بازگشت

رسيدن كاروان به كربلا


بالاخره حضرت به نينوا رسيدند وقتي امام به زمين كرب و بلا رسيد پرسيدند

نامش چيست گفتند عقر امام فرمود خدايا پناه مي برم به تو از عقر (پي كردن) دوباره فرمودند نام ديگرش چيست گفتند نينوا هم مي گويند باز نام ديگرش را حضرت پرسيد كه اين بار گفتند كربلا هم مي نامند امام سخت گريستند و آن را مي بوئيد و فرمودند اين همان زميني است كه جبرئيل از آن به رسول خدا (ص) خبر داده و من در آن كشته مي شوم سپس فرمودند اينجا بارانداز ماست، منزل كنيد اينجا خون ما ريخته مي شود.

حر بن يزيد و سپاهش هم سوي ديگر منزل كردند ناگاه سواري بر اسب از كوفه آمد و به حر سلام كرد و به حسين بي اعتنايي نمود و نامه اي از ابن زياد به حر داد كه نوشته بود (اما بعد چون نامه من به تو رسيد بر حسين سخت بگير و او را در يك زمين عريان بازداشت كن كه نه قلعه اي داشته باشد و نه آبي، فرستاده ام با تو باشد تا به من خبر رساند كه دستور مرا اجرا كردي والسلام) حر آنها را مجبور كرد در همان جا كه نه دهي بود و نه آبي منزل كنند امام فرمود واي بر تو بگذار در اين ده نينوا يا غاضريه يا شفيه منزل كنيم حرّ گفت: خدا نمي توانم چون اين بازرس من است. زهير بن قين عرض كرد يا رسول الله آنچه پس از اين باشد بدتر از اين است كه مي بينيم و جنگ با اين عده براي ما آسانتر است از جنگ با آنها كه بعد از اين مي آيند ولي امام قبول (نكردند امام پنج شنبه 2 محرم سال 617 وارد كربلا شد و خيمه هاي خودشان را به پا كردند) سپاه امام فرود آمدند و حر هم تشويق را پياده كرد و به عبدالله بن زياد نامه نوشت و منزل گرفتن امام را در زمين كربلا به او خبر داد نامه ابن زياد به امام حسين رسيد و گفت (اي حسين به من خبر رسيده كه به كربلا منزل گرفتي، يزيد به من نوشته كه سر به بالين ننهم و سير نخورم تا تو را به خدا برسانم يا تسليم حكم من و حكم يزيد بن معاويه شوي والسلام) امام نامه را خواند و به دور انداخت و فرمود مردمي كه رضاي خلق را به خشم خدا خريدند رستگار نشوند قاصد جواب نامه را خواست، فرمود جواب ندارد، عذاب دارد. قاصد برگشت و ابن زياد خشمگين شد و رو به عمر بن سعد كرد و او را به جنگ حسين مامور نمود ابن زياد با اين حيله يك هدفي را داشت عمر بن سعد در شمار رجال لشگري نبود و شهرت پهلواني و شمشير زني نداشت بلكه مردي زاهد نما و به اصطلاح اهل علم محسوب مي شد و يك روحاني قلابي بوده كه حكومت بني اميه براي عوام فريبي از او استفاده مي كرده است همچنين او پسر سعد وقاص بود (سعد وقاص يازدهمين كسي بود كه در آغاز بعثت ايمان آورد او عضو شوراي 6 نفري عمر بود او فاتح عراق بود كلنگ ساختمان شهر كوفه را اول بار او زد) كه در زمان پيامبر پدرش افتخارات زيادي داشت و در ميان مردم معروفيت داشت و در بين مردم قهرماني بود كه در غزوات اسلام فتوحات زيادي كرده است لذا ابن زياد او را انتخاب كرد تا به مردم بفمهاند اين جنگ هم در رديف همان جنگها است همانطوريكه سعد وقاص با كفار جنگيد پسر سعد هم (العلياذ بالله) با فرقه اي كه از اسلام خارج شده اند مي جنگد وقتي ابن زياد به عمر بن سعد اين پيشنهاد را مي دهد او التماس مي كند به اين كه او را معاف كند ابن زياد نقطه ضعف او را مي دانست و قبلا فرماني براي او صادر كرده بود براي حكومت ري، به او گفت زمان حكومت را پس بر عمر بن سعد كه آرزوي چنين ملكي را داشت گفت اجازه بده بروم و تأمل كنم با هر كس از خويشان خود مشورت كرد او را ملامت كردند ولي در آخر طمع غالب شد.