بازگشت

فروش دين به دنيا


اين پديده شوم بسان آفتي زيانبار از ديرباز دينداران را تهديد كرده است. قرآن مجيد از آن، بـا تـعـبـيـرهـايـي چون (فروش هدايت به ضلالت)، (فروش آخرت به دنيا)، (فروش مغفرت الهي به عذاب)، (فروش ايمان به كفر) و (فروش آيات الهي به بهاي ناچيز) ياد كرده است [1] و ضمن توبيخ و نكوهش گناهكاران، مؤمنان را از آن باز داشته است؛

چنان كه مي فرمايد:

(وَ لا تَشْتَرُوا بِاياتي ثَمَناً قَليلاً وَ اِيّايَ فَاتَّقُونِ) [2] .

آيات مرا به بهاي اندك نفروشيد و از من بهراسيد.

قـرآن هـمـچـنـيـن، از كـساني چون بني اسرائيل، بلعم بن باعورا و منافقان، سخن مي گويد و رفـتـار و ويژگي هاي زشت آنان را برمي شمارد تا مايه عبرت مؤمنان شود و مانند آنان، دين خويش را به دنيا نفروشند.

با اين همه، بسياري از مسلمانان، به ويژه در زمان حادثه كربلا، به چنين ورطه اي لغزيدند و در حـالي كـه آخـرت خـويش را تباه ساختند، دنيايي نيز به چنگ نياوردند. امام حسين (ع) از اين حقيقت تلخ اين گونه ياد مي كند:

(اِنَّ النـّاسَ عـَبـيـدُ الدُّنـيـا وَالدّيـنُ لَعِقٌ عَلي اَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مادَرَّتْ مَعائِشُهُمْ فَاِذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانُونَ) [3] .

هـمانا مردم بندگان دنيايند و دين، لقلقه زبان آنان است و تا زماني كه معاششان در رونق است، گرد دين مي گردند و آن گاه كه سختي ها روي آورد، دينداران اندكند.

اين آزمايش و ابتلا در عاشورا به گونه آشكار و گويا، دينداران راستين را از بردگان شكم و شـهـوت، و خـداپـرسـتـان را از دنـيـا پـرسـتان جدا ساخت. پيش از آن كه عبيداللّه بن زياد به كـوفـه آيـد، حدود هجده هزار تن با مسلم بن عقيل بيعت كردند. پس از روي كار آمدن عبيدالله مردم سـسـت شـدنـد و بـا بـاز شـدن سـركـيسه درهم و دينار، جملگي دين را رها كردند و برده يزيد شدند.

در تـاريـخ آمده است، عبيدالله مردم را در مسجد كوفه گرد آورد و خطاب به آنان گفت: (مردم! شـمـا دودمـان ابـوسـفـيـان را آزموده ايد آنان را همان گونه كه دوست مي داريد، يافته ايد! اينك امـيـرمـؤمنان يزيد، كه او را به حسن سيرت و احسان به رعيت مي شناسيد... بندگان را بزرگ مي دارد و جملگي را با ثروت بي كران بي نياز مي سازد و برحقوق شما صد دينار افزوده اسـت و بـه مـن دسـتـور داده كـه بـه شـمـا پرداخت كنم و در برابر شما به جنگ دشمنش حسين (ع) بـرويـد پس، گوش به فرمان باشيد!) آن گاه به اردوگاه در نخيله رفت و به سازماندهي سـپـاهـيـان پرداخت [4] و چنان كه ياد كرديم، سي هزار نفر زير پرچم كفر گرد آمدند و استوانه ديانت را به مسلخ بردند.

مـزدوران بني اميه، از فرماندهان ارشد گرفته تا سربازان، همگي به اميد گذران زندگي و جـيـره خـواري و مـزدوري بـه كـربـلا رفـتـنـد. نـقـل اسـت، سـنـان بـن انـس، پـس از قـتـل امـام حـسـيـن (ع)، بـر اسب خويش سوار شد و با شتاب نزد عمر بن سعد رفت و فرياد زد:



اَوْقِرْ (رِكابي فِضَّةً وَ ذَهَبا

اَنَا قَتَلْتُ الْمَلِكَ الْمُحَجَّبا



قَتَلْتُ خَيْرَ النّاسِ اُمّاً وَاَبا

وَخَيْرَهُمْ اِذْ يُنْسَبُونَ نَسَبا) [5] .



چـنـان طـلا و نقره به پايم بريز تا به ركاب اسبم برسد چرا كه من پيشواي بسيار محترمي را كشته ام، كسي را كشته ام كه پدر و مادرش بهترين مردم بودند و بهترين مردم از نظر حسب و نسب بود.


پاورقي

[1] ر.ک. بـقـره (2)، آيـات 16، 86، 175، آل عمران (3)، آيه 177 و توبه (9)، آيه 9.

[2] بقره (2)، آيه 41.

[3] تحف العقول، ص 249 ـ 250.

[4] مقتل، مقرّم، ص 239.

[5] مقتل، ابو مخنف، ص 202.