بازگشت

بصيرت


قرآن مجيد خطاب به رسول اكرم (ص) مي فرمايد:

(قُلْ هذِهِ سَبيلي اَدْعُوا اِلَي اللّهِ عَلي بَصيرَةٍ اَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني) [1] .

بگو: اين راه من است، من و پيروانم با بصيرت كامل [ديگران را] به سوي خدا فرامي خوانيم.

اصـحـاب امـام حـسـيـن (ع) از ايـن بـصيرت قرآني بهره اي كافي داشتند و به وظيفه خويش به خـوبي آگاه بودند ونيك مي دانستند كه چه مي كنند و فرجام كارشان به رستگاري مي انجامد. انـس بن حرث كاهلي صحابي بزرگوار رسول خدا (ص) است. او در روايتي، كه شيعه و سني نقل كرده اند، گويد:

روزي در محضر رسول اكرم (ص) بودم. آن حضرت، حسين (ع) را بر زانوي خود نشانده بود و فـرمود: (اين فرزند من در جايي از سرزمين عراق كشته مي شود. هر كس او را [در آن ايام] مشاهده كند، بايد به ياري اش بشتابد.)

انـس بـا چـنـيـن شـنـاختي با اباعبدالله عليه السلام همراه شد و او را ياري كرد تا به شهادت رسيد. [2] .

حـبـيـب بـن مـظـاهـر نـيـز از اصـحـاب رسـول خـدا (ص) اسـت. او در سـه جـنـگ صـفـيـن، جـمـل و نـهـروان، در ركاب اميرمؤمنان (ع) با دشمنانش جنگيد و از خواص آن حضرت و خازن علوم سرّي ايشان بود. حبيب بن مظاهر بسيار كوشيد تا براي ياري امام، سپاه گرد آورد و در كوفه بـه يـاري مـسلم بن عقيل شتافت و از دست اندركاران بيعت مردم با مسلم بود. بصيرت ژرف او را در رجزي كه مي خواند به خوبي مي توان باز يافت:



(اَنْتُمْ اَعَدُّ عُدَّةً وَ اَكْثَرُ

وَنَحْنُ اَوْفي مِنْكُمُ وَ اَصْبَرُ



وَ نَحْنُ اَعْلي حُجَّةً وَ اَظْهَرُ

حَقّاً وَ اَتْقي مِنْكُمُ وَ اَعْذَرُ)



يعني: شما[يزيديان] وسايل و افراد بيشتر داريد، ولي ما با وفاتر و صبورتر از شماييم و ما از حجّتي استوار برخورداريم و با تقواتر و محقتر از شماييم.

او در هـنـگام نبرد نيز بسيار خوش درخشيد و تلفاتي فراوان بر دشمن وارد ساخت. شهادت اين سـردار سـلحـشـور و صـحـابـي عارف، براي جبهه حق بسيار ناگوار بود؛ چنان كه امام از اين رويـداد بـه خـدا پـنـاه بـرد و فـرمـود: (خـود و اصحاب با وفايم را به حساب خدا گذاشته ام.) [3] .

قـيـس بـن مسهّر صيداوي در ميان راه مكه و كوفه، از سوي امام حسين (ع) مأموريت يافت كه نامه اي بـه مـسلم بن عقيل و شيعيان كوفه برساند. قيس در نزديكي كوفه در كمين مأموران كوفه افتاد و پيش از اسارت، نامه امام را نابود كرد تا به دست دشمنانش ‍ نيفتد.

عبيدالله بن زياد از اين كار آگاهانه و جسورانه قيس، بسيار خشمگين شد و او را مجبور كـرد تـا بـه منبر رود و به حضرت علي و امام حسين (ع) ناسزا بگويد. قيس از فرصت استفاده كرد، به منبر رفت و خطاب به مردم گفت:

مـردم! حـسـيـن بـن عـلي، بـهترين خلق خداست؛ پسر دختر پيامبر است. من فرستاده او به سوي شمايم كه از ميان راه به اينجا آمده ام. به ياري او بشتابيد!

آن گاه عبيدالله و پدرش را لعنت كرد و بر اميرمؤمنان درود فرستاد. عبيدالله ملعون نيز دستور داد او را از بالاي كاخ فرو انداختند و بدين سان به شهادت رسيد. [4] .


پاورقي

[1] يوسف (12)، آيه 108.

[2] ابصار العين، ص 99.

[3] همان، ص 100 ـ 106.

[4] ابصارالعين، ص 112 ـ 113.