بازگشت

جدايي از اهل بيت پيامبر


صـرف نـظـر از مـوضـوع امـامـت و جـانـشـيـنـي پـيـامـبـر (ص)، كـه حـقـّ اهـل بـيـت مـعـصوم آن حضرت است و مرجع ديني و منبع معارف اسلامي نيز تنها آن بزرگان پاك نـهـادنـد و مـردم وظـيـفـه دارند مسائل ديني خود را مستقيم يا غير مستقيم از آنان برگيرند و كسي ديگر را در اين باره شايسته ندانند؛ چنان كه رسول خدا (ص) در اين باره مي فرمايد:

(اَنَا مَدينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌ بابُها فَمَنْ اَرادَ الْحِكْمَةَ فَلْيَاءْتِها مِنْ بابِها) [1] .

من شهر دانشم و علي (ع) دروازه آن است. هركس در پي حكمت است، بايد از درش وارد شود.

و شايد از وجوب مودّت اهل بيت (ع)، كه در آيه 23 سوره شوري از آن سخن است، همين باشد كه مردم در سايه دوستي اهل بيت (ع) با آنان همراه باشند و از نزديك با انديشه و گفتارشان آشنا گردند و از خلق و خوي نيكويشان درس بگيرند و راه و رسم مسلماني را بياموزند. اين موضوع، مـورد اتـفـاق هـمـه مسلمانان است كه خاندان پيامبر9، از ديگران، نسبت به معارف ژرف و احكام گـسـتـرده اسلام آگاه ترند و با ديگران مقايسه پذير نيستند. خطبه ها، نامه ها، كلمات قصار، پـاسـخ بـه پرسشهاي گوناگون و بحث و مناظره هاي نغز و حكيمانه آن بزرگان، كه كتاب هاي روايي، تفسيري، علمي و تاريخي را پر كرده است، گواهي بر اين مدّعاست.

از سـويـي ديـگر، اهل بيت (ع) در حديث مشهور (ثقلين)، (همپايه قرآن)شمرده شده اند و اين دو، در كـنـار يـكـديگر مايه سعادت و پويايي افراد و جامعه اسلامي اند؛ چنان كه در زمان حضرت رسـول (ص)و حكومت پنج ساله اميرمؤمنان (ع) اين حقيقت به خوبي نمودار گشت و اگر قرآن و عترت از يكديگر جدا شوند، هماي سعادت از بام جامعه اسلامي خواهد گريخت.

جـامـعـه اسـلامـي پـس از ارتـحـال رسـول اكـرم (ص) نـه تـنها سفارش آن حضرت بر لزوم تمسّك به ثقلين را ناديده گرفت، بـلكه با طرح شعار انحرافي (حَسْبُنا كِتابُ اللّه) در واپسين ساعات عمر مبارك پيامبر (ص) [2] و قـرآن بـه نـيـزه كـردن در جـنـگ صـفـّيـن، در واقـع، بـا يـكـي از آن دو ثـقـل بـه جنگ ديگري رفت و نه تنها اهل بيت را از حق حكومت و خلافت محروم كرد، بلكه زمامداران خودسر، با پديد آوردن خفقان و تبليغات ناروا و مطرح ساختن عالِم نمايان و ارجاع مردم بدانان از يـك سـو و تـحـت فـشـار قـرار دادن امامان (ع) از سويي ديگر، مردم را از معارف راستين اسلام محروم ساختند.

مـشـهـور اسـت كه در تاريخ بشر هيچ كس، جز امام علي (ع) جمله زير را بر زبان نياورد مگرآن كه رسوا گشت:

(سـَلُونـي قـَبـْلَ اَنْ تـَفـْقـِدُونـي فـَاِنَّمـا بـَيـْنَ اَلْجـَوانـِحِ مـِنـّي عـِلْمٌ جـَمُّ، هـذا سـَفـْطـُ الْعِلْمِ) [3] .

پـيـش از آن كـه از ميانتان رخت بربندم، از من بپرسيد؛ زيرا در سينه من، همه دانش نهفته است. اين (سينه) جايگاه بي كران دانش است.

نـگـاهـي گـذرا به نهج البلاغه و منابع روايي ديگر، براي شخص منصف هيچ ترديدي باقي نمي گذارد كه دودمان پاك پيامبر (ص) معدن علم و حكمت بوده اند و چشمه هاي دانش همواره از قلّه سار فكر و انديشه آنان سرازير بوده است؛ چنان كه همان امام همام مي فرمايد:

(يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لا يَرْقي اِلَيَّ اَلطَّيْرُ) [4] .

سـيـل مـعـارف از قلب من سرازير است و هيچ پرنده تيز پروازي بر اوج انديشه من نمي تواند رسيد.

ولي مـردم به جاي دل سپردن به علم و حكمت اولياي خدا و بهره مند شدن از درياي جوشان (علم لدنـّي)، به گنداب هاي پليد جهل دل خوش كردند و حتي كار به جايي رسيد كه كساني چون كـعـب الاحـبـار يـهـودي در حـكـومـت خـلفـا بـه عـنـوان مـشـاور و كـارشـنـاس در مـسـائل اسلامي به خدمت گماشته شدند. نمونه هاي زير، كه در منابع تاريخي آمده اند، گواه بر اين حقيقت تلخند:

روزي عـمـر بـه كـعـب الاحـبـار گـفت: (حدس مي زنم كه مرگم نزديك است. مي خواهم كسي را جانشين خود كنم. نظر تو درباره علي چيست؟ در كتاب هاي شما (يهوديان) چه چيز در اين باره آمـده است؟!) كعب پاسخ داد: (علي شايسته اين مقام نيست. او مردي بسيار ديندار است، حرمت كسي را نـمـي شـكـنـد، از لغـزش هـا نـمـي گـذرد و بـه اجـتـهـاد خـود عـمـل نـمـي كند. در كتاب هاي ما آمده است كه علي و فرزندانش نبايد در رأس امور قرار گيرند. آنـان بـسـيـار سـخـت مي گيرند.!) عمر پرسيد: (سبب آن چيست؟) كعب پاسخ داد: (زيرا علي خون هايي بسيار ريخته است.) [5] .

روزي عـثـمـان در جمع مردم اين پرسش را مطرح كرد: (آيا براي خليفه جايز است اموالي را از بـيت المال به عنوان قرض بردارد و سپس ‍ قرض خود را ادا كند؟) كعب الاحبار پاسخ داد: (جايز اسـت.) ولي ابـوذر بـه او اعـتراض كرد و گفت: (اي يهودي زاده! كار به جايي رسيده كه تو دينمان را به ما مي آموزي؟!) [6] در برخي منابع تاريخي نيز آمده است كه ابوذر بـا عـصـا بـر سـر كـعـب كوبيد و گفت: (به خدا قسم هنوز يهوديت از دلت بيرون نرفته است!) [7] .

مـعـاويـه نـيز برخي مسائل خويش را از كعب الاحبار مي پرسيد [8] ؛ حتي از او مي خـواسـت كـه بـرخـي از آيـات قرآن را تفسيركند. [9] آشكار است كه وقتي علي بن ابـي طـالب (ع) تـنـهـا راه دسـت يـافـتـن بـه دانش پيامبر (ص)، مجبور شود تنها به كشاورزي مـشـغـول گـردد و ابـوذر، راسـتـگـوترين يار پيامبر (ص)، به بيابان هاي ربذه تبعيد شود و عبدالله بن مسعود، قاري قرآن، استخوان هايش در زير لگد خليفه خرد شود و كساني چون كعب الاحـبـار بـر مـسـند تفسير قرآني و فقه اسلامي تكيه زنند، بر سر اسلام و مسلمانان چه خواهد آمد.در چنين روزگاري، غيور مرداني چون حسين بن علي (ع) و ياران فداكارش بايد به سفارش پيامبر (ص) عمل كنند كه فرمود:

(اِذا ظـَهـَرَتِ الْبـِدَعُ فـي اُمَّتـي فـَلْيـُظـْهـِرِ الْعـالِمُ عـِلْمـَهُ فـَمـَنْ لَمْ يـَفـْعـَلْ فـَعـَلَيـْهِ لَعـْنـَةُ اللّهِ) [10] .

هـر گـاه بدعت ها در ميان امّتم آشكار مي شود، بر شخص عالم است كه علم خويش راآشكار كند و آن كس كه چنين نكند، لعنت خدا بر او باد!


پاورقي

[1] بحار الانوار، ج 28، ص 198.

[2] ر.ک. فروغ ابديت، جعفر سبحاني، ص 491 ـ 498، دفتر تبليغات اسلامي.

[3] الغدير، ج 6، ص 194، دار الکتب الاسلاميه.

[4] نهج البلاغه، خطبه 3، (ترجمه آزاد).

[5] شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 81.

[6] همان، ج 8، ص 256.

[7] بحار الانوار، ج 22، ص 397.

[8] بحارالانوار، ج 11، ص 368.

[9] همان، ج 58، ص 126.

[10] اصول کافي، ج 1، ص 54.