بازگشت

ايمان


رسـول اكـرم (ص) دربـاره يـكي از ياران خاص خود به نام عمّار ياسر فرمود: عمّار، سراسر، ايـمـان اسـت و ايمان با گوشت و خونش عجين گشته است. [1] و اين ويژگي در همه يـاران امـام حـسـين (ع) به چشم مي آمد و يكايك آن مردان الهي سرآمد ايمان به خدا و پيامبر (ص) بـودنـد و آنـچـه آنـان را چـون بـراده هـاي آهن به سوي مغناطيس عشق و ايمان فرامي خواند، همين ايـمان آتشين بود: ايمان به خدا، حسين (ع)، درستي راه، جهاد با دشمنان خدا و سعادت راستين. در شب عاشورا، امام حسين (ع) در سخناني، بيعت خويش را از گردن خويشان و يارانش برداشت و بـه آنـان فـرمـود: (هركس از شما دست يكي از افراد خاندان مرا بگيريد و از مهلكه دور شويد؛ زيـرا هدف اصلي يزيديان من هستم و آنان با شما كاري ندارند.) سخنان رهبر حزب الله، چون جـرقـّه اي كـه در انـبـار بـاروت افتد، سراپاي آنان را شعله ور ساخت و گويي محكي بود كه عـيـار ايـمـانـشان را هويدا كرد و هر يك با تعبيري، عشق و علاقه و ايمان خود را به آن حضرت اعلام كردند و جملگي گفتند:

(اَنـْفـُسَنا لَكَ الْفِدا نَقيكَ بِاَيْدينا وَ وُجُوهِنا، فَاِذا نَحْنُ قُتِلْنا بَيْنَ يَدَيْكَ نَكُونُ قَدْ وَفَيْنا لِرَبِّنا وَ قَضَيْنا ما عَلَيْنا) [2] .

جانمان فداي تو باد! ما با چنگ و دندان از تو حمايت مي كنيم تا در پيش رويت كشته شويم؛ در آن صورت به پروردگارمان وفادار مانده ايم و وظيفه خويش به فرجام برده ايم.

حـتي در آن شب، به محمد بن بشير حضرمي خبر دادند كه پسرش در ري، اسير دست دشمن شده است و امام (ع) به او فرمود: (من بيعتم را از گردنت برداشتم، برو و پسرت را آزاد كن.) محمد پاسخ داد: (گرگ هاي بيابان مرا زنده زنده بخورند اگر از تو جدا شوم!) امام (ع) پنج دست لبـاس كـه هـزار ديـنار مي ارزيد به او بخشيد و فرمود: (اين لباس ها را براي آزادي پسرت بفرست.) [3] .

ايمان و اعتقاد ياران امام چنان استوار بود كه تا آخرين نفس بر باورهاي خويش پاي فشردند و هـرگـز در ايـمـان و راهـي كـه بـرگـزيـده بـودند، دچار ترديد نشدند در حالي كه برخي از مـقـاتـل نـوشـتـه انـد، بـيـش از سـي نـفـر از لشـكـريـان عـمـر بـن سـعـد بـه جـبـهـه حـق گرويدند. [4] .


پاورقي

[1] بحار الانوار،ج 19،ص 35.

[2] لهوف، ص 153.

[3] همان، ص 154.

[4] همان، ص 154.