بازگشت

انديشه هاي واپس گرايانه اموي


روند واپس گرايي و قشري نگري در حكومت امويان رشدي بسيار يافت و در اواخر عمر معاويه و اوايل حكومت يزيد به جايي خطرناك رسيد، آنچه در اين باره شايسته پرداختن است، در عناوين زير گنجانده ايم:

الف ـ تفسير وارونه ولايت: بنابر آيه ولايت (آيه 55 سوره مائده) ايمان راستين، اقامه نماز، پـرداخت زكات و گزاردن ركوع حقيقي در برابر پروردگار، ملاك جانشيني پيامبر (ص) است. امـّا خـلافـت در حكومت امويان به گونه موروثي درآمد كه بدترين گونه حكومت است و چنان كه يـاد شـد افـكار عمومي چنان از راه راست باز مانده بود و در ترس و هراس به سر مي برد كه بـه راحـتـي آن را پذيرفت. عبيداللّه بن زياد پس از كشتن مسلم و هاني و چيره شدن بر اوضاع كوفه، هنگام بسيج نيرو به سوي كربلا با مردم چنين سخن گفت:

(اَيُّهـَا النّاسُ فَاعْتَصِمُوا بِطاعَةِ اللّهِ وَ طاعَةِ اَئِمَّتِكُمْ وَ لا تَخْتَلِفُوا وَلاتَفَرَّقُوا فَتَهْلِكُوا وَ تَذِلُّوا وَ تُقْتَلُوا)

اي مردم! به فرمان خدا و فرمان امامانتان [امويان] تمسّك جوييد و دچار اختلاف وتفرقه نشويد كه هلاك و خوار و زبون مي شويد و به قتل خواهيد رسيد. [1] .

جنگجويان كوفه نيز با اين پندار به كربلا رفتند كه اطاعت از يزيد و امويان، امر خدا

و خـواسـت اسـلام است و هيچ گاه گمان نمي كردند كه ملاك بر عهده گرفتن خلافت، با سلطنت مـوروثـي امـوي سـازگـار نـيـست. آنان حتي در ميدان جنگ روز عاشورا نيز همين اطاعت بي چون و چـراي از يـزيـد را مـطـرح مـي كـردنـد و بـر ايـن انـديـشـه مـتـحـجـّرانـه پـاي مـي فشردند. [2] .

ب ـ خـارجـي خواندن اهل بيت: چنان كه گذشت، مردم، يزيد را امام واجب الاطاعه مي دانستند و هيچ كس حق مخالفت با او را نداشت و اگر كسي با دستگاه يزيد به مخالفت برمي خواست (خارجي) اش مـي خـوانـدنـد؛ يـعـنـي كـسـي كـه عـليـه امـام مـسـلمـانـان بـه پـاخـاسـتـه اسـت. از اين رو، اهـل بـيـت پـيـامـبـر (ع) را نـيـز خـارجـي خـوانـدنـد، در حـالي كـه رسـول خـدا (ص) در حـديـث ثـقـليـن، مـردم را بـه اطـاعـت از قـرآن و اهـل بـيـت (ع) فـرا خـوانـده بـود. آنـان بـه جـاي تـمـسـّك بـه قـرآن و اهـل بيت (ع) به تبليغات مسموم و نارواي دستگاه اموي گوش سپرده بودند و با گستاخي، امام مـعـصـوم مـسـلمـانان را خارجي مي ناميدند. نقل است كه چون عمرو بن الحجاج ـ يكي از فرماندهان لشكر يزيد ـ با ياران امام حسين (ع) روبه رو شد، خطاب به سپاهيان خود گفت:

اي كـوفـيـان، ملتزم فرمان امير خويش و پشتيبان جمعيت خود باشيد و در جنگيدن با كسي كه از دين خارج شده و با امام مسلمانان به ستيز برخاسته است ترديدي به خود راه ندهيد!

امام حسين (ع) با شنيدن اين گفتار ناپسند فرمود:

اي عمرو بن الحجاج! آيا مردم را بر من مي شوراني؟! آيا ما از دين خارج شده ايم و شما بر آن اسـتـوار مـانـده ايـد؟! بـه خـدا سـوگـنـد، آن گـاه كـه جـانـتـان از بـدن خـارج شـود و بـا ايـن اعـمـال نـنـگين جان بسپاريد خواهيد يافت كه كدام يك از ما از دين خارج شده و سزاوار آتش دوزخ است! [3] .

ج ـ انـحـصـار اسـلام در خود: جاهلان متحجّر، همواره خود را ديندار راستين و شريعتمدار مي دانند و ديـگـران را از دايـره ديـن خـارج و گـمـراه و كـافر مي خوانند و خود را سعادتمند و مخالفان را بدبخت مي دانند و كارها و عبادت هاي خود را مقبول و ديگران را مردود مي شمارند.

عـمـر سـعـد، بـراي تـظـاهـر به دينداري، پس از اقامه نماز صبح روز عاشورا، فرمان داد كه سپاهيانش به امام حسين و يارانش (ع) يورش بَرَند. [4] .

ظهر عاشورا ابوثمامه از امام حسين (ع) خواست كه نماز ظهر را به جماعت اقامه كنند، امام فرمود: (آري، اينك اوّل وقت نماز است. از دشمن مهلت بخواهيد كه دست از جنگ بكشد تا نماز را بر پاي داريـم)در ايـن هـنـگـام يـكـي از فـرماندهان يزيد، به نام حصين بن نمير، گفت: (نماز شما كه قـبـول نـيـسـت!) حـبـيـب بـن مـظـاهـر در پاسخ او گفت: (تو گمان مي كني كه نماز پسر پيامبر قبول نمي شود و نماز تو قبول است؟!) [5] .

صـبـح عاشورا شمر بن ذي الجوشن با افراد تحت امرش، به سوي خيمه هاي امام حسين (ع) آمد، ولي بـا خـنـدقـي از آتـش روبـه رو شـد. ايـن خـندق براي حفاظت از خيمه ها و به دستور امام (ع) فراهم آمده بود. شمر ـ كه به مقصود پليد خود دست نيافته بود ـ با ناراحتي گفت: (اي حسين! پـيـش از آمـدن روز قيامت، به آتش رفته اي!) امام (ع) در پاسخ آن نابخرد فرمود: (اي پسر زن بـز چـران! تـو براي در افتادن به دوزخ سزاوارتري.) [6] پيش از اين نيز چـون عبيداللّه بن زياد دستور داد مسلم را به قتل رسانند، آن مجاهد راه خدا ازمسلم بن عمرو باهلي جـرعـه اي آب خـواسـت، ولي آن دشـمـن خـدا در پـاسـخ او گـفـت: (ايـن آب را مـي بـيـنـي چـقـدر زلال و گـواراسـت، ولي بـه خـدا سـوگـنـد قـطـره اي از آن را نـخـواهي نوشيد تا در دوزخ آب گداخته بياشامي!) [7] .

هـمـچـنـيـن، آن مـتـحجران نابخرد، تنها خود را پاكيزه و خوش طينت مي شمردند؛ چنان كه يكي از فـرمـانـدهـان عمر سعد در روز عاشورا با صراحت اعلام كرد: (به پروردگار كعبه سوگند ما، انـسان هايي پاكيم و با شما تفاوت داريم!) [8] نتيجه اين كج انديشي هاي واپس گرايانه و خشك آن شد كه امويان و هوادارانشان در برابر اسلام راستين و امام برحق بايستند و نـه تـنـهـا مـعـارف و عقايد درست و پوياي اسلامي را از سرچشمه اش دريافت نكنند، بلكه حتي اجازه ندهند كه فرزند پيامبر (ص) با آنان سخن بگويد. امام سجّاد (ع) روحيّه حق گريزي و انجماد فكري آنان را چنين وصف كرده است:

(لا يـَوْمَ كـَيـَوْمِ الْحـُسـَيـْنِ (ع)، اِزْدَلَفَ اِلَيـْهِ ثـَلاثـُونَ اَلْفَ رَجُلٍ يَزْعَمُونَ اَنَّهُمْ مِنْ هذِهِ الاُْمَّةِ، كُلُّ يَتَقَرَّبُ اِلَي اللّهِ عَزَّوَجَلَّ بِدَمِهِ وَهُوَ بِاللّهِ يُذَكِّرُهُمْ فلا يَتَّعِظُونَ حَتيّ قَتَلُوهُ بَغياً وَ ظُلْماً وَ عُدْواناً) [9] .

هـيچ روزي به سختي روز [عاشوراي] حسين (ع) نيست. سي هزار نفر به سويش يورش بردند و همه خود را مسلمان مي پنداشتند و به گمان خود با كشتن او به خدا تقرب مي جستند و در حالي كه خدا را به يادشان مي آورد، آنان پند نگرفتند تا او را از روي جور و كينه و ستم كشتند.


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 5، ص 368.

[2] مقتل ابو مخنف، ص 136.

[3] مقتل ابو مخنف، ص 136.

[4] همان، ص 113.

[5] بحار الانوار، ج 45، ص 21.

[6] همان، ص 5.

[7] تاريخ طبري، ج 5، ص 376.

[8] مقتل ابو مخنف، ص 112.

[9] بحار الانوار، ج 22،ص 274.