بازگشت

تحجر گرايي امويان


سلسله اموي، خود زاييده فكر پليد تحجّر گرايي بود كه نزديك به يك قرن، برسرنوشت ميهن پهناور اسلامي سلطه يافت؛ چنان كه مبلّغ و مروّج انجماد فكري نيز امويان بودند و آن را پـشـتـوانـه حـكـومـت خـويـش مي شمردند. آنان با همين حربه، هر فرياد حق طلبي را خاموش مي كردند و مخالفان خود را كشته، زنداني و از صحنه خارج مي ساختند.

امويان با مكر و حيله و زور و زر به مردم آموختند كه هر چه دستگاه خلافت مي گويد، همان درست است و حق هيچ گونه اعتراض و مخالفتي ندارند. معاويه با گستاخي تمام اعلام كرد: (زمين از آن خداست و من نيز خليفه خدايم؛ هر چه از ثروت الهي برگيرم حق من است و تصاحب نكردن آن نيز از اخـتـيـارات مـن اسـت.) [1] ايـن انـديـشـه ارتـجـاعـي، به جان و ناموس ‍ و آبرو و سرنوشت مردم نيز دامن گشود و امويان بدون هيچ پروايي، آنچه مي خواستند، انجام مي دادند و مردم نيز بدان تن مي دادند.

همچنين، حزب اموي از مكتب ها و نحله هاي جديد، مانند نظريه هاي انحرافي (جبر) و (ارجاء) حمايت مي كرد [2] و با ميدان دادن به (جبرگرايان)و (مرجئه) فضاي فرهنگي جامعه را آمـاده پـذيـرش افـكـار التـقـاطـي و ارتـجاعي مي كرد و آن گاه از بسط و گردش افكار اسلام راستين جلوگيري مي كرد؛ چنان كه معاويه با صراحت مي گويد:

(اي مـردم! نـقـل روايـت از پـيـامـبـر (ص) را كـاهـش دهـيـد و تـنـهـا بـه روايـاتي كه در زمان عمر نقل شده است، بسنده كنيد.) [3] .

او در اين كار بسيار جدّي و سخت گير بود به گونه اي كه به عبداللّه بن عمر پيغام داد

كـه اگـر احـاديـث پـيـامـبـر (ص) را نـقـل كـنـد، گـردنش را خواهد زد. [4] اين سياست مـتـحـجـّرانـه سـبـب شـد كـه مـردمـان آن روز، حـتـي عـالمـان و دانـشـمـنـدان ـ جـز پـيـروان اهـل بيت (ع) كه اندك بودند ـ همان گونه كه دستگاه خلافت مي خواست بينديشند و در انديشه و عمل با امويان هماهنگ شوند.

زيـاد بـن ابيه، والي سفّاك كوفه، حجر بن عدي و ياران مؤمن و انقلابي اش را با مكر و حيله دستگير كرد و به كوفه فرستاد و استشهادنامه اي تنظيم كرد مبني بر اين كه حجر و يارانش از قانون و شرع سرباز زده اند و امضاي برخي سرشناسان، مانند شريح بن هاني را نيز در نـامـه جـعل كرد و براي معاويه فرستاد. وقتي شريح از ماجراي نامه آگاه شد، در نامه اي به معاويه نوشت:

آگـاهـي يـافـتـم كـه زيـاد، شـهـادت مـرا عـليـه حـجـر در نـامـه اش جـعـل كـرده و برايت فرستاده است اينك شهادت مي دهم كه حجر از كساني است كه نماز بر پاي مـي دارد، زكـات مـي دهـد و امـر بـه مـعـروف و نـهـي از مـنـكـر مـي كـنـد و مـسـلمـانـي اسـت كـه مـال و خـونـش حـرام اسـت. بـا ايـن حـال، اگـر مـي خـواهـي او را بـكـش و اگـر مي خواهي رهايش ساز. [5] .

واپـسـين سخن شريح حكايت از خفقان، جمود فكري و تسليم بي چون و چراي كساني چون او در بـرابـر سـيـاسـت امويان دارد. او با اين كه شهادت مي دهد حجر گناهكار نيست، بلكه بر احكام اسـلامي ارج مي نهد، به معاويه اجازه مي دهد كه اگر بخواهد او را بكشد و معاويه نيز چنين مي كند.


پاورقي

[1] الغدير، ج 8، ص 349.

[2] شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 340.

[3] کنز العمال، ج 10، ص 191.

[4] بحار الانوار، ج 33، ص 190.

[5] الاغاني، اصفهاني، ج 17، ص 149.