداي را كه ما را به شهادت با تو شرافت بخشيد. پس از اين گفت و گو، حضرت امام حسين (ع) فرمود: سرهايتان را بالا بگيريد و بنگريد. آنان چنين كردند و منازل خود را در بهشت جاويدان ديدند و آن حضرت درباره مقام هر يك از ياران خود توضيحاتي داد. بر اين پايه بود كه ياران حسين در روز عاشورا با سينه و صورت به استقبال نيزه و شمشير رفتند و به منازل خود در بهشت نايل آمدند. [2] .

سخنان يكي از ياران حضرت امام حسين (ع) به نام «عابس بن ابي شبيب شاكري» در پاسخ فرمايشات مولايش، بيانگر خلوص او و عشق وافرش به شهادت و وصول به حق است. او خطاب به حضرت سيدالشهدا - سلام الله عليه گفت:

«به خدا قسم، در روي زمين، خويش يا بيگانه اي نزد من، گرامي تر و محبوب تر از تو نيست. و اگر مي توانستم كشته شدن را از تو دفع كنم، به چيزي عزيزتر و محبوب تر از جان خود دفع مي كردم. خدا را گواه مي گيرم كه من بر راه تو و پدرت مي روم.»

عابس سپس با شمشير آخته اش به دشمن تاخت. او نشان زخمي بر پيشاني داشت. ربيع بن تميم كه در كربلا (در لشكر كوفه و ابن زياد) حاضر بود، گفته است: «من عابس را ديده بودم، دلاورترين مردم بود. گفتم: اي مردم! اين شير شيرهاست، پسر ابي شبيب. كسي به جنگ او نرود. و او فرياد مي زد: آيا مردي هست؟ عمر سعد گفت: او را از همه طرف سنگباران كنيد. عابس چون چنين ديد، زره و «خود» بيفكند و به سوي سپاه دشمن يورش برد. به خدا سوگند، ديدم بيش از دويست مرد را پيش كرده بود كه از رويارويي با او در فرار بودند. سرانجام او را محاصره كردند و به شهادت رساندند. سر او را ديدم كه توسط چند تن از سپاهيان عمر سعد، دست به دست مي شد. و هر يك از آنان مدعي بود كه من او را كشتم. اما هنگامي كه نزد عمر سعد آمدند، او گفت. با يكديگر معارضه نكنيد كه يك نفر او را نكشت.» [3] .

در روايت است كه سعيد بن عبدالله حنفي هنگام برگزاري نماز در ظهر عاشورا در برابر امام حسين (ع) ايستاد و خويشتن را هدف تيرها قرار داد. هرگاه تيري از جانب راست يا چپ مي آمد در مقابل آن مي ايستاد. آنقدر تير بر او اصابت كرد كه سرانجام بر زمين افتاد.


پاورقي

[1] کوثر، ج 2، ص 623.

[2] همان، ص 318، 298.

[3] دمع السجوم، علامه شعراني، ترجمه‏ي نفس المهموم، ص 145.