بازگشت

ايثار


حـمـاسـه عـاشورا نمايشي از والاترين مرتبه ايثار بود و حماسه آفرينان عاشورايي آزادي و بـيـداري و رهـايـي جـامعه اسلامي را بر زندگي خويش ترجيح دادند و با ايثار هر چه داشتند، وظـيـفـه ايـمـانـي شـان را بـه انجام رسانيدند. جلوه هاي برجسته ايثار آنان در جاي جاي واقعه كربلا مشعل راه حق پويان است.

در روز عـاشـورا، شـمـر بـن ذي الجـوشـن، كـه با امّ البنين، مادر حضرت عباس خويشي داشت، فـريـاد بـرآورد: (خـواهـر زاده هـاي مـا كـجـايـنـد؟) حـضـرت ابـوالفـضـل (ع) كـه مـنـظـور او را مـي دانـست،پاسخي نداد. امام حسين (ع) فرمود: (پاسخ او را بـدهـيـد گـرچـه نـابـكـار اسـت.) حـضـرت ابوالفضل (ع) برخاست و گفت: (چه مي گويي؟) شـمـر گفت: (شما كه از سوي مادر با ما خويشاونديد، در امانيد.) حضرت عباس (ع) بارشادت و مردانگي وايثار فرمود: (لعنت خدا بر تو و بر امان نامه ات! تو ادعاي خويشي با ما را داري و به ما امان مي دهي، در حالي كه پسر پيغمبر در امان نيست؟!) ديگر برادران او نيز همين پاسخ را به شمر دادند و تصميم گرفتند شهادت در ركاب پسر پيامبر (ص) را بر عافيت اهدايي او ترجيح دهند. [1] .

هـمـچـنـيـن نـقـل اسـت كه حضرت ابوالفضل (ع) با كشتن شماري از مزدوران بني اميه خود را به فـرات رسـانـيـد و مـشـكي را از آب پر كرد. در آن هنگام مشتي آب به دهان خويش نزديك ساخت، ولي بـه يـاد تـشـنگي امام حسين (ع) افتاد آب ننوشيد و لب تشنه از فرات بيرون آمد و براي رسـانـدن آب بـه خـيمه ها مشغول نبرد شد. [2] امام سجاد (ع) از ويژگي هاي والاي اخلاقي عمويش عباس (ع) و ايثار و فداكاري اش چنين ياد مي كند: (رَحِمَ اللّهُ الْعَبّاسَ فَلَقَدَّْ اثَرَ وَ اَبْلي وَفَدي اَخاهُ بِنَفْسِهِ حَتّي قُطِعَتْ يَداهُ) [3] .

خـداونـد عباس (ع) را رحمت كند. او ايثار كرد و به رنج افتاد و جان خويش را فداي برادر ساخت حتّي دست هايش در اين راه قطع شد.

حـر بـن يزيد رياحي ـ كه تا صبح عاشورا جزو فرماندهان يزيد بود ـ در لحظه هاي آغاز جنگ به خواصّ جبهه توحيد و صف ياران امام حسين (ع) پيوست و همچنان كه سوار اسب بود، به امام عرض كرد: (من از كرده خويش پشيمانم و نزد شما آمده ام تا به درگاه پروردگار توبه كنم و جانم را براي شما ايثار نمايم.) امام او را بخشيد و بدو رخصت داد كه به ميدان رود و حرّ پيش ‍ از همه به صف دشمن زد و به سوي بهشت شتافت. [4] از منابع تاريخي به دست مـي آيـد كـه در روز عـاشورا، نخست اصحاب و ياران غير هاشمي امام (ع) به ميدان رفتند و سپس نوبت به بني هاشم رسيد. اين حقيقت نشان دهنده روحيه ايثار و فداكاري آن رادمردان راه خداست؛ چـنـان كـه ديـر به ميدان رفتن بني هاشم نيز از ايثار و سلحشوري شان خبر مي دهد، زيرا آنان بـه كـشته شدن خويش يقين داشتند و هر چه زمان مي گذشت، گرسنگي و تشنگي، فشار جبهه كفر، ناگواري شهادت ياران و زخم و آسيب و ديگر مصايب، سختي و رنج را افزون مي كرد. از ايـن رو، آنـان كـه زودتـر بـه شـهـادت مـي رسـيـدنـد، رنـجـي كـمـتـر تحمل مي كردند و بني هاشم بدين دليل ديرتر به ميدان رفتند.

پـس از ورود اهـل بـيـت (ع) بـه كـوفـه و مـجـلس عبيداللّه، ميان آن ملعون و حضرت زينب (س) و امام سـجاد (ع) گفت و گويي در گرفت و عبيدالله از سخنان استوار و كوبنده آنان به خشم آمد و در يـك لحـظه تصميم گرفت امام سجاد (ع) را به قتل رساند، ولي حضرت زينب (س)با شجاعت و ايثار هرچه تمامتر، امام سجاد (ع) را در آغوش گرفت و اجازه نداد كه جلاّدان عبيدالله او را ببرند و فـداكـارانـه گـفت: (اگر مي خواهيد او را بكشيد، بايد از روي جنازه من بگذريد!) عبيدالله از واكنش حضرت زينب (س) بسيار شگفت زده شد و از تصميم خود در گذشت.) [5] .


پاورقي

[1] ابصار العين، ص 58 ـ 59.

[2] ابصار العين، ص 62.

[3] بحار الانوار، ج 44، ص 298.

[4] ر.ک. ابصار العين، ص 208.

[5] مقتل، ابو مخنف، ص 206.